هتل اچ خوابم میآمد و او با دوستانش دور هم معرکه گرفته بودند. جرات وارد شدن به محفل آنها را نداشتم. میگفت برای ورود به این جمع یا باید سربازی رفته باشی یا سابقه جبههات زیاد باشه. من هبچکدام رو نداشتم. باید گوش میکردم. یه شب گفتم خوابم میاد چه کار کنم؟ گفت برو همونجا که پتو انداختی بخواب. رفتم و دیدم یه نفر سر جایم خوابیده بود. از پلهها پایین اومدم. گفتم یه نفر سرجامون خوابیده. گفت الان میام.