پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

ترجمه سيره نبوي
نويسنده: بهاءالدین کازرونی
ناشر: نشر علم
تاريخ انتشار: 16/07/1388
قطع: وزیری
تعداد صفحات: 850 صفحه
اين اثر روايتي داستاني از سيره نبوي است که عربي آن به احتمال زياد از ابوالحسن بکري و مترجم آن بها الدين کازروني از قرن هفتم است. آنچه در اینجا آمده مقدمه مفصل حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان بر این کتاب است.

چكيده:

آنچه در اینجا آمده مقدمه مفصل بنده (رسول جعفریان) بر این کتاب است.


سيره نويسى فارسى در قرن هفتم و هشتم هجرى‏

بجز ترجمه شَرَف النّبى (ص) كه اصل آن از ابوسعيد خرگوشى است و در قرن ششم توسط نجم الدين محمود بن محمد بن على راوندى در سال 559 به فارسى درآمده (و محمد روشن آن را چاپ كرده است)، چندين متن فارسى، بيشتر به صورت ترجمه تا تأليف، در باره سيره نبوى در اختيار داريم كه مربوط به دو قرن هفتم و هشتم هجرى است.(1) اين آثار به طور عمده در استان فارس، از ابرقو تا شيراز و كازرون نوشته شده است و تا آنجا كه آگاهيم هنوز تحقيق جدى در باره سير نگارش اين آثار و ارتباط آنها با متون عربى كهن يا معاصر و نيز آثار فارسى تأليف شده در نقاط ديگر ايران، يا به عبارتى حوزه فارسى زبان، صورت نگرفته است. نام شمارى از اين آثار را در فهارس نسخ خطى مى‏شناسيم و بايد توجه داشته باشيم كه برخى از آنها بيش از اين كه در ايران دوره صفوى مورد استفاده قرار گيرد، در ميان فارسى زبانان آناتولى و احيانا شبه قاره مورد توجه قرار گرفت. دليل عمده اين نكته آن بود كه آثار ياد شده بر پايه نگاه تسنّن نوشته شده و طى قرون دهم به بعد چندان مورد توجه فارسى زبانان ايران شيعى عهد صفوى قرار نگرفت. خواهيم ديد كه كتاب ذروه دست كم در يك مورد تحرير صفوى اما شيعى يافت. برخى از آن آثار را على سبيل المثال چُنين مى‏توان ياد كرد:
سيرت رسول الله (ص) ترجمه آزادى از سيره ابن هشام توسط رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى قاضى ابرقو كه ميانه سالهاى 582 - 623 به فارسى درآمده و به بهترين صورت توسط مرحوم استاد اصغر مهدوى در دو مجلد در سال 1360 به چاپ رسيد. اين متن به مقدار زيادى به سيره ابن هشام نزديك بوده و به همين دليل، از بُعد تاريخى در حد همان ابن هشام يا نزديك به آن قابل اعتماد است.
خلاصه سيرت رسول الله (ص) يعنى خلاصه همان كتاب پيشگفته كه در قرن هفتم هجرى توسط شخصى به نام شرف الدين محمد بن عبدالله بن عمر تلخيص شده و به مقدار يك سوم اصل سيرت رسول الله است. اين كتاب تنها بر اساس يك نسخه كه در كتابخانه سليم آقا در استانبول بوده، توسط اصغر مهدوى و مهدى قمى نژاد به چاپ رسيده است.(2)
سِيَر كازرونى ترجمه‏اى از يك اثر عربى در سيره نبوى دانسته شده است كه به نام المُنتقى فى سيرة المصطفى (ص) ناميده مى‏شده است. اين اثر را المنتقى فى سير مولد النبى المصطفى (ص) و به اختصار مولد النبى (ص) نيز ناميده‏اند. مؤلف آن سعيد الدين محمد بن مسعود كازرونى (م 758) فردى شناخته شده و شرح حال وى در شد الازار و همين طور الدرر الكامنه ابن حجر آمده است.(3) شرحى در اين باره را در ترجمه اين المنتقى كه با عنوان نهاية المسؤؤل فى رواية الرسول توسط عبدالسلام بن على بن حسين ابرقويى چاپ شده است مى‏توان ملاحظه كرد.(4)
اين اثر يعنى سير عفيفى ترجمه ديگرى هم دارد كه نسخه‏هاى متعددى از آن در كتابخانه‏ها (و بيشتر در استانبول) برجاى مانده است. اين ترجمه از فرزند مؤلف با نام عفيف الدين محمد بن مسعود كازرونى است كه آن را در سال 760 يعنى دو سال پس از درگذشت پدر در شيراز به انجام رسانده است. طبعا به نام وى سير عفيفى نامبردار شده است.
منزوى در مدخل ترجمه مولود المصطفى(5) شرحى در باره اين كتاب داده است. بر اساس آن شرح، اين كتاب - برخلاف كتاب فعلى ما - يك روال تاريخى دارد و در چهار قسم، يك دوره سيره نبوى است. از اين كتاب نسخه‏هاى متعددى در دست است و استورى (2/779 - 780) شرحى در باره نسخه‏هاى آن به دست داده است. بر اساس همان مأخذ، از اين كتاب چند ترجمه تركى نيز صورت گرفته و اين نشان از اعتبارى است كه كتاب ياد شده در آناتولى داشته است.
نسخه‏اى از ترجمه فارسى اين كتاب به شماره 3826 در كتابخانه ملك (فهرست: 2 / 144) موجود است كه در سال 899 كتابت شده است.)
به هر روى از اين دست آثار فراوان است. يكى از آنها با نام زلال الصفا فى أحوال المصطفى (ص) نسخه‏هايى در استانبول و روسيه دارد.(6) اين اثر توسط ابوالفتح محمد بن احمد كارتانى (؟) براى ابوالنصر ديباج بن فيلشاه فرمانرواى گيلان در حوالى سال 700 نوشته شده است.
آثار احمدى نمونه‏اى از روايت سيره نبوى به سياق عقايد شيعى است كه احمد بن تاج‏الدين استرآبادى آن را در اوائل قرن دهم و بر اساس متونى چون روضة الاحباب كه آن نيز اثرى در سيره از جمال الدين عطاء الله دشتكى است (و گويا تأليف در 903) نوشته است. به هر روى، داستان فارسى نويسى تاريخ صدر اسلام به ويژه سيره نبوى، داستانى طولانى است. اكنون به سراغ كتاب خودمان برويم.

ترجمه ذُِروَة العُليا فى سيرة المصطفى (ص)
در ادامه آثار پيشگفته، مى‏بايست اثر حاضر را مورد توجه قرار داد. آنچه از مقدمه اين اثر بر مى‏آيد، آن است كه اين كتاب، ترجمه كتابى با نام ذروة(7) العليا است كه گويا تاكنون نسخه‏اى عربى از آن شناسائى نشده است؛ اما به هر حال، بر اساس آنچه در مقدمه و مطاوى كتاب آمده، بايد بپذيريم كه اصل عربى داشته و چنان كه در ادامه خواهد آمد، متعلق يا منسوب به ابوالحسن بكرى بوده است. در مقدمه كتاب چنين مى‏خوانيم:
اما بعد؛ بدان كه بنده كمينه گنه‏كار بهاء الّدين كازرونى گويد كه چون به مطالعه كتاب ذروة العليا فى سيرة المُصطفى - عليه الصّلاة و السّلام - موفق شدم، در خاطرم بازديد شد كه از زبان تازى به زبان فارسى آورم تا مردمانى كه زبان تازى نمى‏دانند بدان منتفَع شوند و بدانند كه مصطفى‏صلى الله عليه وآله و حضرت على‏عليه السلام واصحابه... چه مجاهده كشيده‏اند تا ما به آسانى كلمه شهادت مى‏گوييم.
بر اساس اين مقدمه، نام نويسنده آشكار نيست، اما نام مترجم بهاءالدين كازرونى است است كه اطلاعى از وى در دست نداريم. منزوى نوشته است كه بر اساس آنچه در شرح نسخه آن در فهرست سپهسالار و اياصوفيه آمده، مؤلف بهاءالدين كازرونى است اما بر اساس نوشته ايضاح المكنون و شرحى كه در باره نسخه آن در لالااسماعيل آمده - و آن هم بايد از ايضاح باشد، مترجم ظهيرالدين على فرزند محمد كازرونى درگذشته 694 است.(8)
منبع اطلاع ايضاح را نمى‏دانيم، اما در نسخه‏هاى موجود، نام مترجم بهاءالدين كازرونى آمده است. اگر اين ترجمه از سال 773 انجام شده باشد، چنان كه گفته شده،(9) نبايد ارتباطى با ظهيرالدين على متوفاى 694 داشته باشد.
بر اساس مقدمه مترجم، كتاب به درخواست اميرى نوشته شده است كه مترجم در مقدمه از وى ياد كرده است. عبارت او چنين است:
و سيما كه فرزند...(10) امير كبير ناصر جيوش المسلمين و عساكر الموحّدين مربى الشاعر، كهف الفقراء و المساكين... علاءالدولة و الدين پير على التماس كرد و رغبت زيادت گشت.

اين كتاب، روايت داستانى سيره‏
اين كتاب روايت داستانى سيره نبوى است نه سيره واقعى. اين جمله‏اى است كه هر خواننده‏اى بايد آن را تا به آخر آويزه گوش خويش كند.
كتاب حاضر با سيرت رسول الله كه تقريبا در يك دوره نوشته شده، اين تفاوت را دارد كه آن اثر از منبع اصلى سيره يعنى كتاب ابن هشام استفاده كرده و آن را در عبارات فارسى، البته به صورت آزاد و با قلمى بسيار زيبا ريخته است. اما اين كتاب، از منابع داستانى استفاده كرده و به هيچ روى نبايد آن را يك كتاب تاريخى واقعى تلقى كرد.
به سخن ديگر، اين اثر در ادامه ادبيات داستانى موجود در زبان فارسى، كه خود بخشى را از ميراث داستانى عربى به ارث برده و بخشى را وام‏دار متون فارسى كهن‏تر و منابع آن است، بايد قلمداد شود.
«داستان نويسى تاريخى» عنوانى است كه پيشينه طولانى در ادبيات عربى و فارسى دارد و ما بخشى از اين سابقه را در كتاب نقش قصه خوانان در تاريخ اسلام به تفصيل شرح داده‏ايم. اطلاعات بيشتر در اين زمينه را بايد در كتاب ادبيات عاميانه‏ى ايران دكتر محمد جعفر محجوب(11) و همين طور حماسه سرايى در ايران ذبيح الله صفا دنبال كرد.(12)
روشن است كه داستانى كردن روايات تاريخى، مى‏تواند به صورت‏ها و با زمينه‏هاى و اهداف متفاوت شكل بگيرد و هر كدام مقصد ويژه‏اى را دنبال كند. اما هرچه هست در كليت، اين اثر مى‏بايد يك اثر داستانى تلقى شود كه بر اساس كليات تاريخى اما با تغييرات گسترده در روايات تاريخى و برساخته‏هاى بسيار فراوان در اصل وقايع، اسامى افراد و امكنه و حواشى آنها نوشته شده است.
عناصر داستانى در تاريخ نويسى ايرانى از تاريخ اسلام در قرن هفتم به بعد، رواج فراوانى يافت و در غالب متون اين دوره كه به طور معمول متونى معمولا به لحاظ اصالت سخيف و كم‏رتبه و در عين حال اديبانه هستند، رسوخ كرد. درصد داستانى بودن در اين متون متفاوت و بسته به زمان و مكان و نويسنده و شرايطى است كه در اطراف وى وجود داشته است. طبعا مأخذ قرار دادن يك كتاب خاص از سوى نويسنده براى نوشته‏اش در داستانى كردن يا نكردن متن بسيار مؤثر بوده است.
در اين كتاب روايات تاريخى را تقريبا مى‏توان دو دسته كرد.
الف: رواياتى كه اساس تاريخى در سيره نبوى دارد و در اينجا شكل ارائه و آگاهى‏هاى داده شده جنبه داستانى دارد.
ب: رواياتى كه از اساس داستانى بوده و شبيه داستان‏هاى افسانه‏اى ايران باستان است كه مشابه آنها را در شاهنامه داريم.
براى نمونه اول مى‏توان حكايت زير را مورد توجه قرار داد. نويسنده در بحث از غزوه خندق مى‏نويسد:
... پيامبر كس فرستاد بر ابوسفيان كه انصار مى‏گويند كه شما را شمشير مى‏دهيم، آنگاه قريش عزم جنگ كردند و به جوش درآمدند. ابوسفيان لشكر را ترتيب كرد و تيراندازان را جمع كرد. بيست هزار مرد تيرانداز بود. گفت همه به يكبار تيراندازيد. به يكبار تيرباران كردند. چنان كه ابر هوا را فرو گيرد. عمار ياسر گويد كه پيغمبر(ص) از خيمه بيرون آمد، ديد كه تيرهاى كفار مانند ابرى كه آفتاب را پوشد بپوشيد. تكبير گفت و اشارت كرد به دست مبارك خود كه باز گرديد به سوى كفار. تيرها فى الحال بازگشتند و به ايشان آمد و خلقى از آنها زخم خورده و كشته شدند و هر كس از ايشان تيرانداخته بود نيز به او باز آمد. ابوسفيان بانگ برآورد و گفت: ويلك سحر محمد به ما كار كرد. اينك تيرها هم به ما بازمى‏رسد. در دل قريش و عرب ترس درافتاد و دست و پايشان سست شد....
در دنبال آن داستان حمله چندين نفر به سمت لشكر اسلام و ترسشان از شمشير على بن ابى‏طالب(ع) و بازگشت آنان بدون نبرد به سوى قريش آمده كه يكى از آنها هم ابوسفيان است:
پيغمبر فرمود كه اين ابوسفيان است رئيس قريش. حاضر باشيد كه تا چه مى‏گويد و چه مى‏كند. گويند كه لثام از روى برداشت و اشارت كرد سوى اصحاب مصطفى(ص) و باز خود را بستاييد. از ناگاه سيد ابرار و سرور اخيار ابن عم رسول مختار امام على مرتضى صاحب ذوالفقار به ميدان درآمد و جولان نمود وشعرى بگفت چنان كه بيم در دل ابوسفيان افتاد و ذوالفقار بر وى بجنبانيد و بزد بر سپرش و نعره شيرانه بزد چنان كه‏اندام ابوسفيان چون بيد بلرزيد و خواست كه بگريزد اسبش در زير راه بايستاد چنان كه نه پيش‏رفت و نه پس. بانگ زد بر وى از جاى خود بجنبيد. خود را از اسب به زير انداخت و سلاح را بگذاشت وپشت كرد و چون روبه از شير ژيان بگريخت و پندارد كه على در پى وى است از ترس جانش به حلق رسيد تا سادات قريش پيشش رسيدند و گفتند ترا چه حال افتاده. زبانش از كار رفته بود. جواب نداد...
در جاى جاى كتاب نه تنها با اسامى افرادى برخورد مى‏كنيم كه هيچ پايه تاريخى ندارد، بلكه بسيارى از اسامى تاريخى نيز به شكل تغييريافته و ساختگى در اين كتاب ظاهر مى‏شود. در كنار آنها از امكنه‏اى ياد مى‏شود كه در هيچ منبع جغرافى نشانى از آن را نمى‏توان يافت. بدين ترتيب، كسى نبايد از اين كه با اين قبيل اسامى و وقايع ساختگى مواجه مى‏شود تعجب و اظهار شگفتى نمايد.
در واقع، اين قبيل نوشته‏هاى داستانى را فقط مى‏توان داستانى خواند و نه دروغ. زيرا اساس كار بر روايت داستانى است و هدفى كه نويسنده از نگارش اين قبيل آثار در نظر دارد، متفاوت با يك كار تاريخى درست و اصيل است.
مهم آن است كه توجه داشته باشيم كه اين ادبيات در تاريخ تمدن اسلامى پذيرفته شده بوده و منهاى تعصّبى كه برخى از حنبلى‏هاى مورخ نظير شمس الدين ذهبى نسبت به آنها نشان داده‏اند، تقابلى با آنها صورت نگرفته است. در واقع اين توجه وجود داشته است كه اين نوعى سبك و سياق ادبى است نه تاريخى و توقعى كه بايد از آن داشت نه تبيين تاريخ بلكه سرگرمى و استفاده‏هاى تربيتى و اخلاقى حاشيه‏اى از آنهاست.
طبعا مهم‏ترين خطر آن است كه كسى اين گونه متون را اصيل و تاريخى دانسته و به عنوان متون تاريخى به آنها استناد كند. چنين شخصى تنها در دوره‏اى مى‏تواند ظهور كند كه دانش تاريخ از ميان رفته و سطح علم و دانش چنان تنزّل كرده است كه مردم داستانها را تاريخ بپندارند.
با همه اين احوال، گهگاه در اين كتاب به عباراتى بر مى‏خوريم كه نويسنده بر آن است تا نشان دهد «تاريخى» مى‏انديشد و برخى از مطالب ساختگى و جعلى را قبول ندارد. اين رويه انسان را به اين فكر مى‏اندازد كه نويسنده واقعا تصور مى‏كرده است كه در هر حال تدوين يك متن تاريخى است. در حال، اين كار يعنى نقدهاى كوتاهى كه دارد، گرچه به طنز شبيه است، اما داراى اهميت است:
و گويند: پيغمبرعليه السلام از جهت آن خواب كه ديده بود رغبت به اقامت مدينه داشت، وليك اين سخن لايق حضرت مصطفى‏صلى الله عليه وآله نيست، زيرا كه رسول‏صلى الله عليه وآله همه كارهاى وى مبنى بر يقين بود؛ و اعلام و اخبار حق، واصحاب تواريخ بسيار سخن‏هاى نامعقول گويند.
نقادى ديگرى هم در كتاب ديده مى‏شود كه نمونه زير مى‏تواند از كاتب نسخه سپهسالار يا شايد مترجم باشد. وى ضمن بيان داستان حلولِ جنّ در بت و درآمدن صدا از آن تصريح مى‏كند كه به اين نقل باور ندارد. عبارت كاتب را بعد از اصل نقل در كروشه گذاشته‏ايم:
پس ابوجهل ملعون سجده كرد آن صنم را و تضرّع آورد بر وى و گفت: يا الهى! از تو التماس دارم كه همچو كنى كه محمّدعليه السلام‏را تا قريش بدانند كه تو معبودى به غير حق و معبود محمّدصلى الله عليه وآله حاشا باطل است. چون كه حق تعالى گمرهى ايشان مى‏دانست و به وى نجسى بيامد(13) و در تن بت نهان شد و نامعقولى چند بگفت [و اين قول نزد كمترين هيچ اعتبارى ندارد. لعنت بر بت و بر ابوجهل لعين. نهايت آنچه در نسخه بوده، لابد نوشته‏ايم‏].
مترجم در پايان كتاب از اين كه برخى از مطالب به لحاظ تاريخى نادرست بوده مى‏كوشد تا آن را بر عهده كسانى بگذارد كه كتاب را به عربى نوشته بودند:
اميدوارم به عزّت كرم او كه اگر(14) در تقرير سخن و نقل اخبار كمابيشى و زياده و نقصانى يا غلطى رفته باشد، حق - سبحانه و تعالى - آن [به كرم خود و به جاه مصطفى‏صلى الله عليه وآله آن‏] را عفو فرمايد [و عهده بر راويان است كه كتاب عربى نوشته بودند].(15)

ابوالحسن بكرى مؤلف ذروة العليا
اكنون كه سخن به اينجا رسيد لازم است تا درباره مهم‏ترين مأخذ اين كتاب، يعنى آثار ابوالحسن بكرى توضيحاتى را عرض كنيم. در اين كتاب، دست كم سيزده بار مطالبى از ابوالحسن بكرى (زندگى در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم) به عنوان نويسنده سيرت رسول (ص) نقل شده است. به علاوه مقايسه برخى از مطالب كتاب با كتاب الانوار و همين طور الدرة المكلّله (يا اخبار فتح مكة) بكرى كه در باره فتح مكه است، نشان مى‏دهد كه آثار بكرى، از منابع اصلى اين كتاب است. از همه مهم‏تر آن است كه ذهبى نام كتاب الذروة فى السيرة النبويّه در شمار تأليفات ابوالحسن بكرى آورده و به اين ترتيب ما بايد اثر حاضر را ترجمه كتابى از بكرى بدانيم، هرچند تا متن عربى آن يافت نشود، كه تاكنون نشده اما اميد آن هست، نمى‏توانيم قضاوت صريحى در اين باره داشته باشيم. آنچه مهم است اين كه سبك و سياق كتاب، كار همان بكرى است.
ابوالحسن بكرى از نسل قصه خوانانى است كه تأثير مهمى در شكل دهى به فرهنگ دينى عاميانه داشتند. اين قصه خوانان از همان آغاز و به طور معين از زمان خليفه دوم در جامعه اسلامى ظاهر شدند. يكى از مهم‏ترينِ كارهاى آنان داستانى كردن واقعيات تاريخى بود به طورى كه گاه به كلى واقعه‏اى را ساخته و يا ساختار آن را عوض مى‏كردند. ابوايوب سختيانى بر اين باور بود كه قصه سرايان، «حديث» را بر مردم فاسد كرده‏اند.(16) ذَهَبى (م‏748) از كسانى است كه به نقش قصه خوانان در اخبار سيره توجه كرده و از جمله تحريفات قصه‏سرايان را در سيره، مربوط به رواياتى دانسته است كه در اطراف مسأله معراج پديد آمده است.(17) صلة بن حارث غفارى مى‏گفت: از بين رفتن سيره و سنت رسول خدا(ص) به دليل وجود قصه سرايان بوده است.(18) براى عنوان نمونه قصه سرايى روايت كرده بود كه رسول خدا(ص) قبل از ازدواج با عايشه، عكس وى را ديده بود و پس از آن از روزنه‏اى به بيرون مى‏نگريست تا صاحب آن تصوير را بيابد!(19) شُعْبه كه از محدثان بنام بود مى‏گفت: ما براى قصه سرايان حديثى‏نمى‏گوييم؛ چرا كه يك وجب حديث از ما گرفته، يك ذراعش مى‏كنند.(20)
پس از اين مقدمه بايد از نقش استثنائى ابوالحسن بكرى كه سهم بسزايى در ارائه تصوير قصه‏اى از سيره نبوى دارد سخن بگوييم. وى كه به نام ابوالحسن احمد بن عبدالله بن محمد بكرى واعظ شناخته مى‏شود، رايج ترين و مشهورترين اثرش كتاب الانوار است كه مكرر چاپ شده است و در حال حاضر برخى از سايت‏ها متن كتاب او را به عنوان تيمن و تبرّك براى دانلود در اختيار گذاشته‏اند.
به نظر مى‏رسد كتاب الانوار بخشى از آثار او يا منسوب به او در سيره بوده و حتى كتاب حاضر نيز گواه است كه وى سيره داستانى كاملى در باره پيامبر (ص) داشته است.
منابع رجالى، درباره كتاب سيره ابوالحسن بكرى گفته‏اند كه آن كتاب قابل اعتماد نيست؛ زيرا او دروغگوست و قصه‏هايى جعل كرده است كه به هيچ روى شايسته اعتماد نيست. نوشته‏هاى وى مانند رأس الغول، كتاب كُلُنْدجه و... ساختگى است.
كتاب سيره او با نام الذروة فى السيرة النبويه كه اثر حاضر ترجمه آن شناخته شده، متعلق به همين بكرى است، شخصى كه شرح حالش به اجمال و همراه با ابهام در منابع شرح حال آمده است.(21)
ذهبى او را ضمن متوفيات سالهاى 480 تا 500 ياد كرده و درباره زمان زندگى او مى‏گويد تصورش بر اين است كه در اين دوره يعنى دو دهه پايانى قرن پنجم مى‏زيسته است. همانجا مى‏افزايد: گفته شده است كه او از مسيلمه دروغگوتر بوده است.(22) همو در ميزان الاعتدال او را با لقب «الكذّاب الدّجال» وصف كرده است. وى مى‏افزايد كه در سوق كُتُبيين كتاب‏هاى او با عنوان ضياء الانوار، رأس الغول، شرّ الدهر، كتاب لكندجه، حصن الدولاب، كتاب الحصون السبعه و صاحبها هضام بن الحجاف و حروب الامام على معه خوانده مى‏شود.(23)
مرحوم استاد عبدالعزيز طباطبائى پس از نقل اين مطلب از ذهبى مى‏افزايد: اين كتاب، يك اثر قصصى است نه واقعى؛ طبع قصه نيز خيال بافى است؛ اما ذهبى با نگاه يك محدث اين مطالب را بيان كرده است.(24)
مسلما داستانى كردن تاريخ اسلام يك كار هنرى و ادبى است و فى حد نفسه كارى غير از تاريخنگارى است. آنچه مهم است اين كه اين قبيل آثار نبايد به عنوان يك اثر تاريخى جدى مورد توجه قرار گيرد. اين آثار معمولا براى سرگرم كردن مردم ساخته مى‏شده است.
در فهرست برلين، چندين نسخه از متن عربى كتاب سيره او معرفى شده است:
يكى با عنوان كتاب الانوار و مفتاح الاسرار و الافكار فى ذكر نور سيدنا المصطفى است كه در فهرست نام مؤلف ابوالحسن‏احمد بن عبدالله بكرى آمده است. اين مى‏تواند همان كتاب الانوار معروف او باشد. به دنبال همان نسخه، از كتابى با عنوان النجم الثاقب ياد شده و مؤلف آن محمد بدرالدين بن عبدالله بن حسن بكرى معرفى شده است. در بخش‏هايى كه از اين كتاب نقل شده به طور مرتب تعبير حدثنا ابوالحسن البكرى ديده مى‏شود.(25)
ترجمه تركى همين سيره او هم كه توسط مصطفى بن يوسف ضرير مولوى رومى(بعد از 795) صورت گرفته در دسترس است.(26)
شگفت آن كه علامه مجلسى از كتاب الانوار او نسخه‏اى داشته(27) و در بحار به تفصيل در جاى‏هاى مختلف از آن نقل كرده است.(28) مجلسى در پايان همان نقل تفصيلى از آن كتاب، عدم اعتماد خود را بر نقل وى ابراز كرده و مى‏نويسد: انما اوردت تلك الحكاية لاشتمالها على بعض المعجزات و الغرائب، و ان لم نثق بجميع ما اشتملت عليه لعدم الاعتمادعلى سندها.(29)
كتابى هم با عنوان مقتل اميرالمؤمنين على(ع) به وى منسوب است.(30) اين احتمال وجود دارد كه به دليل آن كه بكرى در دوره‏اى به راوى اخبار سيره به صورت داستانى شهرت داشته، آثارى از ديگران هم به او منسوب شده باشد.

دو تحرير سنى و شيعى از كتاب‏
اساس نگارش اين كتاب، مبتنى بر بينش سُنّى است كه آن زمان در فارس ريشه داشته است، هرچند، همان گونه كه خواهيم ديد، اين نگرش، به شدّت تحت تأثير باورهاى شيعه بوده است. نويسنده در آغاز كتاب در هر دو نسخه، تصريح مى‏كند كه كتاب را به هدف شناساندن پيغامبر (ص) و على (ع) نوشته و به تعبير خودش براى آن تأليف كرده است كه «سبب محبّت مصطفى و مرتضى شود». با اين حال اساس كتاب، يك روايت سنّى - داستانى از سيره نبوى است.
نسخه لالا اسماعيل منطبق با همان بينش سنى است، و هيچ نشانى از اين كه تشيع امامى در آن يافت شود وجود ندارد، اما نسخه سپهسالار افزون بر آن كه به لحاظ نگارش تفاوتهايى دارد، نوعى تحرير شيعى به شمار مى‏آيد. كاتب كه شيعه امامى بوده در موارد معدودى تلاش كرده است تا آثارى از تشيع خويش برجاى بگذارد. اين در حالى است كه بنياد كتاب را به هيچ روى عوض نكرده است.
براى مثال، داستان اسلام آوردن عمر يا داستان‏هاى مربوط به خالد بن وليد و بسيارى ديگر، بدون آن كه حذف يا تغيير يابد، ارائه شده است. آنچه تغيير كرده افزودن برخى از كلمات تند در پس نام شمارى از افراد است. همچنين در غالب مواردى كه شهادتين آمده، تعبير على ولىّ الله اضافه شده است.
اين در حالى است كه، معارفى كه به نوعى شيعى است، در بنياد كتاب وجود دارد، چنان كه در نسخه «لا» كه تحرير سنى است، به ويژه در بخش اخير كتاب، مواردى وجود دارد كه در نسخه سپهسالار نيست.
در نسخه لا، در همه جا در پس نام امام على، تعبير كرّم اللهُ وَجْهه آمده، در حالى كه در نسخه سپهسالار عليه السلام آمده است. بنابرين تغييرات چندان اساسى نيست و تنها شامل موارد اندكى مى‏شود.
يك نمونه كه به لحاظ اعتقادى مورد توجه كاتب شيعى قرار گرفته است در همان سطرهاى نخستين كتاب است جايى كه مؤلف روايت انّ الله خلق آدم على صورته را سوژه عبارت ورودى خود در كتاب كرده است، اما كاتب شيعى، آن را به گونه‏اى تغيير داده است كه آن حديث حذف شود.
در مورد ديگرى هم كه نويسنده بحث رؤيت خداوند را در روز قيامت مطرح مى‏كند، كاتب شيعى نه تنها عبارت را تغيير داده بلكه صريحا اين جمله را كه «ديدن محض غلط است» در ضمن جملات كتاب افزوده است.
در جبر و اختيار هم عقيده كاتب نسخه سپهسالار مخالف نويسنده بوده و لذا عبارت را تغيير داده است. چنان كه در تحرير سنى، در شرح آيه 128 آل عمران از قول خداى متعال آمده است: «سررشته كارها همه به دست ماست. به دست تو چيزى نيست. اگر خواهيم توبه دهيم ايشان را. و اگر خواهيم عذابشان كنيم كه قومى ظالمند.»
اما كاتب شيعى به جاى آن عبارت نوشته است: سررشته كارهاى خير به دست ما است، و آدمى فعل خير و شر را مخيّر است، و توفيق با همه يار است، و ظالم مشرك از رحمت خدا دور است، الّا كه بعثت نبى و اوامر و نواهى او را مطيع و منقاد گرديده توبه كند».
به هر روى، چنين به نظر مى‏آيد كه تغييرات كاتب شيعى، در حد بسيار صورى بوده و بنياد كتاب به طور كامل حفظ شده است. نمونه آن، دهها داستانى است كه بنيادش روى فضائل ساختگى در منابع يا از اساس، ساخته قلم داستانى نويسنده است و كاتب شيعى، آنها را به هيچ روى حذف نكرده است. نمونه آن، اين نقل ساختگى است كه رسول (ص) خطاب به ابوبكر فرمود: فرداى قيامت حق تعالى تجلّى كند بر مردم، تجلّى عام و بر تو تجلّى خاص. ابوبكر سر زمين نهاد و سجده كرد و شكر اللَّه تعالى.

تشيعِ سنى - ايرانى‏
اشاره كرديم، به رغم آن كه مؤلفِ نسخه اصل، سنى مذهب بوده است، اما متن كتاب به خوبى نشان مى‏دهد كه وى به ولايت امام على عليه السلام قائل بوده و اين مطلب را بارها و بارها در جاى جاى كتاب گوشزد كرده است. اين مسأله با توجه به شواهد موجود در اين كتاب و آثار ديگر، نشان از آن دارد كه در ايران، نوعى تشيع غير امامى وجود داشت كه مى‏توان از آن با عنوان تشيع سنى - ايرانى از آن ياد كرد. اين همان تشيعى است كه قدرى جلوتر كه مى‏آيد، به تسنن دوازده امامى مى‏رسد كه در جاى ديگر از آن سخن گفته‏ايم. البته در اين كتاب، يادى از دوازده امام نيست و طبعا به همين مقدار يعنى تشيع سنى - ايرانى بسنده مى‏كنيم.
صدها عبارت در اين كتاب وجود دارد كه نشانگر اعتقاد ولايى نويسنده به امام على (ع) است. اين علاوه بر آن است كه اساسا هدف وى از نگارش كتاب، نشان دادن نقش امام على (ع) در سيره نبوى بوده است. در اين باره در ادامه سخن خواهيم گفت.
اما در زمينه نبوت و ولايت، نظريه مؤلف در اصل برگرفته از نظريه‏اى است كه اساس نور محمدى را از حضرت آدم دنبال كرده تا به پيامبر (ص) مى‏رساند. اين همان نظرى است كه در شرف النبى (ص) هم شاهد آن هستيم. اين نور در نقطه‏اى خاص دو شاخه شده يكى در صورت محمدى و ديگرى در صورت ولايى امام على عليه السلام ظاهر مى‏شود. به اين عبارت توجه كنيد:
گفت: خداى تعالى جوهر سفيد آفريد به قدرت بى‏چون و آن را در پشت آدم نهاد و از پشت آدم در رَحِم حوا، و از رحم حوا در پشت شيث و از پشت شيث به ارحام طاهرات، بعد از آن تا عبدالمطلب به دو قسم كرد، قسمى در پشت عبداللَّه نهاد و در تو و قسمى در پشت ابوطالب نهاد. از قسم اوّل تو را آفريد و تو را نبوّت بخشيد و رسالت و خلافت، و از قسم ديگر علىّ المرتضى را آفريد و او را ولايت بخشيد و شجاعت و بلاغت و طهارت و علم و معرفت.
نمونه‏هاى ديگرى از عقايد و باورهاى شيعى در اين نوع از تسنن صوفى - شيعى - ايرانى در اين كتاب فراوان است. از آن موارد، جمله‏اى است كه از رسول خدا (ص) كه خطاب به يكى از پهلوانان داستانى اين كتاب گفته مى‏شود:
راوى گويد: در حال وداع، رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله فرمود و گفت طوق را كه، در پيش تو جنگ و جور [و زحمت‏] مشقّت است، امّا دل قوى دار به حق تعالى، و وقتى كه در تنگنايى درمانى بگو: أَللّهُمّ بِحَقِّ مُحَمَّد الْمُصْطَفى وَ عَلىِّ الْمُرْتَضى وَ أَهْل بَيْته أَهْل الْعَبا أَن تَجْعَل لى مِنْ أَمْرى فَرَجاً وَ مخْرِجاً إِنَّك سَميعُ الدُّعا، كه خداى تعالى دعاى تو بشنود و اجابت كند و تو را نصرت دهد. طوق گفت: سمعاً و طاعةً.
بخش عمده‏اى از اين كتاب شرح جنگهاى واقعى و داستانى است كه وى از آنها با تعبير «غزوات مصطفوى» و «جهادهاى علوى» ياد كرده است.
به هر روى، مفهوم «ولايت» در اين كتاب كه ويژه امام على عليه السلام است، نوعى تفسير معنوى - عرفانى به سبك و سياق صوفيانه دارد. به مكالمه زير ميان عمار ياسر و امام على عليه السلام توجه فرماييد و به شرحى كه مؤلف از مفهوم ولايت امام على عليه السلام داده بنگريد:
عمّار بن ياسر گويد كه، عرب را ديدم كه آمد، نيزه‏ها در دست، چنان كه بيشه‏اى پردرخت و قصد ما دارند. امام تبسّم فرمود و از ايشان هيچ باك نداشت [گويا كه ايشان هيچ بودند]. گفتند: اينك على. من گفتم: يا امير! چه وقت تبسّم است و اين چنين لشكر بسيار روى به ما آورده‏اند. امير فرمود: به حقّ ابن عمّم - محمّدعليه السلام - كه از ايشان باك ندارم، اگر بعدد ريگ بيابان و قطره باران باشند، كه اين‏ها در نظر من يك شخص بيش نيستند؛ واين سخن از ولايت است كه پيش ولى، خلق بجز اولياء، يك شخصند كه پراكنده است اجزاى ايشان، و او روح همه است و جان همه به دست قدرت او است. و جان همه به دست قدرت او است.

امام على (ع) حلال مشكلات‏
اگر هدف اوّل از نگارش اين كتاب، شرح سيره داستانى نبوى باشد، هدف دوم آن كه گاه بر هدف اوّل پيشى هم گرفته، نشان دادن جايگاه برتر امام على‏عليه السلام است. در يك جمله مى‏توان گفت كه نويسنده، امام على (ع) را حلال مشكلات در تمام مراحل دشوار در سيره نبوى به خصوص غزوات دانسته و ابزار آن را نيز شجاعت بى‏مثل و مانند او مى‏داند كه براى آن هم تفسير كاملا الهى و روحانى و نه مادى دارد. اين تعبير كه گاه در ادبيات عاميانه ما تعبير «مشكل گشا» بر امام على (ع) اطلاق مى‏شود، سخنى است كه با ملاحظه كتاب حاضر، توان گفت كه در آن دوره وجود داشته و در افكار و نوشته‏هايى از اين دست رايج بوده است. جالب است كه نويسنده در اين كتاب، حتى در جايى كه داستان نبردهاى خالد بن وليد را مى‏گويد، به رغم شجاعت‏هايى كه در منابع تاريخى سنى براى وى گفته شده، او را چنان تصوير مى‏كند كه هيچ كارى نتوانست از پيش ببرد و در نهايت اين امام على عليه السلام بود كه از راه رسيد و او را كه فرزندش هم كشته شده و خود در معرض خطر بود، نجات داد.
در اين كتاب، هركجا كه مشكلى پيش مى‏آيد، اين تنها امام على (ع) است كه از سوى پيامبر (ص) براى رفع آن معرفى شده و در همه ميادين نبرد و با هر كس، هرچه قدر هم قدرت افسانه‏اى داشته باشد، پيروز ظاهرا خواهد شد. در اين زمينه، تفاوتى ندارد كه دشمن، يك انسان جنگجو باشد، يا عفريتى از جن يا ديوى هولناك. در نهايت با شمشير على (ع) كشته شده و با كشته شدن او، پيروزى بر مسلمانان رخ مى‏نمايد.
تصويرى كه نويسنده از شجاعت امام دارد، چنان است كه در سراسر دنياى عرب، نام او به عنوان پهلوان پهلوانان شناخته شده و دوست و دشمن از اين امر آگاه بوده‏اند. به اين عبارت توجه كنيد:
راويان سيرت چنين گويند كه، در يمن پادشاهى بود كه او را حارث بن [ابى‏]شمر گفتندى. مردى جبّار بود، و لشكرى بسيار داشت، و حكم مى‏كرد بر جميع ديار يمن، و اهل شام از او مى‏ترسيدند؛ و خبر مصطفى‏صلى الله عليه وآله به تواتر بشنود كه، شخصى پيدا شده است از مكه و دعوى پيغمبرى مى‏كند، و از مكه به مدينه رفت، و بر وى لشكرى گرد شده‏اند، و هر روز كار او بالاتر مى‏شود، و لشكر و تبعه و محبّان و مريدان زياده مى‏شوند و خود را براى او فدا مى‏كنند، و پسر عمّى دارد كه هر پهلوانى كه در ديار عرب بود، او را بكشت و قلعه‏ها را گشود، و جهان پهلوان است كه در دهر همتا ندارد، و كس در زمان پيشين هم نشان نداد، و عرب همه از او باز مى‏خورند.
امام در اين جنگها كارهاى خارق العاده زيادى دارد و رايج‏ترين آنها اين است كه در بيشتر موارد، طىّ الارض مى‏كند و راه‏هاى طول و دراز را در عرض ساعتى يا حتى چشم برهم گذاشتنى طى مى‏كند. نويسنده روى اين مطلب تكيه ويژه دارد و بارها آن را در مواقع مختلف تكرار مى‏كند و در جايى هم در تحليل آن مى‏نويسد: و اين كرامت است از كرامات ابدال كه زمين زير پاى ايشان طىّ مى‏شود. و زمين زير پاى اسب امام طىّ مى‏شد.
حاصل سخن اين كه پيامبرى (ص) در اين كتاب، بدون ابن عمّ، گويى به جايى نمى‏رسد و از ابتدا چنين مقرّر بوده است تا على (ع) در كنار محمد (ص) قرار گيرد تا اين نهضت به‏پيروزى برسد. لذا درجايى نويسنده از قول رسول (ص) به ابوطالب گويد:
پس گفت وى را، پسر عمّى پيدا شود كه ناصر و مُعين [و ظهير ]وى باشد [و لقبش به وى قوى شود] و به زور بازو و شجاعت و شمشير همه [عرب ]را مسخّر كند [و سر به خط وى بنهند]و بى حد معاندان و ضدّان و حسودان وى را بكشد و اين فرزند نيست الّا از پشت تو.

امام على (ع) خاتم اولياء
در باره مفهوم ولايت اشاره كرديم. اما اين نكته را هم بيفزاييم كه نويسنده كه يك سنى صوفى و از مريدان ابواسحاق كازرونى است كه سرسلسله تصوف در آن ديار است، امام على‏عليه السلام را در كرامت و معجزه برتر از ابواسحاق و ديگران مى‏داند. وى در جايى كه به ماجراى كندن دَرِ خيبر مى‏رسد، تحليل خاصى دارد كه به روشنى تشيع ولايى او آشكار مى‏شود. وى در اين عبارت همان طور كه پيغامبر(ص) را خاتم انبياء مى‏داند على (ع) را خاتم اولياء مى‏شمرد:
راوى گويد كه، بعد از آن مسلمانان بيامدند تا به قلعه درآيند. يهودان آب را در خندق انداخته بودند، نتوانستند كه درآيند. على‏عليه السلام در را بر گرفت و در پهناى خندق بنهاد. در ناقص بود. امام‏عليه السلام آن را به ساعد خود درست تمام كرد؛ و پيش اين بيچاره،(31) چنين است كه امير المؤمنين دست بر در بماليد تا تمام شد و پهناى خندق را بگرفت، و اين به عقل نزديك‏تر [و به كرامت لايق‏تر ]است؛ و به ما رسيده است به روايت درست از بعضى مشايخ كه، درختى بر سقف مسجد مى‏نهادند و نمى‏رسيد. [شيخى بود صاحب كرامات. نام وى شيخ ]ابواسحق كازرونى - قدّس سره العزيز - سجاده خود را بر درخت انداخت و فرمود تا: آن درخت را از زير سجاده بكشند. [چنان كردند ]شش گز ديگر از درخت كم بود. تمام رسيد؛ و شك نيست در كرامت اوليا و خاصّه حضرت امير المؤمنين على مرتضى‏عليه السلام.(32)[ زيرا همچنان كه پيغمبر خاتم انبياست و همه انبيا از او مدت و انوار و نبوت دارند همچنين على خاتم اولياست و همه اوليا از او مدد و لايت و انوار دارند ]پس چه حاجت كه ساعدِ دست بنهد تا لشكر گذرد؟ در را بنهاد و تا لشكر همه گذشتند و به قلعه درآمدند.

شجاعت امام على عليه السلام‏
داستان شجاعت امام على عليه السلام ريشه در اخبار سيره نبوى در همان قرن نخستين دارد. حكايت درِ خيبر در سيره ابن اسحاق نيز آمده است.(33) به علاوه، بر اساس همان سيره، و همين طور اصلاحات و اضافات ابن هشام، مى‏توان دريافت كه در بدر، تعداد قابل ملاحظه‏اى از مشركان، به دست امام على (ع) كشته شدند. اخبار شجاعت امام در جمل و صفين به ويژه در وقت تعقيب عمرو بن عاص، در منابع تاريخى آمده است. اما اين شجاعت، بعدها، در گزارش‏هاى قصه‏اى از تاريخ اسلام، رنگ استثنايى به خود گرفت و سوژه حكايت‏هاى بيشمارى گشت. داستانهاى جنگى كه در ادب پارسى با عنوان جنگنامه شناخته مى‏شود، يكى از سرگرم كننده‏ترين داستانهاى حماسى در تاريخ اسلام و براى اقوام مختلف ايرانى و ترك و عرب بوده و هست. نمونه‏هاى عربى آن همين ادبياتى است كه ابوالحسن بكرى پديد آورده است. نمونه‏هاى فارسى آن نيز به صورت منظوم و منثور در قالب‏هاى مختلفى ارائه شد كه يكى از كهن‏ترين آنها على نامه سروده 482 هجرى است. در ادبيات تركى نيز جنگنامه‏هاى امام على (ع) به شدّت مورد توجه بود. در باره ابوالحسن بكرى توضيحاتى را به دست داديم. اما در باره على نامه اشاره كنيم كه اين منظومه كهن پارسى در دوازده هزار بيت شامل شرحى است از جنگاورى‏هاى امام على (ع) در جنگ جمل و صفين كه اندكى بيش از نيم قرن از سرايش شاهنامه، سروده شده است. اين جنگنامه حماسى با متهم كردن مخالفان اهل بيت در حمايت از سرايش شاهنامه و زنده كردن قهرمانان اساطيرى و داستانى ايران، تلاش كرده است تا على نامه را برابر شاهنامه بسرايد:
به شه نامه خواندن مزن لاف تو
نظر كن در آثار اشراف تو
تو از رستم و طوس چندين مگوى‏
درين كوى بيهوده گويان مپوى‏
كه مغ نامه خواندن نباشد هنر
على نامه خواندن بود فخر و فر
ره پهلوانان مكن آرزوى‏
بپرهيز از راه بى دين روى‏
كه كراميان از حسد را چنين‏
كتابى نو انگيختند بعد از اين(34)
و در جاى ديگر:
به شه نامه خواندن بپرداختند
كسانى كه اين مكر برساختند
بكردند اين حيله اصحاب كين‏
كه ضايع شود گفت مردان دين(35)
در اين كتاب ضمن آن كه گزارش جنگهاى جمل و صفين آمده، داستانهايى نيز وجود دارد كه به نظر غير تاريخى مى‏آيد.(36)
مسير جنگنامه‏هاى فارسى چه آنچه مربوط به امام على عليه السلام بود و چه در حول و حوش حمزه و ابومسلم و محمد بن حنفيه، در قرن ششم تا نهم توسعه زيادى يافت و در حال حاضر نسخه‏هاى بسيار فراوانى از اين ادبيات داستانى شناخته شده است. در اين قبيل نوشته‏ها، چه سنى و چه شيعى، محور شجاعت امام على (ع) است كه نمونه‏اى از آن را در همين كتاب ملاحظه مى‏كنيم.
گستره بيرونى اين ادبيات از يك سو در شبه قاره و از سوى ديگر در آناتولى بود. در هر دو بخش جنگنامه‏ها مورد علاقه توده‏هاى مردم و بخشى از ادبيات عاميانه به شمار مى‏آمد. در هند طبيعى‏تر و وسيع‏تر بود اما در عثمانى نيز با داستانهاى محلى تركيب و در روش و يا حتى محتوا آميخته گرديد. اين داستانها عناوين رسمى داشت كه گاه به نام اشخاص شهرت مى‏يافت و گاه عناوين مستقل داشت. تركهاى بكتاشى سلتوق نامه (يك چهره برجسته از پيروان مكتب حاجى بكتاش ولى - سارى سلتوق - كه افكار بكتاشيه را در بالكان شايع كرد) داشتند كه محتواى آن داستانهايى از جمله در باره حضرت على بود. در اين داستان شرحى از اژدها، نبرد با آن و جايگاه اهل بيت و حتى دوازده امام و جدال با ارواح و اژدهايان آمده است. شبيه آن آثارى چون بطال نامه - بطال غازى - و دانشمند نامه (زندگى احمد غازى) است كه بر اساس سنت‏هاى محلى، جنگنامه‏هاى حضرت على (ع) و نيز برخى از رويدادهاى تاريخى شكل گرفته است. به قياس اينها، و صريح‏تر، جنگنامه‏هاى حضرت على عليه السلام در ميان تركها شهرت يافت كه تحريرهاى مختلف با نسخ متعدد از قرن شانزدهم ميلادى به اين سوى از آن‏ها در دست است. علويان بكتاشى، داستانهاى اسلامى را از خراسان و ماوراءالنهر فرا گرفتند و با تغييراتى در آنها، آنان را در ميان خويش انتشار دادند. در واقع تركها اسلام خويش را از بر اساس تصورات عمومى و عمدتا داستانى قرن‏هاى پنجم هجرى به بعد كه ميراث خراسان بود بنياد گذاشتند.
در ميان اين قصه‏ها، داستان مقتل امام حسين (ع) است كه به لحاظ ساختارى شبيه سلتوق نامه و بطال نامه است نيز وارد گرديد. قهرمانان اين آثار به نوعى بر اساس الگوى شجاعت‏هاى حضرت على (ع) ترسيم شده و به دليل نبود اختلاف در آن فضاها ميان سنى و شيعه، هيچ نوع گرايش مذهبى روشنى در آنها به سود يكى از اين دو وجود ندارد. هر قهرمانى در اين داستانها، بدون حضرت على نامفهوم بوده و حتى اگر قهرمان اصلى داستان شخص ديگرى است، باز نامى از حضرت على به ميان مى‏آيد، به طورى كه امام على تمثيلى براى جوهره قهرمانى است. به عبارت ديگر اين جنگهاى حضرت على است كه ترك و اسلام را به لحاظ تاريخ اسلامى به هم پيوند مى‏دهد. در برخى از اين داستانها حضرت على به روملى هم سفر كرده و در بازگشت با دختر پادشاه روم ازدواج مى‏كند. دخترى كه نامش حنيفه است. او با اجازه پيغمبر ازدواج كرده و حاصل آن ازدواج محمد حنفيه است. تركى شدن اين داستانها به اين ترتيب است كه به تدريج نام هايى از اشخاص و اماكن مناطق مختلف آناتولى در آنها وارد شده و از شهرهاى روم مانند دياربكر و ملاطيه ياد مى‏شود.

جنبه‏هاى فكرى و تربيتى‏
اشاره كرديم كه اين اثر گرچه داستانى است، اما چنان نيست كه دست نويسنده از ارائه مطالب فكرى و تربيتى تهى باشد. اين رويّه تا اندازه‏اى است كه انسان مى‏تواند چنين بينديشد و در اين انديشه جدى نيز باشد كه نويسنده با درايت تمام، روايت داستانى را براى القاى آنچه كه در پى بيانش بوده انتخاب كرده است. براى مثال در ارائه تصويرى از جنگ و اهداف آن در صدر اسلام مى‏نويسد:
بعد از آن على‏عليه السلام برخاست و به منزل خود رفت و تجهيز سفر كرد. رسول‏صلى الله عليه وآله رو به مهاجر و انصار كرد و گفت: هر كس كه خاطر دارد كه با على به جهاد رود و غنيمت و اجر و ثواب يابد، برخيزد و تجهيز كند. جماعتى از مهاجر و انصار برخاستند و به منزل خود رفتند و كارسازى سفر و جنگ كردند، زيرا كه غزا كردن پيشه ايشان است و سبب روزى، و فتوح ظاهر و باطن ايشان گشته بود، و حق - سبحانه و تعالى - مشقّت جهاد بر ايشان آسان كرده بود؛ چنان كه تجّار بحر و بر روند براى فايده دنيا، ايشان تجّار آخرت بودند و سود هر دو سرا مى‏كردند؛ و مردان مرد بودند كه در ايشان از طلب آسايش و كاهلى [نفس چيزى ]نبود، و وقتى كه در حضور [حضر] بودند نه شب و نه روز آسايش كردندى با نماز، با شب‏خيزى، با سعى بر عيال.(37) فسبحان من مقسّم الارزاق و وقّت الاجال و قدّر الاحوال، و مشاهده را با مجاهده باز بسته و بهشت را به مال و نفس مى‏فروشد. پس هر نشيبى را فرازى و هر ناخوشى را خوشى حوالت كرده تا قدر در هر چيز پيدا شود.
همچنين در توضيحى ديگر در باره آداب برخورد با سپاهيان مسلمان و دشمنان كافر چنين مى‏خوانيم:
مسلمانان، هر كس كه رغبت داشت كارسازى كردند و روز معيّن از مدينه بيرون آمدند. پيغمبرصلى الله عليه وآله بيامد و به راه خندق بايستاد و هر كس كه كودك بود بى‏اذن پدر و مادر بيرون آمده بود، باز مى‏گردانيد؛ و هزار مرد پهلوان برگزيد كه هر يك با هزار مرد برابر بودند، و به امام على‏عليه السلام سپرد و گفت: امام امير شما باشد كه از امر او تجاوز نكنيد. [بعد از آن گفت:] يا على! لشكر را به رفق و آسانى بِران، و فوق طاعت ايشان بر ايشان منه، و هر كس كه به تو پناه آرد پناه بده، و مگذار كه كسى [هتك حريم كس كند يا ]مال كسى را به غصب ببرد، و پيران و طفلان را ميازاريد، و هر كجا ظفر يابيد دست از كشتن بداريد و [اسيران را شفقت كنيد و] اسلام بر كفّار به لطف عرضه كنيد.
نيز وقتى سخن از اعزام براى جنگ با دشمن پيش مى‏آيد، نصيحت پيامبر (ص) را چنين مى‏خوانيم:
پيغمبرصلى الله عليه وآله گفت: لابد است كه اوّل او را اندرز كنيم و دعوت كنيم به دين اسلام تا ما را در جنگ او عذر نباشد. اگر قبول كردند بر ايشان عقابى نماند و اگر نه كس بفرستيم تا دمار از روزگار او برآرد.
تطبيق ميان تاريخ و روزگار معاصر نيز از كارهايى است كه نويسنده كرده است. در جايى مى‏نويسد:
و اين سخن از بهر آن نوشتم تا خوانندگان عبرت گيرند كه جهل و حماقت آن ناكسان تا به چه حدّ بوده است، زيرا كه وقتى كه پيغمبران و وارثان ايشان در ميان نمى‏باشند، يكبارگى روى به هوا و هوس مى‏نهند و شيطان بر مردم مسلّط مى‏شوند و از معرفت خداى تعالى و آخرت باز مى‏مانند. لاجرم چنين جاهل و ابله مى‏شوند كه سنگ را اعتقاد مى‏كنند كه او خدا است و او را سجده مى‏كنند؛ و در روزگار ما سنگ را نمى‏پرستند، الّا درم و دينار را مى‏پرستند و سر پيش سلطان بر زمين نهند؛ و هر جا كه ابلهى پيدا مى‏شود كه شيطان در تن او در مى‏آيد و كشفى يا خرق عاده از وى مشاهده مى‏كنند و او را ولىّ خداى تعالى مى‏دانند و حاكم و متصرّف خود مى‏شناسند؛ و مردم عاقل و حكيم را خوار مى‏دارند و سخن ايشان نمى‏شنوند، و اگر چيزى بگويد به او تندى كنند و قصد كشتن او مى‏كنند.
تفسير خاص او از ماهيت پيامبرى و بسيارى از مباحث ديگر، از جمله مطالب كه در باره ماهيت عشق و عاشقى يا مبناى سعادت و شقاوت در انسان دارد - و هر دو را مى‏توانيد در فهرست عناوين كتاب ملاحظه فرماييد - نشانى است از توجه وى به برخى از مباحث مهمى كه در باره در دواير صوفى - عرفانى به خصوص حوزه فكرى كازرون كه سخت مريد و متأثر از ابواسحاق كازرونى بوده، جريان داشته است. جايى در باره ماهيت پيامبرى چنين مى‏نويسد:
زينهار؛ پيغمبرعليه السلام نشنود تا آن گاه كه اشتر نزديك آمد. چون كه چشمش بر روى مبارك مصطفى‏عليه السلام افتاد و بوى [خوشش‏] به مشام اشتر(38) رسيد، سرّ ذاتش كه مجبول است بر محبت مصطفى‏عليه السلام ، وهمچنين اسرار همه موجودات؛ حتى آن كسان كه با وى به ظاهر عداوت مى‏ورزيدند، به باطن عاشق جمال و كمال محمّد - عليه أفضل التحيات - [به سرّ حقيقت و باطن وجودش محب و عاشق جمال و كمال مصطفى‏عليه السلام ]بودندى، ليكن از آن معنى و سِرّ غافل بودند، زيرا كه حق سبحانه و تعالى اين عالم را به محبّت او آفريده است و چون با آن محبّت روى نهاد و به آفرينش عالم توجه كرد به ايجاد و تصوير صور عالم و عالميان، آن محبت بود. پس اصل ذاتى در همه چيز سارى شد و لاجرم هيچ حقيقتى و هيچ دقيقه‏اى و لطيفه‏اى خالى از محبت كمال و جمال مصطفوى‏عليه السلام نيست و در هر كس كه از آن كمال و جمال پرتوى افتد، همچنين محبوب [خدا و خلق‏] شود به جملگى.
زمانى هم كه سخن از رحلت پيامبر (ص) و عروج روح او سخن مى‏گويد، شبيه همين تفاسير را دارد:
حق سبحانه و تعالى وحى كرد به ملك الموت كه بر حبيب من درآى به صورتى كه از آن زيباتر نباشد و به بويى كه از آن خوش‏بوى‏تر نبود، و به رفق و لطف، قبض روح حبيب من بكن. و مراد از آن روح، روح طبيعى و حيوانى بود نه آن سرّ و روح الهى كه همه ارواح، آثار آن روح بود. جاى ديگرى هم به تفسير اقدام رسول الله (ص) در پرتاب كردن سنگ ريزه و خاك بر سر دشمن پرداخته و مى‏نويسد:
راوى گويد كه، مصطفى‏صلى الله عليه وآله دست كرد و يك مشت ريگ برگرفت و سوى دشمنان انداخت. حق سبحانه و تعالى امر كرد تا آن ريگ‏ها در چشم دشمنان مصطفى‏صلى الله عليه وآله درآمد و آنگاه روى به گريز نهادند. حق تعالى و تقدّس اين آيت فرستاد: وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّه رَمى،(39) يعنى انداختم آن ريگ‏ها را به دست تو، نه به دست ما، زيرا كه گاه هست كه بنده به قوّت حق تعالى كار مى‏كند و گاه هست كه حق تعالى بى‏اختيارِ بنده، به دست بنده كارها مى‏كند. هر گاه كه بنده به قوّت حق تعالى كسى را قهر كند و ما را از اصل و فرعش برآورد و به كلّى هلاك كند. و هرگاه كه حق تعالى به دست بنده قهر مى‏كند، در ضمن او لطفى هست، زيرا كه حق تعالى رحمت محض است و بر همه چيز رحم دارد و خشم وى تابع خشم بنده است، و اين مسأله دقيق [290 ] است و بيان آن محتاج به شرح و بسط بسيار است؛ ليك در خانه اگر كس است يك حرف بس است.

نثر كتاب‏
بدون ترديد يكى از فوايد مهمى كه از اين كتاب به دست آيد، نثر ادبى آن است كه نثرى است كه در عين سادگى، زيبايى‏هاى خاص خود را دارد. آنچه مهم است اين كه ما با داشتن اين اثر، متنى ديگر از متون زيباى قرن هشتم را در اختيار داريم و با توجه به تركيب‏هاى عبارتى، و لغات فارسى شيرين و همين طور به كار بردن انواع تشبيهات و استعارات و نيز امثال، مى‏توانيم آن را گنجينه ديگرى براى ادب فارسى بدانيم. در اين كتاب، لغات فارسى قابل توجهى به كار رفته است كه گرچه استعمال برخى از آنها از رواج افتاده اما مى‏تواند در شناسايى برخى از دشوارى‏هاى متون كهن به ما كمك كند.
از ميان عبارات زيباى كتاب فقط يك مورد را براى نمونه اشاره مى‏كنيم گرچه اين قبيل موارد بسيار فراوان است:
فى الحال [عبدالله بن انيس كه‏] داهيه دهيا و مصيبت عظمى و كشنده سركشان و رباينده تاج سروران و شب‏رو بادپاى [و رهبر رهنماى‏] و خداع مكّار و صيدش شير بود و شير شرزه، هرزه بودى پيش وى، و از شير بيشه دليرتر بودى و از آهو به تك سبق بردى، و در زمان جاهليّت عرب از دست وى به خواب نرفتى، و مانند ديو در ميان مردم رفتى و از او كس را خبر نبودى، سنگ را به انگشت پاى از زمين كندى، و آهو را به دست بگرفتى. وقتى كه [با مسلمانان در ]غزا كردى پيش مصطفى‏صلى الله عليه وآله [رفتى و] اشتر مرغ را به صحرا ديدى و به تك بدويدى با خنجر و شمشير و درق آهنين و آن اشتر مرغ را بگرفتى و بر مصطفى‏صلى الله عليه وآله آوردى، و راه يك ماه به سه روز رفتى، و آن هنرهاش يكى آن بود كه يك ماه بنشستى و آب و نان نخوردى، و هنر ديگر آن بود كه اشترى كه از آن بلندتر نبودى برابر وى بداشتندى و به يك جستن از زمين از آن جانب اشتر فرود آمدى؛ و با وجود اين‏ها اديبى بود و فصيح و شاعر، و اصل و استخوان [نيز اصيل و ]بزرگ بود و از نسل پادشاهان بود در روزگار قديم.
از اين دست روايات به حدى زياد و فوايد لغوى آن چندان گسترده است كه لازم مى‏نمايد متخصصى در اين باره به استقلال به بحث بنشيند.

نسخه ها
بر اساس گزارش استورى، از اين كتاب چهار نسخه شناخته شده است:
نسخه قونيه شماره 001168 در 250 برگ و شماره 001187 در 262 برگ (بر اساس فهرست اينترنتى). (اين نسخه كه شايد دو نسخه يا دو جلد يك نسخه باشد، به استانبول منتقل شده و مع الاسف نتوانستيم به آن دسترسى پيدا كنيم).
نسخه آصفيه (فهرست: 2 / 878، ش 44)
نسخه لالا اسماعيل شماره 330 كتابت 818
نسخه سپهسالار ش 1582، كتابت 1065
از اين چهار نسخه، متن ما بر اساس دو نسخه لالا اسماعيل و سپهسالار فراهم گشته است. در باره هر كدام از اين دو نسخه توضيحى ارائه مى‏دهيم.
نسخه سپهسالار: اين نسخه در 234 برگ (563 صفحه) به خط نستعليق نوشته شده و تاريخ كتابت آن سال 1065 هجرى است. تحرير اين كتاب، در مقايسه با نسخه لالااسماعيل، روان‏تر و خواندنى‏تر است و به همين دليل اين نسخه را در چاپ حاضر، نسخه اصل قرار داديم.
آخرين عبارات اين نسخه چنين است:
تاريخى است كه از عربى به عجمى آورده؛ و تمّت السيرة النّبى‏صلى الله عليه وآله بتاريخ سيّوم شهر شعبان المعظّم المكرّم، موافق به سلخ آ..(40) قديم، سنه ستون و خمس بعد ألف من الهجرة النّبوى - صلّى الله عليه وآله وسّلم؛ ختم بالخير و الظفر سنه 1065. كتبه العبد الإقلّ محتاج الى رحمة الله بهرام ابن....(41) صاحبه و مالكه رفعت و معالى پناه غفراللّه...(42) عاليجاه آقا جهانگير...(43)
يادداشتى نيز در پايان اين نسخه در حاشيه افزوده شده است:
به خوانندگان حروف مخفى نماناد كه ختم تسويد سيرت للنبى [كذا ]در منزل رياست مآب رئيس طهماسب شد و حضرات قريه «آخا»، رفعت سپاهان، ملااسفنديار و ملاحسن كيقباد و نورالدين جمشيد و لهراسب كيقباد و خضر جمشيد داد و جمشيد يوسف پاشا و نظر بوم زاد و سهراب بوم زاد و صالح جمشيد و ملاايرج جمشيد و محمدعلى تنباكو فروش در آنجا به ضيافت نشسته بودند. اميد كه از جميع بليات محفوظ بوده حضرت ربّ‏العالمين از تقصيراتش درگذرد.
نسخه لالااسماعيل ش 330: اين نسخه در 406 برگ و جمعا 811 صفحه است كه كتابت آن در روز دوشنبه 24 ماه رمضان سال 818 پايان يافته است. نام كاتب و محل كتابت قدرى مبهم است. نام كاتب معاور مراد و محل كتابت طاملو آباد در جانيت است. دو تاريخ ولادت نيز در انتهاى همان صفحه به صورت كم رنگ وجود دارد كه يكى از سال 818 و ديگرى از سال 822 است.
مقايسه دو نسخه: همان طور كه از مقايسه تاريخ كتابت اين دو نسخه به دست مى‏آيد، نسخه لالا اسماعيل كه در پاورقى‏ها از آن با «لا» ياد كرده‏ايم، در مقايسه با نسخه سپهسالار از قدمت بيشترى برخوردار است و در مجموع تحريرى مستقل به حساب مى‏آيد.
در باره مقايسه آنها به چند نكته بايد توجه داشت:
الف: نخست اين كه اين دو نسخه، دو تحرير نسبتا مستقل است كه نه تنها به لحاظ تركيب عبارات، بلكه به لحاظ مطالب نيز رابطه عموم و خصوص من وجه با يكديگر داشته و در هر كدام مطالبى وجود دارد كه در ديگرى نيست.
ب: نكته ديگر آن كه در عين حال كه نسخه لا لا اسماعيل مشتمل بر عبارات و تركيبات فارسى كهن‏ترى است، اما تحرير سپهسالار در بسيارى از موارد طبيعى‏تر و صريح‏تر و رساتر و بيش از آن ديگرى، وافى به مقصود است. اين در حالى است كه گاهى به عكس، تعابير فارسى در نسخه سپهسالار بيشتر مى‏شود. برخى از اين موارد را در پاورقى‏هايى كه آورده‏ايم، مى‏توان دريافت و مقايسه كرد.
ج : غلط و اشتباه تقريبا در هر دو نسخه وجود دارد؛ همين طور بدخوانى‏هايى كه ناشى از كم سوادى كاتب بوده فى الجمله در هر دو آشكار است. در نسخه سپهسالار اين مشكل را بيشتر جملات عربى دارند، اما چنين نيست كه نسخه لا از اشتباهات بدخوانى در امان مانده باشد. طبعا بناى ما توضيح اين موارد و ارائه آنها نبوده است، بلكه به عكس هدف ارائه متنى بوده است كه مشتمل بر داشته‏هاى هر دو باشد.

روش تصحيح‏
تفاوت در تحرير دو نسخه سبب شد تا ما به اجبار يكى را اصل قرار داده و اضافات را از نسخه ديگر بياوريم. اين بيشتر بدان هدف بود تا متن كاملترى را فراهم كرده در اختيار خوانندگان محترم قرار دهيم. بدين ترتيب، تحرير روان‏تر را كه نسخه سپهسالار بود اصل قرار داده و آنچه در كروشه آمده است، در صورتى كه هيچ توضيحى در پاورقى داده نشده باشد، اضافاتى است كه از نسخه لالا اسماعيل بر آن افزوده‏ايم. علاوه بر آن برخى از تغييرات كه به لحاظ عبارتى مُغيّر معنا بود يا آن كه به احتمال فايده‏اى ادبى و لغوى داشت، در پاورقى گوشزد كرديم. اما در كل بايد اشاره كنيم كه امكان ثبت همه تفاوت‏ها نبود، زيرا غالب عبارات در دو نسخه متفاوت با يكديگر و غير قابل انطباق كلمه به كلمه بر يكديگر بود.
بايد توجه داشت كه حجم زيادى شعر عربى و همين طور نثر عربى در اين كتاب وجود دارد. مع الاسف كاتب نسخه سپهسالار در خواندن اين اشعار و متون ضعيف بوده و در غالب موارد كلمات دشوارخوان را نقاشى كرده است. اين علاوه بر آن است كه در بسيارى از موارد با تصريح به ناتوانى در خواندن، آنها را حذف كرده است. از جمله در جايى مى‏نويسد: «واين شعر را بگفت به عربى و در نسخه نوشته‏اند كه ما نتوانستيم خواندن، از آن ننوشتيم».
اين در حالى است كه اين اشعار در نسخه لالا اسماعيل آمده، اما در آنجا نيز به دليل عدم وجود نقطه در برخى كلمات و اشكالات نگارشى ديگر، بيشتر اين اشعار با اشكال مواجه است. ما آنچه در توان داشتيم - و البته چندان نبود - بكار برديم تا اين اشعار را بياوريم و تا حدودى عبارت را تصحيح قياسى كنيم. طبعا در صورتى كه آن را در مأخذى ديگر يافتيم بر اساس آن مأخذ آورده و در پاورقى گوشزد كرديم.
اين توضيح در باره نثرهاى عربى كتاب هم صادق است، يعنى در نسخه سپهسالار، اين نثرها غالبا مغلوط و مشكل‏زاست، اما ضمن آن كه در نسخه لا بهتر و درست‏تر نوشته شده، اما همچنان اشكالاتى وجود دارد. يك دليل آن هم اين است كه نثرهاى عربى و حتى برخى از اشعار، قالب و قافيه ايرانى دارد و شگفتى عبارتى و تعبيرى در آن فراوان است، به طورى كه برخى از عبارات عربى كه جنبه ساختگى توسط يك نويسنده پارسى زبان را دارد، آشكارا گرفتار اغلاق و پيچيدگى زبانى و ادبى شده است.
بدون ترديد اگر دو نسخه ديگر اين كتاب فراهم آيد اين اشكالات رفع خواهد شد. به اميد آن روز. عجالتا اعتراف داريم كه موارد ابهام در اين متن فراوان است و امكان تصحيح بيش از اين در توان بنده نبود. همين مقدار، خداوند را شاكرم كه توانستم بعد از شش سال اين متن را آماده كنم. در اينجا از همه كسانى كه در تايپ اوليه كتاب و مقابله به بنده كمك كردند، تشكر مى‏كنم.

9/1/1388
رسول جعفريان‏

1. مراجعه به تاريخ ادبيات فارسى استورى (ج 2) و همين طور فهرستواره كتابهاى فارسى مجلد سوم، مى‏تواند شرحى در باره آثار فارسى مربوط به سيره نبوى (ص) را در اختيار بگذارد.
2. تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1382
3. از وى تخليصى از تفسير ابن كثير هم در فهرست مشكوة: 1 / 309 برجاى مانده است.
4. مجلد اول آن چاپ شده توسط محمد جعفر ياحقى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1366
5. بنگريد: فهرستواره كتابهاى فارسى: 3/1597 - 1598
6. تاريخ ادبيات فارسى استورى، 2 / 777
7. ذروة به ضم و كسره «ذ» به معناى بلندترين نقطه هر چيزى است كه در تركيب با «العليا» باز هم با تأكيد بهه معناى بلندترين و برترين در سيره نبوى (ص) است.
8. فهرستواره كتابهاى فارسى، 3 / 1587
9. تاريخ ادبيات فارسى استورى: 2 / 787 (پاورقى).
10. يك كلمه ناخوانا
11. دو جلد، نشر چشمه، تهران، 1382. اين كتاب، در فارسى، كامل‏ترين اثرى است كه تا اين زمان روى ادبيات عاميانه و داستانى پژوهش كرده است، اما در اين كتاب، به داستانهاى دينى پرداخته نشده و تنها ضمن بحث از ابومسلم و ابومسلم‏نامه‏ها و همين طور سير تطور نقالى در ايران اشاراتى در اين باب آمده است. بحث وى با عنوان در باره پديد آمدن حماسه دينى (ص 1243 به بعد) به بحث ما كمك مى‏كند.
12. اين كتاب كه ادبيات حماسى - داستانى دوره باستانى و ميراث آن در دوره اسلامى را بحث كرده، سلف كتاب دكتر محجوب به شمار مى‏آيد.
13. در «لا»: و ديوى مارد نحس بيامد.
14. در «لا»: اميدوارم به حضرت عزت اگر.
15. مطالب داخل كروشه از «لا» است.
16. حلية الاولياء: 11/3
17. القصاص و المذكرين، مقدمه، ص 34
18. حياة الصحابه: 281/3، الاصابة: 193/2
19. القصاص و المذكرين، ص 106
20. القصاص و المذكرين، ص 100 - 103
21. سير اعلام النبلاء: 36/19؛ سبل الهدى و الرشاد: 24/4، ميزان الاعتدال: 112/1؛ 251؛ و نيز رياض العلماء: 42/1؛ 440/5، 33/7)
22. سير اعلام النبلاء: 36/19
23. ميزان الاعتدال: 1.112؛ هفت خان در باره داستانهاى جنگهاى على بن ابى طالب. نسخه آن را بنگريد در: المخطوطات العربيه بمكتبة المتحف طبقبوسراى تركيا: 438/3)
24. اهل البيت فى المكتبة العربيه: 527. ايشان در همانجا (ص 526 - 531) اقوال مختلف را در باره بكرى نقل كرده است.
25. فهرست نسخه‏هاى خطى عربى برلين: 118/9 ج 119 و نسخه‏اى ديگر در ص 179
26. بنگريد: مجله شهاب: ش 33 - 34؛ ص 81 - 82، فهرست نسخه‏هاى تاريخ و جغرافى در كتابخانه‏هاى استانبول: 1/405 - 404
27. از اين الانوار نسخه‏اى به شماره 3663 دركتابخانه مرعشى موجود است.
28. از جمله بحار: 20/16 - 77. علامه مجلسى ضمن نقل از آن ترديدهايى در درستى مطالب آن دارد. اما مهم آن است كه وى بر اين تصور بوده كه نويسنده شيعه است. وى در بحار (15 / 26. اين بكرى را به اشتباه استاد شهيد ثانى ياد كرده است.
29. زمانى تصور مى‏شد كه اين ابوالحسن بكرى همان است كه در ميان شيوخ شهيد ثانى از وى نام برده شده اما تحقيقات نشان داده است كه اين امر به كلى نادرست است. بنگريد به توضيحات دوست ما آقاى رضا مختارى در : غاية المراد: 1 / 303 - 304؛ جمع پريشان: 1 / 455 - 458، مقالات اسلامى از جشنواره مطبوعات اسلامى: 1 / 373 - 375)
30. فهرست نسخه‏هاى خطى مرعشى، ج 29، ص 128 - 133 و نسخه‏اى ديگر به شماره 3/12295
31. مقصود مؤلف است.
32. در «لا»: و شك نيست كه كرامت امام على (ع) پيشتر از كرامت همه اوليا است.
33. السيرة النبوية، ج 2، ص 335
34. على نامه، نسخه عكسى، برگ 82
35. همان. و بنگريد به مقدمه استاد شفيعى كدكنى بر نسخه عكسى (تهران، 1388)، ص هفده - هجده.
36. بنگريد: مقدمه آقاى شفيعى بر نسخه عكسى على نامه، ص بيست و شش.
37. در «لا»: وقتى كه در حضر بودندى نه به شب و نه به روز آسايش و راحت نفس نداشتند، يا نماز بودى يا شب خيزى، يا سعى بر عيال.
38. در «لا»: جان‏
39. انفال، 17
40. ناخوانا.
41. ناخوانا.
42. ناخوانا
43. يك يا دو كلمه ناخوانا.