|
پایان انتظار – سفر عشق و شهادت
نصراله سوگند خورده بود که در هر موقعیت که باشد در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کند. پس بار دیگر عازم سوسنگرد شد تا برای آخرین بار با شهر و کوچههای پرخاطرهاش وداع کند. با نانوایی و سقاخانه خداحافظی کند. سقاخانهای که آن را به صورت قدس عزیز ساخته بود، انگار میدانست شهید عملیات بیت المقدس چه خاطرهای باید به یادگار بگذارد. خداحافظ سوسنگرد.
نصراله با تیپ عاشورا از آنجا عازم جبهه طراح شد. پس از پاکسازی آنجا از لوث وجود مزدوران عراقی در عملیات آزادسازی جاده خرمشهر – اهواز شرکت کرد و سرانجام به میعادگاه خونین عشق رسید «شلمچه». دو شب قبل از آن به کازرون تلفن کرد و باز هم حلالی طلبید و خداحافظی کرد.
خونین شهر در انتظار گامهای استوار رزمندگان اسلام بیتابی میکرد. نیروهای مزدور بعثی با تجهیزات کامل و آمادگی دو ساله در پشت خاکریزهای بلند پنهان شده بودند و چون خفاشان در تاریکی در کمین ستارههای نورانی نشسته بودند. شریان حیات پلید آنان جاده شلمچه بود. پس باید به هر قیمتی شریان را قطع کرد و نصراله با یارانش که همگی از بچههای قدیمی جبهه بودند و گروه السابقون را تشکیل میدادند سه بار موفق به قطع این شریان شدند ولی کثرت مزدوران بعثی به حدی بود که نگهداری جاده غیر ممکن مینمود. پگاه بیستم اردیبهشت ماه، عاشقان شهادت باز هم بیباکانه یورش بردند و هنگامی که در یک سنگر موقت و پشت یک خاکریز کوتاه مترصد فرصت بعدی بودند خمپاره دشمن زبون درست در میان آنان فرود آمد و نصراله پس از بیست ماه انتظار به وصل پروردگار خویش رسید.
مشغول عشق جانان گر عاشقی است صادق در روز تیرباران باید که سر نخارد
«خداوندا! اگر هزار بار با تیر و ترکش زخمی شوم، برای هزار و یکمین بار به سویت پر میکشم تا مرا به فیض شهادت برسانی» (از وصیتنامه شهید).
آری نصراله شهید شد و آواز خونش تا ابد در کوچه های هویزه، در خاکریز ساریه، در دشت گلگون دقاقله، در کوچه های پر پیچ و خم ابوجلال شمالی، در سنگرهای حمر و بردیه و مالکیه و در خانه های ویران سوسنگرد، در تپههای شوش و دزفول و دشت عباس و سرانجام در قتلگاهش شلمچه به گوش میرسد.
بله نصراله شهید شد اما پژواک دعای کمیلش در مسجد سوسنگرد، برای همیشه طنینانداز است. گرچه نصراله شهید شد ولی هنوز نفیر رگبار مسلسلش سینه های متجاوزین را سوراخ میکند