شخصيت ها / شعرا / مهدی تقی نژاد / متن / شعر / اینجا رسیدهام به نگاهی که ناگهان
اینجا رسیدهام به نگاهی که ناگهان
میترسم از عِقاب گناهی که ناگهان
در چشمهام یک غزل تازه ریشه کرد
وقتی به چشمهای سیاهی که ناگهان
پنهان نمیکنم که دلم اضطراب داشت
آن لحظه در تلاطم آهی که ناگهان
آشوب و درد و دلهره و چالشی عمیق
میریخت بر کبوتر چاهی که ناگهان
اینجا منم امانت یک عصمت بزرگ
در پیچ وتاب تازه راهی که ناگهان
آغاز میشوی و مرا تاب میدهی
با خندههای گاه به گاهی که ناگهان
سر گیجه درتمام سرم پرسه میزند
وقتی رسیدهام به نگاهی که ناگهان