|
نقلست ؛ شیخ ابو اسحاق شهریار کازرونی روزی پدرش گفت : تو درویشی و استطاعت آن نداری که هر مسافر که برسد او را مهمان کنی مبادا که در این کار عاجز شوی . شیخ هیچ نگفت تا در ماه رمضان جماعتی مسافران برسیدند و هیچ موجود نبود و شام نزدیک ، ناگاه یکی آمد و ده خروار نان پخته و مویز و انجیر بیاورد و گفت این را بین درویشان و مسافران صرف کن . چون پدر شیخ آن بدید ترک ملامت کرد و قوی دل شد و گفت چندانکه توانی خدمت خلایق بکن که حق تعالی تو را ضایع نمی کند .
نقلست ؛ دانشمندی در مجلس شیخ حاضر بود چون شیخ مجلس تمام کرد دانشمند بیامد و در دست و پای شیخ افتاد . گفت چه بودت ؟ گفت به وقتی که مجلس می گفتی در خاطرم آمد که علم من از او زیادتر است و من قوت به جهد می یابم و به زحمت لقمه ای بدست می آورم و این شیخ با این همه جاه و قبول مال بسیار که بر دست او گذر می کند آیا در این چه حکمت است ! چون این در خاطر من بگذشت در حال چشم تو در قندیل افکندی و گفتی که آب و روغن در این قندیل با یکدیگر مفاخرت می کردند آب گفت من از تو عزیزتر و فاضلتر و حیات تو و همه چیز به من است چرا تو بر سر من نشینی ؟ روغن گفت برای آنکه من رنجهای بسیار دیدم از کشتن ودرودن و کوفتن و فشردن که تو ندیده ای و با این همه در نفس خود می سوزم و مردمان را روشنایی می دهم و تو بر مراد خود روی و اگر چیزی در برابر تو اندازند فریاد آشوب کنی، بدین سبب بالای تو ایستاده ام.
نقلست ؛ جهودی به مسافری شیخ آمده بود و در پس ستون مسجد نشسته و پنهان می داشت . شیخ هر روز سفره به وی می فرستاد . بعد از مدتی اجازت خواست که برود . گفت ای جهود چرا سفر می کنی جایت خوش نیست ؟ جهود شرم زده شد و گفت ای شیخ چون می دانستی جهودم این اعزاز و اکرام چرا می کردی ؟ شیخ فرمود که هیچ سرّی نیست که به دو نان نیرزد .
نقلست ؛ که شیخ می فرمود دنیاداران بندگان را به عیب جوارح ردّ کنند و به ظاهر وی نگرند و حق تعالی بندگان را به عیب دل ردّ کند و به باطن وی نگرد .
گفت ؛ مرد آنست که بستاند و بدهد و نیم مرد آنست که بدهد و نستاند و نامرد آنست که ندهد و نستاند .
گفت ؛ مؤمن تا لذات دنیا را ترک نکند لذّت ذکر حق نیابد .
گفت ؛ جهد کن که در میانه شب بر خیزی و وضو سازی و چهار رکعت نماز کنی و اگر نفس مطاوعت نکند دو رکعت بکن و اگر نتوانی چون بیدار شوی بگو لا اله الا الله محمد رسول الله .
پرسیدند ؛ که دوست نجاست و پلیدی از دوست باز می دارد چونست که حق تعالی بنده مؤمن را به گناه آلوده می کند چه سرّیست در این ؟ گفت این از جمله حکمت حق تعالی است که بنده گناه کند و توبه کند تا لطف و رحمت حق تعالی آشکار شود و قدر طاعت بشناسد و چون تشنه و گرسنه شود قدر طعام و شراب بداند و چون رنجور شود قدر صحّت و عافیت بداند .
« تذکرة اولیاء – صفحه 667-675 »