پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / نویسندگان / محمدرضا سرشار / متن / از نگاه دیگران / محمدرضا بایرامی
ایستاده تنها ‍
اول از همه اين را بگويم که محمد رضا سرشار تنها نويسنده اي است که حق استادي مستقيم به گردن من دارد. البته من هيچ وقت درکلاس هاي آموزش داستان نويسي ايشان يا هيچ کس ديگري شرکت نکردم اما مقصد اولين قصه هايي که نوشته ام – چه در راديو چه در حوزه هنري – ايشان بوده اند و من از راهنمايي هايشان استفاده هاي فراوان برده ام اما نمي دانم قصه –ي ظهر جمعه از چه تاريخي در راديو پخش مي- شود همين قدر در يادم مانده است که از کودکي تا همين يک دهه پيش مشتري پروپا قرص اين برنامه بودم آن وقت ها گوينده اي به نام حميد عاملي اين برنامه را اجرا مي کرد . صداي عاملي احساساتي و
گرم و رمانتيک بود و هر چند با آن تکيه کلام هاي جون دلم براتون بگه يا عزيزان تا اين جاي قصه رو داشته باشين دنياي خيال انگيز و شيريني را براي ما مي ساخت اما با ورود به نوجواني و آشنايي بيشتر با واقعيت هاي اجتماعي خيال انگيزي وجودمان فروکش
مي کرد ودرست در همين زمان بود که گوينده ي قصه-ي ظهر جمعه عوض شد و جاي آن صداي احساساتي و سانتي مانتال را صدايي گرفت که هر چند در ابتدا کمي خشک و بي روح به نظر مي رسيد
اما کم کم بهش عادت کرديم و به آن علاقمند شديم چرا که واقعي ترين بود و يا واقع گراتر بود.نمي دانم در ابتدا اسم گوينده ي قصه را هم مي گفتند يا نه اما من تا مدت ها نمي دانستم گوينده ي جديد قصه ي ظهر جمعه کسي نيست جز آقاي سرشار .نويسنده اي که آثار چندي از ايشان خوانده بودم و از حال و هواي کارهايشان خوشم مي آمد
چنين بود تا اين که راديو برنامه اي را شروع کرد به نام قصه و قصه نويسي . من براي اين برنامه قصه اي فرستادم بي آن که بدانم سردبير آن هم آقاي سرشار است و اين آغاز آشنايي ما بود در اوايل دهه ي 60. نمي دانم چندمين قصه ام را نوشته بودم که آقاي سرشار از من دعوت کرد به جلسه ي قصه شان بروم وتازه آن موقع بود که فهميدم ايشان در حوزه ي هنري هم هستند.تنها قصه اي که من در آن جلسات خواندم قصه اي بود به نام وسوسه که قبلا از راديو پخش شده بود. بعد سربازي پيش آمد و من از بچه هاي حوزه جدا شدم
و شنيدم در نبودنم اختلافاتي بين بچه هاي حوزه و مديريت آن پيش آمده است و اکثر آن ها از حوزه رفته اند اما سرشار مانده بود.من نمي دانستم دعوا – که به مطبوعات هم کشيده بود – سر چيست.برخي از دوستان در نامه هايي توضيح مي دادند که از حوزه جدا شده اند و انتظار داشتند که به آنها بپيوندم اما من نه حوزه را درست مي شناختم و نه آنها را. فقط احساسم اين بود که جمع موجود در حوزه تا حدودي بسته است و آن ها براي خودشان محفلي دارند و من در کار داستان نويسي اصلا اعتقاد به کار جمعي و از اين قبيل نداشتم و فکر مي کردم نوشتن کاري است به شدت شخصي که سر و کارش با احساس است تا تعقل و حرکت جمعي .
در ابتدا فقط براي بزرگسالان مي نوشتم اما احتمالا آشنايي با رضا رهگذر بي تاثير نبود در روي آوردن به قصه هاي نوجوانان.
رهگذرنويسنده اي است به شدت پاکيزه نويس.امکان ندارد که حتي يادداشت سرسري از او پيدا کنيد در حالي که علائم نگارشي و درست نويسي ومسايلي از اين دست را رعايت نکرده باشد و يا غلط ديکته اي در نوشته اش پيدا کنيد.من چون تنها با ايشان مکاتبه و مراوده داشتم تصور مي کردم که اين چيزها جز ضروريات ابتدايي کار نويسندگي است. بنابراين بعدها وقتي در آثار نويسندگان اماتور و يا حتي حرفه اي شلخته گي نثر مي ديدم به نظرم گناهي غير قابل بخشيدن مي امد.البته آن موقع نمي دانستم که علائم نگارشي هم تا حدودي تابع سليقه ي نويسنده است.
بنابراين تصور مي کنم از نوشته هاي اقاي سرشار در اين زمينه تاثير مي گرفتم و البته ايشان به خاطرنظم ذهني شان از اين موارد زياد استفاده مي کردند و اخيرا بعد از 16 سال وقتي داشتم عقاب هاي تپه 60 را بازبيني مي کردم حداقل روي دويست سيصد ويرگول خط کشيدم و حذف تاثير استاد کلي به ضررم شد.
علاوه بر روي آوردن به ادبيات نوجوان از جهت نثرهم فکر مي کنم از ايشان تاثير گرفتم.
رهگذر را به حق مي توان ايستاده تنها ناميد.او همواره
بر مواضعي که داشته با اطمينان قلبي پا فشاري کرده
و از آن ها عقب نشيني نمي کند.
آدم هاي زيادي را مي شناسم که در خيلي از موارد وجود وجوه مختلف – و گاه متضاد – شخصيت شان را نشان داده و احتمالا باعث تعجب ما مي شوند اما آقاي سرشار ويژگيهاي اخلاقي و عزت نفسي دارند که همواره ثابت است. به ياد مي اورم در همان ايامي که اوج دعواهاي حوزه بود و عده ي زيادي از دوستان ايشان از حوزه رفته بودند روزي تلفن زنگ زد. گوشي را برداشتم کسي که ان طرف خط بود پرسيد
اقاي سرشار هست؟ گفتم بله و گوشي را دادم به ايشان.
انگار که برق گرفته باشدشان ناگهان گوشي رااز خود دورکرد و بعد از لحظاتي گفتند ديدي چي شد؟ فحش ناجور داد.من متوجه نشدم که آن طرف خط چه کسي بود و چه فحشي داد اما بر خورد توام با سعه صدر ايشان برايم تعجب انگيز بود.بعد ها بر خي از دوستان
تندروي آن زمان چنان از آن ور بام افتادند که همه ي ما تعجب کرديم. بعضي ها هم مواضع شان را تعديل کردند. اما سرشار با صداقت بر مواضع اش – چه خوشايند زمانه باشد چه نباشد پا فشاري کرد و مي کند.
البته نقد نويسي و مقاله نويسي ايشان – شايد بتوان گفت متاسفانه- بر قصه نويسي شان سايه انداخته است در حالي که انصافا در حوزه ادبيات نوجوان برخي از کارهايي که کرده است- چه در زمان خودش وچه حتي بعد از گذشت ايام- بسيار برجسته و ماناست و بسيارقويتر و موثرتر از نويسندگان ديگري است که در اين حيطه قدم ميزنند. اما – باري به هرجهت- توفيق و
شهرت بيشتري يافته اند و مرزها را هم درنورديده اند.
به لحاظ شخصي هم سرشاري که من مي شناسم بسيار ساده مهربان و دلسوز است. هنوز هم وقتي به ياد مي آورم که با چه دقت وسواس و حوصله اي به قصه هايي که از شهر هاي مختلف به دستش مي رسيد جواب مي داد تعجب مي کنم.
بي شک اين کار به وقت و انرژي بسيار زيادي نياز داشت که از توان اکثر نويسندگان خارج است.سرشار اين کار را براي رفع تکليف و از سر باز کردن نويسندگان نوپا انجام نمي داد چرا که بعد از سال ها وقتي درباره قصه اي صحبت مي کردي مي ديدي که جزئيات آن را هم بياد دارد.
[بازگشت]