|
اي چشم شبنماي تو جادوگر سياه
زلفت سكوت ساحل نيلوفر سياه
دستم غريو شعله جوشان آفتاب
در سايهسار زلف تو، اين لنگر سياه
سر ميزني ز بستر من چون نهال نور
در ژرفناي اين شب غمگستر سياه
دست نگاه تشنه بيطاقتم مدام
كوبد به چشمهاي خموشت در سياه
شاهين گيسوان تو سرشار اشتياق
ميگسترد به شانه من شهپر سياه
جولان دهد به واحه خاموش لحظهها
شب، شيهه مهاجمه، اين استر سياه
قلب بهاريام چه كند روز و شب دريغ
با شهر، اين تجسم خاكستر سياه