پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / علمای عامه / قطب الدین شیرازی / متن / زندگينامه / قطب الدین شیرازی

 

قطب الدین در ماه صفر سال 634 در شیراز به دنیا آمد،  و از آغاز کودکی به کسب دانش، به ویژه آموختن دانش پزشکی شوقی فراوان داشت.

پدر او "ضیاءالدین مسعودبن مصلح کازرونی" خود طبیب نامداری بود، مسلک تصوف داشت و به دست "شهاب الدین عمر سهروردی" (وفات 632) صوفی معروف خرقه پوشید و از این رو احتمال داده اند که به بغداد نیز مسافرت کرده باشد.

آنچه مسلم است این که "ضیاءالدین مسعود" در بیمارستان مظفری سیراز به تدریس فن پزشکی و معالجه بیماران اشتغال داشته و در سال 648 درگذشته است و از او یک پسر چهارده ساله به نام "قطب­الدین شیرازی" باقی مانده است.

در چهارده سالگی وی پدر را از دست داد و اعضای بیمارستان مظفری پسر را به جای پدر برگزیدند تا به پزشکی و کحالی (چشم پزشکی) و علاج بیماران بپردازد. حدود 10 سال از عمر قطب الدین به همین منوال گذشت و در این ضمن گاهی به مطالعه کتابهای پزشکی می پرداخت. لیکن فیلسوف ما از آن گروه نبود که به کارهای ساده و پست سر فرود آرد. چه همت بلند داشت و همیشه به شغل جاری خود و همکارانش به چشم حقارت می نگریست و بر آن بود که پیشگام شود و از اقران و همکاران خود جلو بیفتد.

عطش باطنی او برای کسب دانش پزشکی و سر فرود نیاوردن به شغل های ساده او را بر آن داشت که از کار بیمارستان ببرد و یکسره دل در هوای تحصیل بندد، از این رو "کلیات قاون" ابن­سینا را نزد عموی خویش "کمال­الدین ابوالخیربن مصلح کازرونی" خواند و بعد از آن در درس "شمس الدین محمدبن احمد کیشی" حاضر شد.

در این اثنا "شرح قانون" امام فخر رازی (وفات 606 هجری) و چند شرح دیگر به دستش افتاد و در مطالعه آنها کوشید، ولیکن به زودی دریافت که امام بجای شرح بیشتر به جرح پرداخته و شرح های دیگران نیز اغلب از او گرفته شده است. اکنون از خود او بشنوید:

«...مرا در بیمارستان مظفری شیراز جزو پزشکان و کحالان قرار دادند و پس از آنکه در چهارده سالگی پدر من درگذشت، من ده سال بر این حال ماندم. انگیزه قوی داشتم که چون آنها نباشم و در این راه به غایت قصوی و درجه عالی برسم، پس آغاز به تحصیل کردم و "کلیات قانون" را پیش عمومیم سلطان حکما و مقتدای فضلاء، کمال­الدین ابوالخیربن مصلح کازرونی خواندم. آ«گاه خدمت شمس الدین محمدبن احمد کیشی حکیم و شیخ کامل شرف­الدین زکی بوشکانی رسیدم، این استادان به تدریس کتاب مزبور و تمیز مغز از پوست آن و حل مشکلات و کشف معضلات آ« معروف بودند. ولیکن به سبب آن­که این کتاب دشوارترین کتابی است که در این فن پرداخته شده و فهم و در ک آن سخت است و بر لطایف حکمی و دقایق علمی و نکات قریب و اسرار عجیب شامل است که اذهان ابناء روزگاران از ادراک آن ناتوان و حیران و پای همت آنان از رسیدن بذروی کمال آن کوتاه بود، زیرا این کتاب غایت و نهایت آراء و افکار متقدمان است و حاوی بهترین و باریک ترین نکاتی است که متأخران دریافته اند، از این رو یکی از آنها را ندیدم که از عهده­ی فهم همه­ی کتاب برآید.

اما شرحی هم که امام فخرالدین رازی کرده است که به دست من رسید، مشکلی را نگشود، زیرا او بجای شرح همه­ی کتاب ، برخی از آنرا جرح کرده است و همچنین از شرح های "امام قطب الدین مصری" و "افضل الدین خونچی" و "رفیفع الدین گیلانی" و " نجم الدین نخجوانی" سودی نبردم. زیرا این جمله چیزی بر شرح امام فخر رازی نیفزوده اند که مورد توجه باشد، بلکه آنچه او گفته درباره­ی آن سخن گفته اند و از آنچه او سخن به میان نیاورده دم نزده اند. به هر حال هر چه آنها گفته اند چیز کمی است و ارزشی چندان ندارد.

پس از این متوجه مدینه ِ دانش و حکمت شدم، و به نزد حضرت والای فیلسوف استاد خود نصیر الدین شدم... تا برخی از مشکلاتم حل شد، ولیکن برخی از آنها همچنان باقی ماند، زیرا در شناخت این کتاب تنها احاطه به قواعد حکمی کافی نیست، بلکه لازم است شخص خود، طبیب نفس باشد و تجربه بکند و در تعدیل مزاج موافق قانون علاج بکوشد.

سپس به شهرهای جنوبی خراسان مسافرت کردم و از آنجا به سوی عراق عجم شدم و از آنجا به عراق عرب رفتم و به بغداد و نواحی آن رسیدم، تا بالاخره به بلاد روم افتادم و با حکمای این شهرها مباحثه کردم و اطبای آنها را دیدم و از حقیقت مشکلات خود از آنها پرسش کردم و از آنچه در نزد ایشان بود فایده بردم تا به آنجا که معلوماتی گرد آوردم که هیچ کس به آنها دسترسی نداشت و لیکن با همه­ی این کوشش و سیر و طواف کردن بلاد و رسیدن تا روم، چون به دقت نگریستم دیدم که مجهولات من بیشتر از معلوماتم است تا اینکه در سال 681 به رسالت به مصر به خدمت "ملک منصور قلاوون" رسیدم و در آنجا به سه شرح کامل از کلیات (قانون) برخوردم.

یکی از آن فیلسوف محقق "علاالدین ابوالحسن علی بن ابن الحزم قرشی" معروف به "ابن نفیس"، دومی از آن طبیب کامل، "یعقوب بن اسحاق السامری" متطبب، سومی از آن طبیب حاذق "ابوالفرج یعقوب بن اسحق" متطبب مسیحی، معروف به "ابن  القف" بود و همچنین جواب­هایی را که سامری از سوالات طبیب "نجم الدین بن مفتاح" داده بود خواندم و نیز به "تنقیح القانون" که "هبهء الله بن جمیع الیهودی مصری" نوشته و در آن شیخ الرئیس را رد کرده برخوردم و جز این، شروح و ردهایی را دیدم و خواندم. آنچه از مشکلات کتاب برایم باقی مانده بود آشکار گشت، به نحوی که هیچ اشکال و ابهام باقی نماند و دیگر محل قیل و قال نداشتم و چون دریافتم که هیچ کس را در باب این کتاب بیش از من آگاه و مطلع نیست، مصلحت دیدم که به شرح آن به پردازم و مشکلات آنرا توضیح دهم و مبهمات آنرا تحریر کنم و فواید آنرا زیاد کنم و موجز آنرا بسط دهم و مبانی آنرا استوار گردانم.»
 
[بازگشت]