شخصيت ها / نویسندگان / محمدرضا سرشار / متن / از نگاه دیگران / علياکبر رشاد
منتقد تمام
هرچند، قلمرو عاديات قلم محمدرضا سرشار، بسي بسيط و وسيع است و از قصهنگاري و تاريخنويسي تا ترجمه؛ از پژوهش ادبي تا ويرايش و بازپرداخت آثار ديگران، و از گردآوري و باز آراست نگاشتهها تا نقد ساختاري، روشگاني و انديشهاي آثار و مآثر شناخته و ناشناخته ... ، همه ميدان جهاد و جولان سمند سرکش و چالاک قلم اوست؛ اما اگر کسي بخواهد او را به بارزترين صيت و صفتش بنامد و بستايد، بيشک بايد با وجه انتقادي و عيارياش از او ياد کند.
بازار آوازهگري پر است از جماعت مدعيان خام سر و خام سرا، نارس و نورس که به مقتضاي ضربالمثل «المال يشبه صاحبه» و يا «الولد سر ابيه»، هر دم مضغه و علقهاي، سقط ميکنند و بر تابوت کتابکهاي بيرنگ و رو مينشانند و بر شانه ذهن مخاطبان نابالغتر از خويش تا گورستان زوال ميکشانند و بر خاک فراموشي ميسپارند.
بسيارند مدعيان پرآوازه و آوازهجويان پر ادعا، و کماند منتقدان بيادعاي شهرتگريز، و بسي کمترند نقادان نامدعي و آوازهپرهيز اما تام و توانا. و «سرشار»، در زمره نادر ناقدان ادبي صاحب کفايت روزگار ما، در عرصه ادبيات داستاني، رمان و قصه است. الحق او به حد کمال و کفايت از صفات و صلاحيتهاي آفاقي و انفسي يک منتقد ادبي تمام عيار برخوردار است.
تمحّض بر حوزه ادبيات داستاني، بسيار خواني، وسعت اطلاعات، معناشناسي و منطقداني، برخورداري از توان و تجربه درخور و فراخور در سبکشناسي، جريانشناسي و چهرهشناسي قلمرو فرهنگي اين حوزه؛ همچنين پُرکاري، پشتکار و نستوهي، پيوستهپويي و مداومت، صلابت و ثبات قدم، صراحت لحجه و عدم مداهنه در عين نگه داشتن جانب ادب و پرهيختن از آوازهخواهي و غوغاگري و ... ، از جمله خصايل و خصايص آفاقي اکتسابي سرشار در کار علمي و قلمي است.
کما اينکه جرئت در رويارويي با بتهاي تراشيده و ساخته زمانه، و شهامت روحي بالا و اعتماد به نفس عالي براي پنجه در انداختن با قوي پنجگان عرصه ادب ـ که عافيتجويان و عاقبتانديشان از مواجهه با آنان ميپرهيزند ـ همچنين ريزبيني و تيزبيني، ذکاوت و زيرکي، نکتهسنجي و نکتهشکاري، استقامت فکر و سلامت و صرافتانديشه، ايمان عميق و استوار، و نيز تزلزلناپذيري و تذبذبناشناسي، انگيزهمندي و التزام متزايد ديني و ملي، و ... ، گوشهاي از صفات و صلاحيتهاي انفسي و دروني اين منتقد موفق به شمار است.
احراز اين اوصاف و احوال، به آقاي سرشار امکان داده است که هرگاه به قصد نقد و نقض متن و ماتني، قلم بگرداند و به انگيزه عياري انديشه و اثري، توسن تفکر بدواند، فاتح و فائز از عرصه برون آيد.
تجربه انباشته پديدآوري يکصد اثر مکتوب و حضور سي ساله در چالشگاهها و صحنههاي کارزار فکري، او را به استادي کارآزموده و کم بديل بدل ساخته است که هيچ منصفي را ياراي انکار منزلت و مرتبت فکري و فني او نيست، و اينک سرشار در عرصه ادب و قلم روزگار ما، به يک حقيقت انکارناپذير بدل شده است که هر آنکو به انکار اين حقيقت دست يازد، جز حقانيت خويش را نبازد!
با توجه به نکات پيش گفته، اينک اين پرسش عميق، ذهن آدمي را ميکاود که: پس چرا کسان بسياري از اين نکات تغافل ورزيده و بدين حقيقت روشن، اذعان و اعتراف نميدارند؟ و چرا آن سان که برخي را ـ بيجا و به جا ـ قدر ميدانند و بر قله مينشانند، و هر روز و به هر بهانه، صلهشان ميدهند و بر صدرشان مينهند، با سرشاران و رهگذران چنين نميکنند؟ آيا حجاب معاصرت، حاجز چشمان عاجز شده است؟ آيا دل ناخوشي نخجيرهاي بسمل افتاده از تير و تيغ نقد او، مانع عطف توجه آنان به سوي او است؟ آيا جريانزدگي و سياست اندودگي رفتارهاي فرهنگي، موجب روي برتافتن و چشم بستن از اين همه خصايل و خصايص، توانايي و تجارب، خلوص و خدمات و ... گشته است؟ و آيا ...؟؛ نميدانم.