|
باسمه تعالي
خدايا وعدهاي كه به من دادهاي وفا و امر حكم مرا تمام و جاي پاي مرا محكم كن.
خدايا دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد يا جان رسد به جانان يا جان ز تن بر آيد
سلام اي عبد صالح خدا ...
نميدانم تو را به چه اسمي صدا بزنم مجبورم مثل غريبهاي تو را بندهي خدا صدا كنم، اما با يك خصوصيت و آن صالح بودن تو.
بله برادر مثل اين است كه اشكي خونين و غمگير از چشمان آسمان بر گونههاي پر چروك دنياي من سرازير ميشود و در و ديوارهاي شهر سوسنگرد اين قتلگاه جوانان و اين قربانگاه اسماعيليان خميني نقاب سياه و تاريكي را به خود پيچيده و سپيدهدم اين شهر، ريگزارها و شنزار اين صحاري سوزان را مشكين كرده و سحرگاهان صداي تكبير مؤذن چون آه احد احد شهيدان در لحظات آخرين قلبها را به تپش آخرين واميدارد.
بله برادر روزهاي ما كمكم رنگ ديگري ميگيرد و اعضاي بدن خرد شده ما حركتي ديگر آغاز كرده و چشمهسار خشكيده بينايي ما باز به جريان افتاده و نهر بدبوي قلب ما با آنچه نميتوانم توصيفش كنم لايروبي ميشود.
بله برادر درست با اين اوصاف بندهي خدا در انتظار دوران طلايي خود به سر ميبرد و اين روزهاي تيره زندگي را در آرامشي بيوصف به سر ميكند و به سر ميبرد. ايامي را در دنياي زور و تزوير و ظلم و فساد و تيرگي و ضلالت.
برادر دعا دعا دعا و اگر تو را نديدم حلال حلال حلال
اسبها را زين كنيد و چكمهها را بپوشيد
و دستها را بالا بزنيد
آماده باش
تا لحظهاي ديگر
شايد لحظهاي ديگر شما را بخوانند
او در پيش
و شما در قفا
و راستي آيا وضوي شهادت گرفتهايد؟
لالههايتان را آوردهايد
و آيا آماده ايد؟
بله برادر خدا ميداند.