پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / احمد رضوانی / متن / خاطرات دوستان / به حالشان غبطه می خوردم

علی اسدزاده: در آن موقع بنده مسئول سپاه بودم و شهید رضوانی جزئی از نیروها به شمار می رفت در سال 62 طرحی به نام لبیک مطرح شد که هر ناحیه ای می بایست یک تیپ یا یک لشکر را تشکیل دهد و ما تیپی به نام ذوالفقار در دشت عباس مستقر کردیم که آشنایی من با شهید رضوانی در همین تیپ به نام ذوالفقار یک یا دو بود.

آن روزها شهید رضوانی و شهید محسن خسروی و شهید ابراهیم باقری مثل یک مثلث بودند که رفاقت خیلی خاصی با هم داشتند به نحوی که ارتباطشان به برخی ارتباطات خانوادگی ختم شد. احساس می شد یک دوره ی سیر و سلوک و خودسازی با همدیگر دارند، نسبت به بقیه کمتر حرف می زدند و کمتر اظهارنظر می کردند و بیشتر به دنبال خودسازی بودند . به صورت مرتب روزه های مستحبی و نمازهای مستحبی داشتند یعنی همه ی بچه ها مراقبه داشتند ولی اینها به نحو خاصی جلوه می کردند و هر سه هم به شهادت رسیدند. افراد دیگری هم بودند که در حاشیه ی این کار جذب این ها شده بودند که من نمی خواهم اسم شان را بیاورم ولی با رفتن به جبهه این سه شهید و ماندن دیگران در کازرون، ارتباط آنان هم قطع شد.

حقیر هم با توجه به اینکه درآن زمان فرمانده سپاه پاسداران کازرون بودم و ایشان را از جنبه های مذهبی قوی تر و به جهت اطلاعات دینی بالاتر از دیگران می دانستم تشخیصم بر این شد که ایشان توانایی انجام این مسوولیت را دارند و صلاحیت ایشان را برای این مسوولیت بیشتر دیدم لکن آن حسرتی که همیشه برای من ماندگار است آن که هر وقت این سه بزرگوار را با هم می دیدم به حالشان غبطه می خوردم که ای کاش من هم مثل آن ها بودم.خداوند هر سه را غریق رحمت کند.
 
[بازگشت]