پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / علمای عامه / قطب الدین شیرازی / متن / مقالات / انسان مدنى در انديشه قطب الدين شيرازى

 

 

مرتضى يوسفى‏راد  : اين مقاله به بررسى اجمالى ديدگاه‏هاى قطب الدين شيرازى در مورد انسان مدنى و ضرورت سياست مى‏پردازد . در انديشه فلسفى وى انسان داراى دو بعد شيطانى - الهى، مادى - معنوى و حيوانى - انسانى است; بنابراين هر بعد بسته به نوع نيازهايش منشا براى مدنى شدن انسان مى‏شود . در دستگاه فلسفى شيرازى، عالم هستى مبتنى بر اعتدال و انتظام و وجود مراتب در اجزا و عناصر هستى است و اگر چه عالم بالا و سماوى آن را تكوينا برخوردار است، اما عالم ارضى و عالم كون و فساد بايد تدريجا و با ايجاد نظم و انتظام به آن برسد و سياست عهده‏دار چنين مقصودى است . اعتقاد فلسفى وى بر اين است كه مصالح افراد جامعه با اعتدال قواى نفسانى‏شان حاصل مى‏شود و چون عالم هستى بر اعتدال قرار دارد; بنابراين وى در جهت تامين مصالح افراد و رسيدن به چنين اعتدالى از جهات مختلف به ضرورت سياست مى‏پردازد .

واژه‏هاى كليدى: اعتدال، انسان مدنى، سياست، قطب الدين شيرازى .

 

انسان مدنى

به اعتقاد قطب الدين شيرازى، انسان داراى دو جهت الهى و شيطانى، انسانى و حيوانى و مادى و معنوى است كه جهت معنوى و الهى و انسانى را در فطرت خود دارد و جهت‏شيطانى و پست و مادى و حيوانى را با اختلاط و مجاورت با محيط ناسالم و افراد پست و سياست‏هاى باطل و گمراه كننده و شيطانى كسب مى‏كند و با غلبه هر كدام و بروز بيشتر آن، به آن سمت كشيده مى‏شود . (1)

نكته قابل توجه اين كه وى قائل است اختلاط با محيط و افراد و شرايط ناسالم فرهنگى و تربيتى نه تنها ممكن است افراد را از فطرت خود دور كرده و به پستى و اخلاق رذيله بكشاند، بلكه ممكن است‏يك جمع و جامعه را هم به فساد بكشاند . به طور طبيعى و معمولى، معاشرت و اختلاط با افراد ناسالم تاثير منفى دارد مگر اين كه تدابير لازم و سياست‏هاى فرهنگى مناسب اتخاذ شود تا چنين آثارى را دفع و رفع كند .

به عقيده قطب شيرازى به همان ميزانى كه عوامل درونى در رفتار و عقايد افراد تاثير مى‏گذارد به همان ميزان عوامل بيرونى همچون تربيت افراد و فرهنگ‏ها و سياست‏هاى حاكم بر جوامع نيز بر رفتار و عقايد و افعال انسانى تاثير گذار است .

به عقيده قطب الدين انسان داراى نفس نباتى و حيوانى و انسانى است . هر يك از اين نفوس تكميل كننده بخشى از وجود و ماهيت انسان هستند . نفس نباتى داراى قواى غازيه و ناميه است كه به صحت و سلامتى و بقا و رشد وجود جسمانى فرد مى‏انجامد و قوه مولده كه وجود و فعاليت آن به بقاى نوع انسان منجر مى‏شود (2) و هر سه بخشى از حيثيت وجودى انسان را تشكيل مى‏دهند . چنين نفسى مشترك انسان و حيوان و نبات است و در عين حال مركبى براى نفس حيوانى و انسانى مى‏شود تا آن بخش ديگر از حيثيت وجودى انسان را تكميل كند . چنين نفسى مشترك‏ميان نباتات و حيوانات و انسان است . نفس حيوانى با قواى تحريكى شهويه و غضبيه و ادراكى حواس موجد حياتى ديگر (حيات حيوانى) براى انسان است ماهيتى كه انسان در اين سطح از زندگى براى خود ايجاد مى‏كند داراى يك ماهيت‏حيوانى (سبعى) است .

زندگيى كه محصول تحركات قواى چنين نفسى است، مشترك ميان انسان و حيوان بوده و هدف آن فعاليت‏بدن در جذب ملايمات و دفع ناملايمات است . ويژگى چنين زندگى و انگيزه انسان در اين سطح از زندگى عبارت است از:

1 . آن دسته نيازهايى كه فرد انسانى در اين سطح از زندگى نياز اساسى خود مى‏داند، نيازهايى است كه قواى شهويه و غضبيه و اداركات حواس، آنها را مى‏طلبد كه از سنخ نيازهاى امنيتى و اقتصادى است;

2 . لذاتى كه در اين سطح ايجاد مى‏شود و براى شخص لذت دانسته شده، لذاتى مادى و حيوانى است كه همراه با سختى‏ها و مشقات بوده و سطح و ميزان و مرتبه‏ى آن در مقايسه با لذاتى كه در زندگى و حيات معقول و عقلانى حاصل مى‏شود، بسيار سطحى‏تر و پايين‏تر است;

3 . جهتى كه چنين زندگى به خود مى‏گيرد، جهتى افقى و هر قدر كه از زمان مى‏گذرد فقط مشمول گذشت زمان شده، اما جهت عمودى به خود نمى‏گيرد تا آن كه به موازات گذر زمان به زندگى معنوى و رشد و تحول و تعالى نزديك شود و يا با جهت عمودى اما رو به پايين و بسته به عوامل آن به انحطاط رو آورد;

4 . معرفتى كه در اين سطح از زندگى نياز است و افراد به دنبال آن مى‏روند از نوع معرفت‏هاى مادى و تجربى با منبع حواس و قواى ظاهرى است;

5 . اصل اولى در چنين سطحى از زندگى، تنازع بقا بوده و رفع نيازها با هر ابزار و روشى، مشروع تلقى مى‏شود . نوع افكار و عقايد و رفتارها نيز به تناسب نوع نيازهاى اين مرحله از زندگى است و انتظارى نيست كه نيازهاى افراد در اين سطح از زندگى نيازهاى معنوى اخلاقى باشد; (3) چنانچه انتظارى نيست كه هدف زندگى رسيدن به ارزش‏هاى معنوى و فضايل و اخلاقيات و معارف عالى اى باشد كه تامين كننده نيازهاى معنوى و تعالى طلب است .

چنين سطحى از زندگى براى مدنيت انسان مى‏گردد به طورى كه افراد براى تامين نيازهاى خود رو به يكديگر آورده و زندگى جمعى‏اى شكل داده تا با همكارى هم نيازهاى خود را تامين كنند . (4) به عقيده قطب الدين شيرازى، خداوند به انسان توانايى تحصيل امور طبيعى و حيوانى و نفسانى در جهت منافع و مصالح خود را از طريق خارج از بدنش از قبيل خوردنى‏ها و نوشيدنى‏ها و پوشاك و مسكن در راستاى بقاى شخص خود و امر نكاح و آنچه بر آن متوقف است در جهت‏حفظ و بقاى نوع خود داده است و در انسان لذاتى به اين امور قرار داده تا در جهت جلب و كسب آنها در انسان ايجاد انگيزه كند و آدمى در رسيدن به آن لذات، مشقت تحصيل اين امور را تحمل نمايد .

وى درباره تخاصم و تنازع ميان انسان‏ها در نيل به لذات در حالى كه اين امور بر همگان مباح است مى‏گويد: تعلقات و اشياى مورد نياز انسان دو نوع است: يك دسته اشيا و مباحاتى كه هنوز به كسى مختص نشده است، مانند آب و گياه و هيزم و شكار در خشكى و دريا; دسته ديگر اشيا و مباحاتى كه از اصل، تعلق به فرد يا اشخاص خاص نداشته اما به مرور به برخى اشخاص اختصاص پيدا كرده است . در مورد اشيا و مباحات دسته اول هيچ گونه تنازع و تخاصمى پيش نمى‏آيد، چون همه توان بهره بردارى از آنها را دارند; چنانچه پيامبرخدا (ص) فرمود: «الناس مشتركون في الماء و الكلاء» (5) تنازع و تخاصم و تجاوز به يكديگر در قسم دوم از اشياست، چون اين مطلوب براى عده‏اى حاصل و از عده‏اى سلب مى‏شود; در حالى كه هر چه كه از ضروريات بقاى شخص و نوع انسانى باشد، اگر مطلوب يك شخص شد، مطلوب ديگران نيز هست; بنابر اين هر كس بالطبع خواهان آن مى‏شود حتى به بهاى سلب از ديگرى و حفظ آن براى خود، و نياز به چنين اشيايى موجب مى‏شود كه حاكمى حسى، مانند سلطان يا حاكم شرعى يا عقلى، مانند آنچه خدا حرام كرده يا آنچه عقل آن را قبيح بداند، نباشد ديگران آن چيزها را با زور و تعدى و تجاوز از ديگران سلب نمايند; بنابر اين چنين حاكمى خواه حاكم حسى مثل سلطان باشد يا عقل و شرع باشند با احكام خود مانع تجاوز و تعدى شده و بقاى شخصى و نوع انسانى و اجتماع انسانى را تضمين مى‏كند; بنابر اين قطب الدين شيرازى دو وجه ضرورت گرايش طبيعى انسان به جامعه و اجتماع را بيان داشتند: يكى آن كه افراد به همنوع خود رو مى‏آورد، اما از باب همكارى و كمك به يكديگر در تهيه اشيايى كه از مباحات دسته اول بوده و همگان توانايى دست‏يابى به آنها را دارند، ولى با تقسيم كار بين خودشان، هر كسى مسؤوليت تهيه شى‏ء را براى عده زيادى پذيرفته تا هر فردى به دنبال كار خاصى رفته و همگان با آن رفع حاجات كنند; اما وجه دوم در گرايش انسان به جامعه اين است كه فرد انسانى به ديگرى رو مى‏آورد اما نه براى همكارى و كمك، بلكه براى تجاوز و تعدى به او و سلب اشيا از او، تا خود از آن بهره برد و او را محروم سازد . (6)

قطب الدين شيرازى در اين جا گرچه هم به ديدگاه كسانى كه به طبيعت انسانى خوشبين هستند مثل نزديك شده (7) و هم به ديدگاه افراد بدبين به طبيعت انسان، (8) اما وى طبيعت آدمى را منبعث از قواى شهويه و غضبيه و تحريكات آن دو دانسته كه از نفس حيوانى بوده و موانع نيل به مطامع و ملايم و مطلوبات خود را با تجاوز و تعدى از سر راه بر مى‏دارد تا بدانها برسد; مگر آن كه مانعى - و به قول قطب الدين شيرازى رادعى حسى - مانند سلطان و حكومت‏يا شرعى يا عقلى باشد و جلو آن را سد كند . (9)

سياستى كه افراد و جوامع در اين سطح از زندگى مى‏طلبند، سياست و جامعه ضروريه (غيرفاضله) است كه تامين كننده و هموار ساز نيازهاى اوليه انسان است:

مدينه گاه ضرورى باشد و گاه فاضله; اما مدينه ضرورى آن باشد كه اجزاى آن به تعاون باشند بر بلوغ ضرورى در آنچه به آن باشد قوام ايشان و زندگانى او و حفظ حيات او فقط . (10)

اگر جوامع و افراد در اين سطح از زندگى بمانند نيازهاى معنوى و معقول را ادراك نكنند، وجود گرايش زياده خواهى در فطرت انسان موجب مى‏شود كه جهت افقى را رها كرده و كم كم سياست اصالت نفع يا سياست غلبه جايگزين سياست ضروريه شود و زندگى افراد جهتى انحطاطى بيابد و جوامع فاسقه يا ضاله يا جاهله را شكل دهد . (11) دولتى كه در چنين جوامعى شكل مى‏گيرد، جوامع را به اهدافى هدايت مى‏كند كه سياست‏هاى حاكم بر آنها اقتضا مى‏كند .

مرتبه ديگر نفس، آن است كه با ادراكات قوه ناطقه تحصيل مى‏شود و فارق و مميز ميان انسان و حيوان است . با فعليت‏ياقتن قوا و استعدادهاى چنين نفسى در انسان، فعاليت‏هاى قواى شهويه و غضبيه در كنترل قوه عاقله و ناطقه در مى‏آيد و حيات حاصل از آن، حيات معقول يا انسانى است . (12) كه در هدف و ابزار و منبع و نيازها كاملا متفاوت از حيات نباتى و حيوانى است .

در اين سطح از زندگى انسان و هويت او با تخلق به ارزش‏هاى معنوى و خاص انسانى و تحصيل معارف عالى غيرطبيعى از معقولات تعريف مى‏شود . در اين سطح آنچه اصالت دارد و هدف است، ارزش‏هاى معنوى اعم از اخلاقى و معرفتى است و تحريكات قواى شهويه و غضبيه و نيازهاى اقتصادى موتور محركه نفس انسانى است تا نفس انسانى با ادراك حقايق و معارف و ادراك ارزش‏ها - «حسن و قبح‏ها» ، «زشت و زيبايى‏ها» و «خوب و بدها» - در مسير رسيدن به اعتدال حركت نمايد و فعاليت كند و دست‏يابى به كمالات را مقصود قرار دهد .

هدفى كه در اين سطح از زندگى، مقصود است، رشد استعدادهاى كمالى بالقوه در نهاد انسان و دست‏يابى به كمالات و فضايل و تعالى انسان بوده و غايت آن رسيدن به حق تعالى و خليفة اللهى در زمين است . منبع معرفتى چنين حيات معقولى، عقل و قواى آن عقل نظرى و عملى است نوع نيازهاى اين سطح از زندگى از سنخ نيازهاى غيرطبيعى و غير مادى يعنى معنوى بوده و گوياى گرايش‏هاى كمالى و معنوى انسان است .

چنين نيازهايى يا از سنخ نيازهاى «بينشى‏» است كه شامل معارف عقلى و غيرتجربى بوده و داراى مراتب مختلف در معقولات اولى و غيراولى، اعم از فلسفى و منطقى و سياسى و غير سياسى است و يا از سنخ نيازهاى «گرايشى‏» است كه شامل انواع فضايل اخلاقى در اجناس مختلف فضايل يعنى عفت، شجاعت، حكمت و عدالت است . (13) در چنين حياتى است كه بر اثر نوع نيازها و مطالبات آن، سياست‏حكيمانه و فاضله مطلوب افراد جامعه مى‏شود و جامعه بسترى براى گرايش افراد به ارزش‏هاى انسانى و اخلاقى و فضايل مى‏گردد . با چنين سياستى، دولت مشروعيت مى‏يابد و ماهيتى فاضله پيدا كرده و عهده‏دار اجراى چنين سياستى در طراحى‏ها، تصميم‏گيرى‏ها، برنامه ريزى‏ها و خط مشى‏هاى اجرايى مى‏شود و هدفش فراهم كردن بسترى براى رو آورى به فضايل و تخلق به آنهاست .

جهتى كه چنين زندگى و انسان در آن پيدا مى‏كند، جهتى رو به بالاست و افراد جامعه و نهادهاى آن همواره در حال رشد و تعالى در ابعاد مختلف فكرى - فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى هستند . قوام انسان و جامعه انسانى در حيات معقول و معنوى حاصل از اين مرتبه از نفس انسانى، به ذات خود (نه خارج از ذات خود) است و چنين حياتى ظرف تحصيل سعادت دنيوى و اخروى و كمالات متناسب با آنهاست . نوعى از كمالات از سنخ سعادات دنيوى محسوب شده و مفيد اين دنياست و نوعى ديگر از قبيل سعادت اخروى محسوب شده و مفيد دنياى آخرت است . در اين دنيا، انسان محب معرفت‏حقيقى و عالى و فضايل شده و به دنبال كسب معارف نظرى و عملى مى‏رود تا به حد تزكيه نفس برسد و دايم به آنها مى‏افزايد تا مستعد سعادت دنيوى و اخروى شده و لياقت قبول امانت‏حق تعالى و رسيدن به جوار حق را بيابد . اما ويژگى سعادت و كمالاتى كه متناسب با حيات اخروى تحصيل مى‏شود آن است كه خيريت على الاطلاق دارند و شخص اعلا مرتبه لذات معنوى را از آنها مى‏برد و آن نوع لذات مندرج در لذات ابدى مى‏شود و چنين شخصى در جوار حق قرار گرفته و به مشاهده حق فايض مى‏گردد . (14)

چنين سعادتى مطلوبيت لذاته داشته و در مرتبه اعظم اشيا در حق آدمى محسوب مى‏شود و سبب آن علم و معرفت و معارفى است كه سبب وصول به چنين سعادتى شده است . (15)

افرادى كه در چنين جامعه و دولتى رشد مى‏يابند، استعدادهاى كمالى خود را به تمامه فعليت‏بخشيده و آنان كه قوه ناطقه شان كاملا مسلط بر قواى نفس حيوانى باشد و عقل نظرى و عملى‏شان كاملا فعال باشد، به انسان‏هاى كامل الهى مبدل مى‏شوند (16) و نفس ناطقه شان به عقل فعال متصل مى‏گردد و در اين صورت تمام ابواب معارف را به قدر طاقت‏بشرى دريافته و تمام فضايل انسانى را تحصيل مى‏كند و استحقاق منصب خلافة اللهى را در زمين از آن خود كرده و حق و شان تدبير امور جامعه بشرى را به خود اختصاص مى‏دهند . چنين افرادى با فعليت‏بخشيدن به استعدادهاى كمالى خود به واسطه قوه ناطقه و عاقله خود اسباب شرافت‏خود بر ديگر موجودات را فراهم مى‏سازند . اين افراد احساس‏شان در رابطه با همنوعان رابطه عناصر يك روح با مجموع آن و شركت در آهنگ كلى هستى و قرار گرفتن در مسيرى است كه به هدف حيات معقول منتهى مى‏گردد و نتيجه آن شكوفايى حقايق معقولات است . اينان با عقل خود به هستى و خالق آن شناخت پيدا مى‏كنند و سپس با آن، اوامر و نواهى رسولان خدا را اخذ كرده تا اعمال و رفتار خود را به گونه‏اى تنظيم كنند كه در جهت وصول به حق و معارف حق باشد و نيز با چنين منبع ادراكى، به درك خير و شر و نفع و ضرر حقيقى اشيا مى‏پردازند تا اعمال و رفتار خود را مطابق با خيرات و فضايل كرده و از شرور و رذايل دورى كنند .

قوه ناطقه هم وسيله‏اى است كه با آن نيازهاى معرفتى انسان تامين مى‏گردد و هم وسيله‏اى است كه با آن مصالح و منافع يا مفاسد و مضار فردى و نوعى انسان تشخيص داده مى‏شود; از اين رو به دو قسمت نظرى و عملى - و به تعبير خواجه نصير طوسى، عقل نظرى و عقل عملى (17) - تقسيم مى‏شود .

عقل نظرى عهده‏دار ادراك و معرفت‏به موجوداتى است كه شان آنها «دانستنى‏» است; بنابر اين متعلق عقل نظرى از سنخ «دانستنى‏» است كه اصول و فروع حكمت و فلسفه نظرى را تشكيل مى‏دهد; اما قوه و عقل عملى عهده دار تميز دادن اشيايى است كه شان آنها عمل كردن به آنها توسط انسان است، يعنى انسان قدرت تصرف در آنها و قدرت تمييز بين آنها را دارد كه كدام يك بر طبق مصالح فردى و نوعى است و كدام يك بر طبق مفاسد و مضار بوده و مبدا حركت‏بدن به انجام افعال مصلحت دار است . شان چنين قوه‏اى آن است كه بر ساير قواى بدن مسلط شود تا قواى ديگر را به خدمت‏خود گيرد و نه آن كه منفعل آنان شود، اگر منفعل شود اخلاق رذيله از آن سر مى‏زند . (18)

عقل عملى خود به دو قسم «مهنى‏» (و صناعى) و «فكرى‏» تقسيم مى‏گردد .

عقل عملى مهنى و صناعى: عقلى است كه فراهم ساز كارها و صناعات همچون تجارت و طب و كشاورزى است، يعنى عقلى كه به دنبال نياز زندگى اجتماعى انسان بدانها با تدبير و تصرف در آنچه كه در محيط اطرافش است، سنخ نيازها را شناسايى كرده و به تناسب آنها به ايجاد صناعات و حرفه‏هاى تامين كننده چنين نيازهايى مى‏پردازد . (19)

عقل عملى فكرى: چنين عقلى در تعقل چيزى است كه اولا، آيا آن چيز امكان وقوعى دارد يا نه؟ ثانيا، اگر امكان عمل در آن هست، چگونه بايد عمل كرد تا به مقصود رسيد و به دنبال آن، به ايجاد زمينه‏ها، شرايط و رفع موانع پرداخت . (20)

متعلق عقل عملى از سنخ عمل كردنى است و حكمت عملى و اقسام سه گانه آن، يعنى اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن، ناشى از چنين عقلى است .

نتيجه اين كه نفس انسانى با دو قوه نظرى و عملى داراى دو فعل اساسى است: يكى ادراك معقولات است كه در آن از معقولات اولى و ثانى شروع مى‏شود تا به اعلا مراتب معقولات برسد و سعادت نفس با چنين ادراكاتى حاصل مى‏شود; ديگرى عدالت است كه حاصل قوه عملى بوده و آن به لحاظ مشاركت نفس با بدن است و چنين مشاركتى عدالت را براى نفس به وجود مى‏آورد و آن حاصل اعتدال سه قوه عقل و شهوت و غضب مى‏باشد . اعتدال قوه عقل به آن است كه در فرق گذارى ميان صدق و كذب اقوال و حسن و قبح افعال و حق و باطل در اعتقادات به آسانى به قضاوت و تمييز بين آنها بپردازد و اعتدال قوه شهويه و غضبيه به آن است كه هر يك در خدمت‏حكم عقل و حكمت قرار گيرند . (21)

 

سياست

سياست، به اعتبار متعلقات مختلفى كه به خود گرفته معانى متعددى دارد، نظير پاس داشتن ملك، نگاه داشتن، حكم راندن بر رعيت، رعيت دارى كردن، حكومت، حفاظت، نگاهدارى، حراست، رياست، و داورى . (22) اما وجه مشترك همه اين معانى، تدبير است، به طورى كه هيچ يك محقق نمى‏شوند و بقا نمى‏يابند مگر با تدبير . به اعتقاد قطب الدين شيرازى، سياست‏به اعتبار فعل و ماهيتش، تدبير است و چنين تدبيرى سه متعلق دارد . يكى، تدبير نفس است آن گونه كه قواى شهويه و غضبيه نفس در خدمت قوه عاقله در آيد و به تزكيه نفس منجر شود; دوم، تدبير منزل است‏به گونه‏اى كه مدبر آن - و به تعبير قطب الدين شيرازى رب المنزل - هم مدبر اجزاى آن باشد و هم مدبر هيات تاليفى چنين اجزايى (خانواده)، و چنين تدبيرى در راستاى تحصيل مصالح افراد خانواده باشد; (23) سوم، سياست مدن است كه تدبير شهر و جامعه و جماعت و ولايت و اقليم و مملكت است كه مصالح و بقاى نوع انسان را در پى دارد . (24) اراده چنين معنا و ماهيتى از سوى قطب شيرازى، در تعريفى كه از معنا و وظيفه خليفه دارند، نيز مشهود است: «و معنى الخليفه كونه متوليا لتدبير الرعية بالاصلاح و الحفظ‏» . (25)

 

آنچه در ملاحظه سياست مورد نظر قطب الدين شيرازى است و از آن منظر به سياست مى‏نگرد، سياست‏به اعتبار هدف و غايتى است كه در متعلقات خود و در سطح به كارگيرى آن و در انواع و مراتب آن ملاحظه مى‏شود و به كار مى‏آيد و متعلقات خود را جهت‏دار كرده و از قدر مطلق خارج كرده و داراى علامات مثبت‏يا منفى و مراتبى از آن دو مى‏كند . نزد او، سياست‏به اين اعتبار معناى اصلاح اخلاق و رفتار و عقايد و افكار مردم و ارشاد آنها به راهى است كه مصلحت دنيا و آخرت آنها اقتضاد دارد: «بدانكه سياست استصلاح خلق و ارشاد ايشان به راهى است كى منجى باشد در دنيا و آخرت‏» . (26)

بنابراين به نظر وى، سياست‏به اعتبار آنچه در عالم خارج و واقعيت‏خارجى‏اش از گذشته تا حال در ميان جوامع و ملل و دول رخ مى‏دهد و در انواع و مراتب سياست‏خود را متجلى مى‏سازد، هميشه جهت‏دار بوده و صرف تدبير نيست، بلكه تدبير به جهت و هدف و غايتى خاص بوده است . وى چنين مقصودى از سياست را در مراتبى كه براى آن، قائل بوده و شرافتى كه در انواع سياست‏ها براى سياست انبيا و بعد سياست علما قائل است مى‏رساند . (27)

چنين سياستى مستلزم آن است كه سياست‏هاى خرد و كلان و خط مشى‏ها، راهبردها و رويكردهاى سياسى - چه از سوى نهادهايى كه ماهيتا سياسى هستند و چه نهادها و وزارتخانه‏ها و مؤسسات غير سياسى كه داراى جهت‏سياسى هستند - جهت اصلاح مردم در رفتار و كردار و افكار و عقايد اتخاذ شوند و نهادهاى مناسب اجرايى و جارى جهت‏به فعل رساندن و نهادينه كردن آنها در جامعه سياسى تاسيس گردند; به همين جهت وى سياست را اشرف صناعات مى‏داند: «و اشرف اين صناعات سياست است و از اين جهت صاحب اين صناعت استخدام ساير صناع مى‏كند» . (28)

لازم ديگر چنين سياستى اين است كه با رسيدن به تدابير لازم و بر پا كردن نهادهاى لازم اجرايى و جارى، نبايد به آنها بسنده شود، بلكه سياست‏ها و نهادهاى لازم تدبيرى و اجرايى جهت ارشاد آنها در آنچه مصالح آنها در دنيا و آخرت اقتضاء مى‏كند، صورت گيرد تا هم به رشد قوه عاقله مردم منجر شود و هم مردم در نتيجه آموزش و معرفى فضايل، متخلق به ارزش‏ها و فضايل اخلاقى شوند .

قطب شيرازى سياست را به اعتبار تعيين سياست‏هاى اجرايى و تعيين و اتخاذ خط مشى‏هاى اجرايى به معناى حكم راندن و امر و نهى كردن و تعيين خط مشى نمودن براى نهادها و مؤسسات و سازمان‏ها در شهرها و ولايات و جوامع و دولت‏ها مى‏داند كه چنين حكمى مطاع و نافذ بوده و نافرمانان و مجرمان را دچار عقوبت و كيفر مى‏كند . (29) و هدف از چنين سياستى اجراى عدالت و كيفر مجرمان است . (30) يكى از وجوهى كه قطب الدين شيرازى براى ضرورت سياست‏بيان مى‏دارد آن است كه سياست لازم ذاتى جامعه سياسى است كه به واسطه آن قواى نفسانى فرد و قواى اقتصادى و نظامى جامعه در جهت دورى از افراط و تفريط به اعتدال كشانده شده و هدايت مى‏شوند و با آن استعدادهاى بالقوه كمالى و فطرى افراد جامعه رشد و فعليت مى‏يابند . به نظر وى لوازم جامعه سياسى كه ناشى از مدنيت طبعى انسان و سياسى بودنش است و مقرون با حيات مدنى انسان محقق مى‏شود عبارتند از: يكى، مشاركت، تا نيازهاى فردى و جمعى و گروهى بر آورده شود; دوم، معامله با يكديگر، تا ارتباطات و روابط قوى و مستحكم شده و در پى آن تمدن پاگيرد; سوم، قانون، تا به امور و روابط افراد انتظام دهد; چهارم، حاكمى كه هم عادل باشد تا حق هر كس را به ميزان استحقاق او بپردازد و هم با سياست‏پردازى و اجراى سياست‏به مديريت‏سياسى در راهبرى و راهبردى جامعه و طبابت‏سياسى و شناسايى آسيب‏ها و آفات و امراض بالقوه و بالفعل سياسى اجتماعى و درمان و معالجه مناسب آن يا شناسايى فضايل و رذايل و روحيات و خلقيات افراد و مراتب افراد جامعه از حيث صحت و مرض و نوع معالجه آنها و شناسايى شرور و انواع آن و مراتب دفع شرور بپردازد .

پس لابد باشد از مشاركتى كه تمام نشود الا به معاملتى كه لابد باشد آن را سنتى و عدلى كه ايجاب ايشان كرده باشد سانى و عادلى چه اگر ايشان را بگذارند و آراى ايشان مختلف شدندى نزد آن كه هر يكى آن خواستى كه محتاج بودى به آن، و خشم گرفتى بر آن كس كه مزاحمت او كردى در آن و منتظم شدى تعاون ميان ايشان . (31)

در نتيجه‏گيرى از مباحث گذشته مى‏توان گفت كه به اعتقاد قطب الدين شيرازى، اگر چه سياست‏به اعتبار ماهيتش تدبير است، اما آن رابه اعتبار واقعيت و هستى بيرونى اش كه در عالم سياست وجود دارد و در پديده‏هاى سياسى متجلى مى‏شود نگريسته و آنچه از سياست مى‏بيند رسيدن به مقصد و مقصودى خاص است; بنابراين آن را به ملاحظه هدف و غايت تعريف كرده و با همين ملاحظه به ذكر انواع و مراتب آن پرداخته است; از اين رو نزد وى سياست نه در قدر مطلق بوده، بلكه آنچه از سياست وجود دارد هميشه جهت دار بوده و داراى جهت مثبت در سياست فاضله يا جهت منفى در سياست‏هاى غيرفاضله جاهله و فاسقه و ضاله مى‏باشد و به همين جهت، ملاك طبقه بندى جوامع نزد وى به اعتبار نوع سياستى است كه آنها دارا هستند و انواع مختلف فاضله و ضروريه و جاهله و فاسقه و ضاله را به خود مى‏گيرند .

چنين لحاظى از سياست‏يعنى توجه به هدف و غايت آن موجب مى‏شود كه وى در تعريف از سياست مطلوب خود هم ملاحظه اصلاح دنيا را لحاظ كند و هم آخرت نگرى را، تا در نتيجه هم دنياى افراد اصلاح شده و هم در آخرتشان سعادتمند گردند . بنابراين قطب الدين شيرازى از آن دسته افرادى نيست كه سياست را صرفا امرى دنيوى و ابزار اصلاح و عمران دنيا بداند، بلكه چون در اصلاح دنيا، سعادت آخرت را هم مى‏يابد لذا هر دو را لحاظ مى‏كند و چون ماهيت‏سياست را صرفا امرى عقلى محض نمى‏داند، بلكه با لحاظى كه در مورد امور دينى در دنيا و سعادت ابدى در اخرت دارد، آن را امرى عقلى و دينى تلقى مى‏كند .

 

پى‏نوشت‏ها

1 . قطب الدين شيرازى، درة التاج، تحقيق ما هدخت‏بانوهمايى، (تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369) ص‏26 .

2 . همو، درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، (تهران: انتشارات حكمت، 1369) ص 79 (بخش طبيعيات).

3 . درة التاج، تصحيح ما هدخت‏بانوهمايى، ص 86 - 87 .

4 . همان، ص 99 - 100 .

5 . در جامع صغير، ج‏2، ص 186، اين حديث‏به اين صورت است: «المسلمون شركاء فى ثلاثه، فى الكلاء و الماء و النار» .

6 . اين همان چيزى است كه هابز آن را منشا پيدايش سياست و دولت مى‏داند .

7 . الكساندر، كويره، سياست از نظر افلاطون، ترجمه اميرحسين جهانبگلو (تهران: انتشارات خوارزمى، 1360) ص 57 .

8 . على اصغر حلبى، انسان در اسلام و مكاتب غربى (تهران: انتشارات اساطير، 1374) ص 163 - 157; اسفان دى تنسى، مبانى علم سياست ترجمه حميد رضا ملك محمدى، (تهران: انتشارات دادگستر، 1379) ص 67 - 68 .

9 . درة التاج، تصحيح ما هدخت‏بانوهمايى، ص 86 - 87 .

10 . همان، ص 99 .

11 . همان .

12 . محمد تقى جعفرى، حيات معقول، (تهران: بنياد انتقال به تعليم و تربيت اسلامى، 1361) ص‏89 .

13 . شرح حكمت الاشراق، ص 501 .

14 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 131; درة التاج، تصحيح ماهدخت‏بانوهمايى، ص 95 .

15 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 129 .

16 . همان، ص 745 .

17 . خواجه نصير الدين طوسى، اخلاق ناصرى، (تهران: انتشارات خوارزمى، 1356) ص 57 .

18 . درة التاج، تصحيح ماهدخت‏بانوهمايى، ص 105 .

19 . همان، ص 83 .

20 . همان .

21 . همان، ص 22 - 23 .

22 . على اكبر دهخدا، لغت نامه .

23 . درة التاج، تصحيح ماهدخت‏بانوهمايى، ص 96 .

24 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 160 .

25 . شرح حكمت اشراق، ص 436 .

26 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 131 .

27 . همان .

28 . همان، ص 130 .

29 . درة التاج، تصحيح ماهدخت‏بانوهمايى، ص 168 .

30 . همان .

31 . درة التاج، تصحيح محمد مشكوة، ص 724 .

 

 

منبع : فصلنامه علوم سیاسی – ش 17

[بازگشت]