قامت به نماز كه مي بست قيامت به پا مي كرد حاج مجيد.
وقتي حميد رفت، حاج مجيد هم بار سفر خود را بست .
در حالي كه اشك مي ريخت، نگاهي به او كردم . گفتم: خدا چقدر مهربان است؟ گفت : آن قدر كه حتي روزيِ گرگ ها را هم مي دهد و عاطفه ي خود را همچون آهوي سر بريده اي تقديم پلنگان گرسنه مي كند. براي كودكي انسان سنجاقك مي آفريند. او به جلد گندم مي رود . براي بشارت گرسنگان. آه كه جهان يك پارچه والفجر است. انسان از نخل جهان بالا مي رود تا خرماي خدا بچيند.
بر پيشانيش كه سجده بر خاك گذاشته بود جاي بوسه ي خداوند روييده بود.
عمليات كربلاي پنج مرحله ي اول :
توي نمازخانه ي گردان فجر نشسته بوديم .
حسن آقا كام فيروزي به حاج مجيد گفت : حاجي قاصد قُل هو اللهي چه مي گويد؟
حاج مجيد تبسمي كرد و گفت : مي گويد اضطراب كبوتر دل هايتان را آرام كنيد. اينك حوض خانه ي ملكوت نزديك است . برخيز و سجده كن كه خداوند مي خواندت .
يكي از بچه ها وارد نمازخانه شد و گفت : برادران آماده ي حركت باشيد .
اسلحه ها در دست و كوله ي آرپي جي بر دوش گرفتيم . سوار ماشين شديم و به سوي شلمچه راه افتاديم. در مسير راه حاج مجيد رو به من كرد و گفت : مي داني بعضي ها خيال مي كنند خداوند انحصارا متعلق به آن هاست . اين روحيه ي شيطان است . نديده اي كه چنگيز مي خواست همه ي عالم را به خود ضميمه كند؟ خداوند تقسيم شده بين تمام اشياء جهان . به ستاره ها نگاه كن؛ دانه هاي تسبيح خداوندند . خداوند دم به دم در جهان فرو مي ريزد.
شلمچه مرحله ي دوم عمليات كربلاي پنج داشت فرامي رسيد .
شب خيمه ي خود را گسترانيده بود . منورهاي دشمن منطقه را روشن كرده بود . صداي گلوله ها و خمپاره ها لحظه اي خاموش نمي شد .
حاج مجيد وضو گرفت و به حسن آقا گفت : چقدر صداي خداوند نزديك است . انگار داريم به مشاهده ي جبرييل موفق مي شويم .
گفتم : حاجي حسن آقا را نگاه كن موهاي سر خود را كوتاه نموده مانند حاجياني كه از قربان گاه برگشته اند.
حاجي گفت : مي خواهد خود را از بالاي آفرينش به وسط رودخانه ي خدا بياندازد.
شب از نيمه گذشته بود كه دوباره آماده ي حركت شديم .
سكوت بود و صداي انفجار گلوله ها توي كانال به طرف شهرك دوئيجي در حركت بوديم . گلوله هاي تيربار از بالاي سرمان رد مي شدند .
گلوله ي خمپاره كنار كانال به زمين خورد .
انفجار وحشتناكي بود .
حسن آقا روي زمين افتاد .
تمام بدنش پر از خون بود .
حاج مجيد كنار حسن آقا افتاده بود و داشت به حسن آقا نگاه مي كرد .
زير نور منور ديدم كه از سينه ي حاجي خون بيرون مي زند .
صيادان جبروت آمده اند تا آن دو را از ساحل خدا بگيرند ...
ياد حاجي بخير. روزي گفت: خدايا مجيد شهيد مي شود؛ او را بيامرز .
آن شب ( شهيد) صمد ( فخار) رفت؛ در حالي كه وصيت كرده بود، قبرش به ياد مظلوميت حضرت زهرا گِلي بسازند .
عباس با گلوله ي تانك پودر شد .
روزي كه حاج مجيد به جبهه رفت، بچه هايش براي پدر قرآن آوردند كه از زير آن رد شود. پدر فاللهُ خَيرً حافظا مي خواند . مادر آماده مي شد كه براي ديدار فرزند شهيدش اكبر به گلزار شهدا برود اما اين ها باعث نمي شود كه سياست بازان لُرد مستضعف و جيب برهاي با جواز و شركت هاي ثبت شده با اَرز آزاد تجارت نكنند و قاضي در يك روز از سه طرف سفارش نشود و عده اي با ماشين بيت المال به تفريح نروند .
بياييد به گناهانمان اعتراف كنيم.
آيا خدا ما را خواهد بخشيد؟