پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / سیدمحمدجواد دیده ور / متن / خاطرات آشنایان / شهید آوینی و شهید محمد جواد دیده ور

‌‌‌‌بیست و پنجم اسفند ١٣٥٩، سوسنگرد
‌‌بر ویرانه‌های متروك شهرسوسنگرد، همه جا غباری از یك فراموشی پنج ماهه فرو نشسته است تا یادها و خاطرات و آشنایي‌ها را در خود دفن كند و ما را به آنچه هست خو دهد، و لكن ما هنوز به این وضعیت جدید خو نگرفته‌ایم و آنچه را كه بر ما رفته است از یاد نبرده‌ایم. درد ما درد شهر و خانه و خاك و آجر نیست؛ درد ما درد ظلمی است كه این ویراني‌ها نشانه‌ی آن است.

شب عملیات فرا رسیده است و انتظار فردا گویی افلاك را از چرخش باز داشته و زمان را به بند كشیده است. غروب‌هنگام برادر عزیزی به همراه برادران توانا و نوری به قرارگاه‌های بچه‌ها در خانه‌های متروك شهر سر مي‌كشند و آنان را با وظایف خویش در عملیات آشنا مي‌كنند.

هزار و چهارصد سال است كه از بعثت آخرین پیامبر خدا گذشته است و در آغاز قرن پانزدهم هجری قمری، این نور وجود مبارك اوست كه آخرین مراحل تحقق خویش را در جان این سمجاهدان راه خدا باز مي‌گذراند. تو گویی همه‌ی تاریخ سپری شده تا این خورشیدهای عظیم در آسمان سیاه بشریت متولد شوند و عصر ظلمت را به پایان برسانند. تو گویی همه‌ی تاریخ سپری شده تا سید محمد جواد دیده‌ور پای به عرصه‌ی وجود گذارد و خود را در كشاكش حیات بیست و چند ساله‌اش تا آنجا بپرورد كه استحقاق قبول جلوات حسنای حق را بیابد و عاقبت چون شعاعی از نور به شمس وجود محمدی الحاق یابد و جاودانه شود.

‌‌كازرون، مغازه‌ی عطاری پدر شهید دیده‌ور
‌‌در ابتدای بازار كازرون، از جانب میدان انقلاب، دكانی عطاری است متعلق به پدرشهید سید محمد جواد دیده‌ور. باید گفت پدر دو شهید: سید محمد جواد و سید محمد كاظم. حتی اگر برای یك بار او را دیده باشی، آنچه كه بیش از هر چیز از او در خاطرت باقی مي‌ماند این سخن است كه: الحمد رب العالمین، و این ذكر را نه برای تو كه برای خویش مي‌گوید تا در خاطر مصفایش جز نور شكر و رضا راه نیابد. آنها مصیبت را كرامت مي‌دانند و در وصف آنان است كه از یك سو «لقد كرمنا بني‌آدم»(١) گفته‌اند، و از سویی دیگر «لقد خلقنا الانسان فی كبد.»(٢) رنج، عرصه‌ی ظهور حقیقت انسان، یعنی آن ذخایر پنهانی است كه تا در كوره‌ی بلایا گداخته نگردند، ظاهر نمي‌شود.

‌‌بهمن‌ماه ١٣٥٩، سوسنگرد
‌‌شهید عزیزی چاهی را كه حفر كرده بودند نشان مي‌داد و مي‌گفت: «وقتی ما به این سوی رودخانه‌ی سوسنگرد آمدیم آب نداشتیم.» و بعد ما را به تماشای كانال‌هایی برد كه از كنار رودخانه تا آن سوی خانه‌های شهر ادامه داشت.

اعمال انسان كاشف انگیزه‌های باطنی اوست و نمي‌دانم آیا مي‌توان آنان را فرهاد خواند و یا نه؛ عشق آنان شیرین‌تر از آن است كه عشق شیرین باشد، اگرچه شیرین نیز در آن داستان تمثیل جمال حق است در باطن كمال و قدرت او، و مباد ما را كه دل به عشق‌های مجازی بسپاریم.

وقتی از آن نقبی كه زیر خیابان آسفالته‌ی سوسنگرد _ بستان حفر شده بود گذشتیم، به جمعی دیگر از برادران بر خوردیم. انقلاب اسلامی واقعه‌ای است كه پیش از هر جا در درون انسان و در سینه‌ی او اتفاق مي‌افتد. عمق این سخن را هنگامی در خواهی یافت كه یكایك این بچه‌ها را بشناسی: شهید عزیزی را كه كارگر چرم‌سازی است، شهید توانا را كه طلبه است و شهید نوری را كه دانشجوی راه و ساختمان است و شهید دیده‌ور را و شهید... در جمع شهدا از این سخنان نباید گفت. شرط ورود در این جمع اخلاص است و اگر این شرط را داری، چه تفاوتی مي‌كند كه نامت چیست و شغلت؟

شهید دیده‌ور نیم‌نگاهی به سوی ما انداخت و دوباره مشغول كار شد و بعد بار دیگر با خستگی كمر راست كرد، كلنگ را به زمین گذاشت و همراه ما و برادر عزیزی به راه افتاد. همه‌ی آنچه كه از او در خاطره‌ی فیلم‌ها باقی مانده همین است. اگر مي‌دانستیم كه شهید مي‌شود، تا طلعت خورشید شهادت را در چهره‌اش نمي‌یافتیم چشم از او بر نمي‌گرفتیم. اما چگونه مي‌توان شهادت را كه پیوند با بي‌نهایت است، در ظاهر محدود عالم و آن هم با چشمی ظاهربین تماشا كرد؟ ظاهر جلوه‌گاه باطن است، اما چگونه جلوه كند آنچه كه امكان ظهور ندارد؟ ما در عملیات امام مهدی عجل‌الله تعالی فرجه الشریف بیش‌تر از سیزده تن شهید نداشتیم و یكی از این سیزده تن، شهید دیده‌ور بود.

هزار و چهار صد سال است كه از بعثت رسول خدا مي‌گذرد و اكنون این نور وجود مقدس اوست كه در جان حزب‌الله به تمامیت مي‌رسد. حزب‌الله دست قدرت خدا بر كره‌ی زمین و حزب غالب اوست. عملیات امام مهدی عجل‌الله تعالی فرجه الشریف نخستین عملیاتی است كه شیوه‌های رزمی حزب‌ا در آن مستقلاً به تجربه در آمده است؛ شیوه‌ای كه امروز نظام جمهوری اسلامی را همچون شمسی حیات‌بخش، بر آفاق امید مستضعفین و مظلومان سراسر جهان طلعت بخشیده است و این‌همه را ما به‌راستی مدیون خونشهدا هستیم.

سخنان دلنشین شهید توانا پایان نگرفته بود كه برادر نهاوندی از راه رسید. او بچه‌ها را با وله و اشتیاق مي‌بوسید و قربان صدقه‌ی سربازان اسلام مي‌رفت. خداوند او را زنده داشته است تا گواه صادق روزهایی باشد كه حزب‌الله هنوز در وطن خویش غریب بود، اگرچه امروز نامی است كه قلوب اهل صدق را در سراسر سیاره‌ی زمین تسخیر كرده است.

[بازگشت]