شخصيت ها / علمای شیعه / علی دوانی / متن / از نگاه دیگران / ازشمار دو چشم يك تن كم وز شمار خرد هزاران بيش
از آموزه هاي پدر بزرگوارم به ياد دارم كه مي فرمود: در مقام سخن و قلم حد خويش نگاه داريد و در شأني كه مقام و جايگاهتان نيست قرار نگيريد كه نتيجه اي جز افشاي كم خردي ندارد. به عنوان فرزندي از خاندان دواني كه عهد خويش با خدايش را در گرو آموزه هاي پدر روحاني خود دارد و در مقام و حالي كه جز آشفتگي نشاني ندارد، تنها به نقل خاطراتي از تعاليم معنوي پدر وارسته ام اكتفا مي كنم، به اميد عفو از ساحت قدسيش.
تربيت كلامي و رفتاري پدرم كه با صلابت، قاطعيت و عطوفت و نفوذ معنوي همراه بود، سراسر وجود فرزندان را دربرمي گرفت و هر يك به فراخور استعداد ذاتي خويش جلوه اي از آن تعليمات علمي و عملي روحاني را فرا مي گرفتند. پدرم وجودي با جلوه هاي گوناگون بود. گاهي با خود مي انديشيدم كه آيا مي توان آن همه داشته ها را نتيجه «حصول» و تلاش براي كسب آنها دانست؟ و يا ناشي از استعداد و هوش سرشار برشمرد؟ اين پرسش ها هرگز به پاسخي قانع كننده نمي انجاميد، تا اين كه در جريان تجربه و انس با نحوه سلوك و حال پدرم دانستم كه علم و آگاهي ايشان در زمينه هاي گوناگون، عطيه و موهبتي از سوي خداوند بود كه بر دل مؤمناني همچون او به وديعه نهاده شده است.
پدرم علم را براي كشف حقيقت مي جست و زماني كه جلوه اي بر او روي مي نمود خداوند را شكر مي كرد و در مقام «زكوةالعلم نشره» با تمام توان در صدد تبيين و نشر آن برمي آمد.
يكي از تجليات علمي ايشان در زندگي، نحوه سلوك با همسر و فرزندان بود. ضمير روشن از نور خداونديشان را بر اهل خانه آشكار مي كردند تا آنها نيز به قدر استطاعت خود از آن انوار بهره برند. در مداومت تلاش علمي و كسب معرفت معنوي، آدابي را رعايت مي كردند كه مي توان با تدوين آنها به گونه اي از تربيت معنوي خانواده از سوي يك شخصيت روحاني پي برد.
با اين كه ايشان از اوان جواني با تأليفات زودهنگام خويش در زمره روحانيون شناخته شده حوزه علميه قم بودند، همواره خود را در مقام كمترين شاگرد مكتب امام صادق عليه السلام مي دانستند و به حقوق بسيار ناچيز طلبگي آنچنان افتخار مي كردند كه گويي گنجي از آسمان هر ماهه به ايشان ارزاني مي شد.
در ابتداي هر ماه كه پيك آيت الله بروجردي، پاكتي حاوي شصت تومان حقوق پدرم را به منزل مي آورد و يا ايشان مستقيماً حقوق خويش را دريافت مي كردند، پاكت را باز نمي كردند و منتظر مي ماندند تا همه اعضاي خانواده گردهم جمع شوند. آنگاه با حالي عارفانه و مخلصانه، پاكت را با احترام از جيب بيرون مي آوردند و مي بوسيدند و بر چشمانشان مي گذاردند و مي فرمودند: اين حقوق امام زمان (ع) است و شما كه از اعتبار ايشان ارتزاق مي كنيد، جز رضاي او و معبود به چيز ديگري نينديشد و به راه ديگري نرويد. اين صحنه نه تنها هر ماهه اجرا مي شد و از اعتبار و قداستش در خانه كاسته نمي شد بلكه هر گاه از منبر و يا چاپ كتابي، دريافتي داشتند با همين آئين رفتار مي كردند.
همانگونه كه در تفسير «انما يخشيالله من عباده العلما» گفته اند: نشان خشيت علما گذشت از تعلقات مادي و حفظ حرمت علم براي سير به درجات رفيع معنوي و قرب به حق است، در سلوك زندگي پدرم اين نشان به صورت بارزي جلوه گر بود. دست گشاده ايشان به بهانه هاي مختلف، بويژه در تشويق به علم و هنر و معرفت، حدي نمي شناخت و اين امر نيز محدود به اعضاي خانواده نبود و هر كه را در اين طريق مي يافتند بي اختيار به بذل عنايت مي شدند.
لازم است تذكر دهم كه من در ميان خانواده وجهه نقاشي را كه يكي از وجوه تجلي يافته از ذوق پدرم بود، به وديعه برده ام. اين نكته را نيز ايشان دريافتند.
در روزگار نوجوانيم، شهر قم آشنايي چنداني با نقاشي نداشت. براي نخستين بار كارگاهي براي آموزش طراحي و نقاشي با رنگ روغن توسط يكي از افراد موجه آموزش و پرورش در قم تشكيل شد و پدرم بلافاصله من و برادر بزرگم را جهت كسب هنر در آن كارگاه ثبت نام كردند و ما هر دو با علاقه به مقدمات كار زير نظر استاد پرداختيم. اما هنوز چند روزي نگذشته بود كه پدرم براي رنگ زدن خانه از رنگ كاري خوش ذوق دعوت كردند و او نيز گذشته از رنگ كاري در و ديوار به ابراز ذوق در ساخت و ساز رنگ مرمرين در پايه ديوارها پرداخت. همين امر، مرا تحريك كرد كه ظهرها پس از رفتن رنگ كار براي استراحت، با مقداري از رنگ هاي او بر پشت قطعاتي از فيبر، چند نقاشي از طبيعتي تخيلي ترسيم كنم و نهايتاً در طول اين مدت با بوم نقاشي آشنا شدم و بومي در اندازه ۴۰*۴۰ سانتيمتر تهيه و تصويري نقاشي كردم كه البته كپي از يك مجله عربي بود. وقتي نقاشي هايم را به پدرم نشان دادم، با اشتياق و تعجب پرسيدند: خودت كشيده اي؟ گفتم: آري و شرح چگونگي تهيه رنگ را نيز براي ايشان بازگو كردم. پدرم آنچنان به وجد آمدند كه چهل تومان به من جايزه دادند و مرا بسيار تشويق كردند. من آن روز نمي دانستم، اين تشويق و هبه پدرانه سرنوشت آينده مرا رقم مي زند.
از آن پس ايشان با همان اشتياق مرا تشويق مي كردند تا اين كه با راهنمايي يكي از معلمان، براي تحصيل در «هنرستان هنرهاي زيباي پسران» مرا راهي تهران كردند. گرچه اين عمل توسط ايشان، ملامت برخي از همكسوتانشان را به همراه داشت، اما تداوم تشويق پدر با تذكر به مقام هنر قدسي و قداست هنر، پشتوانه محكم راه من شد.
عنايت ايشان به هنر، بويژه هنرهاي سنتي كه سرشار از معنويت و روح قدسي اسلامي است سبب شد كه تمام اعضاي خانواده، بويژه خواهران و عروس ها را تشويق به آموزش اين هنرها، همچون خوشنويسي و تذهيب و نگارگري كنند و خوشبختانه هم اكنون چندين نفر از آنان، با نشان دادن قابليت مناسب در اين رشته ها، آثار زيبايي را ابداع كرده و در نمايشگاه هاي بزرگ هنري به عنوان افرادي شاخص جلوه گر شده اند.
نمونه هايي از آثار هنري پدرم مشتمل بر شعر، خوشنويسي و تذهيب بر جاي مانده كه نشاندهنده علاقه و احترام ايشان به اين هنرها است.
از آموزه هاي معنوي ايشان، تعهد به عهد انسان با خلق و خالق بود. ايشان خود نيز بهترين نمونه چنين مؤمن متعهدي بودند. چنان اصرار بر عهد مي كردند كه مي فرمودند: اگر نمي توانيد، عهدي نبنديد و قول و قراري بر جاي نگذاريد. مؤمن زماني كه عهد مي بندد بايد در عهدش صادق و وفادار باشد.
ايشان مي فرمودند: من با خداي خود عهد كرده ام كه در راه او و جلوه هاي تمام نماي او، يعني خاندان رسالت، قلم و بيان و زندگي خويش را قرار دهم و از اين رو هر كتابي كه از قلم ايشان زيور تحرير و نشر مي يافت، خداوند را شكر مي كردند كه به يكي از تعهداتشان عمل كرده اند.
بارها به ما تذكر مي دادند كه ابواب توفيق حق را به روي خود باز كنيد و اين ابواب را به مناسبت هاي مختلف بر مي شمردند. تأليف كتاب ها، سخنراني ها و تدريس هاي طاقت فرسا، بويژه در سالهاي آخر عمر مباركشان را از مصاديق توفيق رباني مي دانستند و همواره براي حصول به اين توفيقات از خداوند منان سپاسگزار بودند.
حاصل تربيت معنوي ايشان در جلوه هايي از برگردان مهر پدر و مادر از سوي فرزندان نسبت به ايشان تجلي كرد. ما هرگاه كه پدر و مادر را ملاقات مي كرديم حتي اگر هر روز بود، دست مباركشان را مي بوسيديم و از شايسته ترين و مؤدبانه ترين كلمات براي سخن گفتن با ايشان استفاده مي كرديم.
هرگاه لباس نويي تهيه مي كرديم به مناسبت و يا بي مناسبت، ابتدا از طريق ادب براي شرف حضور به خدمت پدر و مادر مي پوشيديم و يا هر فرزندي كه خداوند به ما عطا مي كرد مستقيماً از بيمارستان به منزل پدر مي برديم تا از بركات روحاني آن مكان مقدس و كلام پر مهر ايشان بهره مند شود و سپس به خانه خود مي رفتيم.
آئين هاي روحاني تعليم و تعلم كه مبناي آن در مهر بي حد قوام يافته بود، الفت و عشقي را در كانون خانواده ايجاد كرده بود كه هيچ تعلقي جاي آن را نمي گرفت. پدرم همواره بر اين انسجام معنوي و مهرآميز خانواده تأكيد مي ورزيدند و عدول از آن را گناه بزرگ و نابخشودني و كفران حق پدر و مادر مي دانستند.
به هر حال ايشان را مي توان از زمره مؤمناني دانست كه گرچه در ميان خلق با همه تعلقات ظاهري مي زيستند، اما دل در هوايي ديگر داشتند و در آرزوي وصال آن مأمن و موطن مألوف بودند.
ايشان همچون همه مردان حق، دل به نظر بازي با معبود خود داشتند و آنچه يافتند در طريق همين نظر بازي و وارستگي از دنيا و دلبستگي به معبودشان بود. به اميد آن كه ما نيز لياقت نظر يابيم و از نظر بازي مرسوم اين روزگار، به دور مانيم.
مـردان رهش زنـده به جـاني دگـرند/مـرغان هـواش ز آشيـاني دگـرند
منگر تو بدين ديده بديشان كايشـان/بيـرون ز دوكون، در جهاني دگرند.
نويسنده: محمد علي رجبي (دواني)
روزنامه ايران: 3 اسفند 1385، ص 15.