شخصيت ها / شعرا / مهدی تقی نژاد / متن / شعر / قوز کرده اي
قوز کرده اي
لک هاي زيادي بدنت را پوشانده اند
دوا و دکتر هم که در مرامت نيست
هنوز
به هيکل هفت متري ات مي نازي
يا موهاي انبوهت
ديگر پير شده اي
و بچه هايت
که حالا دکتر و مهندس شده اند
تو را تحويل نمي گيرند
و هواي تو را ندارند
آن وقت ها
که اسب مي تازاندي
و شمشير مي کشيدي
و بر کوه تکيه مي کردي
براي يک عمر ما کافي بود
تا خودمان را نشان دهيم
اما امروز
که موهايت ريخته
و در خيابان
خميده راه مي روي
خجالت مي کشيم
خيلي سعي کرديم
تو را به شيراز برسانيم
برخي به خاطر تو
به پايتخت رسیدند
دوست نداشتيم عطشت را ببينيم
خيلي سعي کرديم
جلو بغضمان را بگيريم
بعضي
با تو خوشبخت شدند
تو خيلي خوبي
چقدر دلتنگ توام
شب به خير
کازرون