|
حاج حسین پیروان: بعد از شهادت حیدر شیرویس در شب قبل، او که بی سیم چی گردان بود و من این طرف بی سیم چی گروهان بودم. اول صبح صدای بی سیم بلند شد. خدایا دراین اول صبح چه خبر است . دشمن حمله کرده ، آماده باش است . آخر آن موقع تنها باید خبری باشد که بی سیم صدا کند . گوشی را برداشتم . پشت بی سم احمد خباززاده بود. گفت: ازحیدر شیرویس چه خبر؟ گفتم : دیشب خمپاره خورده و زخمی شده است. او را به بیمارستان فاو فرستادیم . چون می دانستم هر دو دوست صمیمی هستند هر چه اصرار کرد چه اتفاقی افتاده است نتوانستم واقعیت را بگویم . لذا تنها به اینکه او زخمی شده است و شب بوده و من تشخیص ندادم که حالش چه گونه است ، او را به عقب فرستادم . فردا برای دیدن او به بیمارستان فاو می رود و وقتی می شنود که او به شهادت رسیده است با نگرانی خاصی به مقر گردان می آید و در واقع او خبر شهادتش را به من داد . اما فردا صبح باز صدای بی سیم مرا متوجه خودش کرد. مرتضی جاویدی بود . گفتم مرتضی چه خبر؟ احمد چطور است؟ دوستش شهید شده است، ممکن است ناراحت باشد ، متوجه باش . او با همان لحن همیشگی اش که همراه با صراحت و شوخی بود، گفت: فرهادیان زخمی شد و احمد پرواز کرد و اینک کنار حیدر است . این دو حتی در مرگ نیز نتوانستند یک روز دوری یکدیگر را تحمل کنند. شوکه شده بودم ، چه می شنوم ... اما باید پرواز دوستان را باور کرد.
منبع : ماهنامه شهر سبز