|
حسین پیروان: عملیات کربلای پنج با شور دلیرمردان رزمنده ادامه داشت .لازم بود بر روی نهر جاسم پلهایی را نصب کنیم آن هم زیر آتش شدید دشمن و بدون داشتن سنگر تا عبور و مرور رزمندگان به خوبی انجام گیرد . در حال آماده سازی پل بودیم که ناگاه وجود حاج کاظم حسینعلی پور و اکبر شجاعی را در کنارمان احساس کردیم . از تعجب داشت خشکمان میزد. حاج کاظم می بایست، در بیمارستان می بود، نه در خط مقدم ! او چند روز پیش مجروح و به پشت جبهه انتقال داده شده بود . او را ورانداز کردم . دیدم لباس بیمارستان به تن دارد. خنده ای کرد . دیدید از بیمارستان فرار کردم . مگر من می توانم از شما دل بکنم » : گفت دشمن بواسطه آزاد شدن شهر دو عیجی بیش از پیش مواضع ما را زیر آتش گرفته بود . در همان حالی که پل نصب می کردم، خمپاره ای زوزه کشان در کنارمان دل زمین را شکافت. در میان آتش و دود چشمانم را باز کردم . حاج کاظم و اکبر شجاعی خونین بر روی زمین افتاد بودند . اکبر در همان لحظات اولیه جان را به جانان تسلیم کرد . اما هنوز از حاج کاظم رمقی باقی بود . آرام و در حالی که شهادتین را بر زبان جاری می کرد، رو به ما کرد و با اصرار گفت که پایش را رو به قبله قرار دهیم . این کار را انجام دادیم، حاج کاظم نیز لبخند بر لب به سوی معبود پرگشود و خاک شلمچه را معنویتی دیگر بخشید.