پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / محمدرضا محمدپور / متن / زندگينامه / شرمنده از رفقا

محمدرضا در سال 1345 در خانواده ای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود و تحت تربیت خانوادۀ خود از همان سنین کودکی اسلام در قلب پاک و کوچکش جای گرفت .

از سن 5سالگی بود که نماز خواندن را شروع نمود و در همین سال ها بود که در خود با قرآن و احادیث معصومین آشنا شد. شهید ما کودکیش را در جلسات مذهبی وکلاس های قرآن گذرانید .

تحصیلات ابتدایی را در دبستان ناصری ودوره ی راهنایی را دز مدرسه ی شهید شیخیان(کوروش سابق)گذراند .

محمدرضا دوران راهنمایی را که گذرانید شعله های انقلاب اسلامی از زیر خاک زبانه کشید و مبارزه علیه طاغوت علنی و همگی شد .

محمدرضای نوجوان همگام با سایر دانش آموزان انقلابی مبارزه ی خویش را علیه رزیم دست نشانده ی پهلوی از سنگر مدرسه آغاز نمود . او در مدرسه با معلمان متعهد و دانش آموزان انقلابی تماس می گرفت و با شور و اشتیاق تمام در جلسات مذهبی شرکت می نمود و در مدرسه دست به افشاگری رزیم وابسته می زد و ظلم و ستم های شاه و دار و دسته اش رابرای دانش آموزان باز گو می کرد .

در تظاهرات و درگیری ها شرکت فعالانه داشت ودوستانش را نیز تشویق به شرکت در مبارزات می نمود و بدین ترتیب وظیفه ی خویش را در به پیروزی رساندن انقلاب ایفا نمود .

دیدن مبارزات بی امان روحانیت مبارز علیه شاه و مشاهده ی عمق ایمان و تقوا و عرفان در روحانیت بیدار باعث افزون شدن عشق پر شور محمدرضا به اسلام روحانیت گردید .

وی مصمم شد که لباس مقدس روحانیت را بپوشد و از این طریق ، هم خود را بسازدو هم مشعلی پر نور جهت هدایت و ارشاد جامعه به سوی رشد و تعالی گردد.

عزم هجرت نمود ،

بار سفر ببست و به قم رهسپار شد ،در مدرسه ی امام صادق (ع) اقامت گزید و به فراگیری علوم اسلامی پرداخت . هجرت به قم نقطه ی عطفی درزندگی معنوی محمد بود ،همچون تشنه ای که به سوی سرچشمه ای زلال ،روان باشد به طرف جلسات درس اخلاق آیت اله مشکینی روان می شد و سیراب باز میگشت در همین ایام با مفهوم تهذیب اخلاق آشنا گشت و شیرینی نماز شب را چشید . از حلاوت دعا های مختلف بهره مند شد . آگاهیش از قرآن و نهج البلاغه و سایر متون فارسی افزایش می یافت و خلاصه روز به روز بر آگاهی اش افزوده می شد .

محمد در قم همچون بذر قابلی شد در زمین مساعد . بله روح پاک محمد جای واقعیتش را در جامعه یافته بود و رشد و شکوفایی سریعش آغاز گشت .

مسئله ی دیگری که با آن برخورد نمود ،زندگی بسیار ساده ی روحانیت بود که اکنون دیگر شامل خودش هم می شد، وی این طرز زندگی را با جان و دل پذیزا شد .

غذا و لباس و زندگی اش حداقل ممکن بود ،با شور و علاقه ی زیاد درس می خواند . محمد در زندگی خط سرخ عاشورا را دنبال می کرد و می دانست که خود نیز عاشورایی در پیش دارد .

بنابراین باید خود را برای چنین روزی آماده می­ساخت بر همین اساس اوقات فراغتش را به کوهنوردی ، یادگیری فنون رزمی و تیراندازی اختصاص داده بود.

با تشکیل حوزه­ی علمیه در کازرون محمد نیز با گرفتن مایه ای پرارزش از علم و ایمان به زادگاه خویش بازگشت و تحصیلات خود را در حوزه پیکیری نمود . پرداختن به فراگیری علم محمد را از سایر علوم غافل نکرد . او که به لزوم هدایت دانش آموزان به سوی اسلام اصیل و نیز معرفی گروه های مرموز و شناساندن افکار و اهداف پلیدشان به خوبی آگاه بود، مصمم شد که در کنار تحصیل به فعالیت در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان بپردازد و طولی نکشید که بر اثر تلاش و مجاهده­ی فراوان از فعال ترین اعضای انجمن به شمار آمد و وجودش در این سنگر پر اهمیت منشأ برکات زیادی گردید و باعث شد هده ای گمراه به راه خیر و صلاح و هدایت کشیده شوند. احساس مسؤولیت و تعهد در مقابل خون شهدا او را بر آن داشت که علاوه بر فعالیت های فوق در حد توان و سالم سازی محیط ورزش نیز کمک کند . ایام فراغت به میان ورزشکاران می رفت و به ورزش می پرداخت و مکرراً این مطلب را به ورزشکاران گوشزد می­کرد که عزیزان فکر خود را در ورزش و استادیوم محدود نکنید، بیشتر به فکر جامعه و اسلام باشید ، محیط ورزش را محیطی سالم نگه دارید و خود در عمل به گفته­های فوق، الگوی ورزشکاران بود.

محمد خصائل نیک بسیار دیگری نیز دارا بود. برای دوستی ارزش فوق العاده ای قائل می شد و به خوبی وظیفه­ی سنگین امر به معروف و نهی از منکر بر دوش احساس می کرد، انجام می داد. برای برادران مؤمنش همچون آیینه ای بود و هر لغزشی که از آنها سر می زد با زبان مناسبی به آنها تذکر می داد . دنیا و زندگی مادی را هدف نمی دانست . تنها به این جهت آن را دوست می داشت تا از آن ، جهت نزدیک شدن به معشوقش (خدای بزرگ) استفاده کند.

انقلاب اسلامی، در حرکت رو به رشد و پوینده­ی خویش نهال های برومندی چون محمد را در دامان می پروراند تا در آینده ای نه چندان دور بر کاخ ظلم و کفر استکبار جهانی بتازد و پرچم لااله الاالله، محمد رسول الله را بر فراز آن به اهتزاز در آورند و این برای استکبار جهانی غیرقابل تحمل بود. بنابراین استکبار آخرین تیر در ترکش خود را به منظور نابودی انقلاب به کمان نهاد و نوکر دست نشانده­ی خود را به جنگ با ایران اسلامی فرستاد. عراق برای این جنگ که در سرتا سر نوار مرزی جنوب و غرب کشور صورت گرفت، سازماندهی، تدارکات، طرح و برنامه و ... از مدت ها قبل پشتوانه­ی عظیمی برای این کار تدارک داده شده بود. این پشتوانه شامل پشتیبانی قدرت های امپریالیست جهانی و ارتجاع منطقه هم می شد که در ابعاد مختلف نظامی، مالی، فکری ـ سیاسی و تبلیغاتی به کمک صدام آمده بودند، عراق در هجوم سراسری خود موفق شد بیش از 10 هزار کیلومتر مربع از میهن اسلامی ما را اشغال نماید. که شامل شهرهای بزرگی همچون خرمشهر، هویزه ، سوسنگرد ، بستان، موسیان ، دهلران، مهران ، سومار، نفت شهر ، قصر شیرین و ... می شد، با بی رحمنی تمام به کشتار و آواره ساختن هم وطنان عزیزمان دست زد و این شهرها را به ویرانه ای مبدل نمود . رژیم ددمنش عراق که از طرف اربابانش دستور داشت از هیچ ظلم و جنایتی کوتاهی نکند، وظیفه­ی خود را به خوبی ایفا می نمود.

آری جنگی تمام عیار بر انقلاب تحمیل شده بود و این امت اسلامی ایران بود که می بایست بار جنگ را به دوش می کشید. جوانان ما به سوی جبهه ها روان شدند و بار دیگر جنگی میان ایمان و کفر در گرفت. یک طرف را ارتش مزدوری تشکیل می داد که تا بن دندان مسلخ و از کمک تمامی ابرقدرت ها بهره­مند بود و طرف دیگر حوانانی که با مشت بر تانک ها و مسلسل های شاه پیروز شده بودند و جز سری پرشور و قلبی مطمئن از یاری خدا چیزی نمی خواستند، مصمم بودند که حماسه­ی «خون بر شمشیر پیروز است » را دگر بار بر صحنه­ی تاریخ رقم زنند.

عشق شرکت در جهاد فی سبیل الله در دل محمد زبانه می کشید و روزه به روز شعله ورتر می گشت اما حضور او در سنگری همچون حوزه که اهمیتش برای اسلام کمتر از جبهه نبود و همچنین مخالفت استادان حوزه مانع رفتن او به جبهه می شد، سرانجام پس از اصرار فراوان در تاریخ اول محرم ماه 60 موفق به رفتن به جبهه گردید و همراه با برادران دیگر جهت سازماندهی و شرکت در عملیات بستان به پایگاه شهید باهنر اهواز اعزام شدند . در این هنگام شور و هیجان فوق العاده ای سر تا سر وجود محمد را فرا گرفته بود و برای شرکت در عملیات بستان لحظه شماری می کرد.

با تلاش فراوان مسئولین حوزه را قانع ساخت که به جبهه برگردد ودر تاریخ 5/5/61 بود که عزم سفر کرد و در گردان 959 یکی از واحد های تیپ المهدی به مدت سه ماه به عنوان رزمنده ای بی آلایش و پویا و جسور به خدمت مشغول بود . چند روزی جهت تازه کردن دیدار با خانواده به مرخصی می آمد ولی باز پیام امام در کوشش (جبهه ها را قدم بردارید ) طنین انداز بود ،چرا که پیام برایش حجت بود و از این که نتوانسته بود با ایشان دیداری داشته باشد تاسف می خورد . آری عشق به جبهه او را آرام نمی گذاشت ، پس برای انجام دومین ماموریت عازم جبهه شد . پس از پایان ماموریت به خانه بر گشت و بالاخره برای سومین بار آهنگ سفر کرد .

این بار گویا قصد برگشت نداشت ، از همه التماس دعا می کرد و به قول خودش از این که دوستانش شهید شده اند شرمنده بود .

ماموریتش که به اتمام  رسید خبر حمله و شرکت در عملیات او را به ادامه ی ماموریت تشویق می کرد مأموریتش را تمدید کرد اما چند روزی  نگذشته بود که در جاده ی دهلران در تاریخ  30/11/62 به معشوق ابدی پیوست و با خون خویش حسین وار مرگ با عزت را در سنین جوانی پذیرا شد .

 

 

[بازگشت]