|
محمد در دفترچه ی خاطرات خود در این مورد چنین می نویسد :
ما در حال سازماندهی و شرکت در عملیات بودیم که یکی از برادران طلبه از طرف امام جمعه و مسئول حوزه آمد و به ما خبر داد که تقاضای بر گشت شما باید برگردید. ما همگی افسرده و متاسف با حالتی پریشان آماده ی برگشت شدیم ولی من هنوز تصمیم بر این داشتم که باز به جبهه باز گردم و از خداوند متعال طلب چنین توفیقی را می نمودم . نزدیکان به من می گفتند همه می توانند به جبهه بروند ولی همه نمی توانند درس طلبگی را بخوانند و من هم حرف آنها را قبول داشتم ولی فکر جبهه مرا اذیت می کرد و مانع از درس خواندن من می شد .