پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / احمد رضوانی / متن / خاطرات خانواده / وقت خواب نيست!

مادر شهيد: در سال 63 مدتي بود كه شديداً بيمار شده بودم و روز به روز حالم رو به وخامت مي گذاشت. تقريباً پزشكان از حياتم قطع اميد كرده بودن. وقتي كه كار به اين جا رسيد پسرم نامه اي به احمد كه آن روزها مدت زيادي بود در جبهه به سر مي برد، نوشت و از او خواست تا براي ديدن من بيايد. احمد هم بلافاصله به مسئولش مراجعه و تقاضاي 48 ساعت مرخصي نموده بود. ظاهراً چون عمليات نزديك بود به سختي مرخصي مي دادند ولي به احمد 72 ساعت مرخصي داده بودند وقتي احمد آمد روحيه من عوض شد و با ديدن او حالم رو به بهبودي گذاشت مثل اين كه جاني دوباره پيدا كرده بودم. نصف شب صداي زمزمه قرآن دلربايي از خواب بيدارم كرد. از جايم برخاستم. ديدم احمد چراغ نفتي را روشن كرده و در گوشه يكي از اتاق ها مشغول تلاوت قرآن است. دلم آتش گرفت. به طرفش رفتم و گفتم: مادر جان، آن جا كه آسايش نداري لااقل اين جا كه هستي استراحت كن.

احمد كه تلاوتش را قطع كرده بود به طرف من برگشت و گفت: مادر جان اين قدر بخوابيم  و صبح نشود، (اشاره به پس از مرگ) اين جا وقت خواب و استراحت نيست.

[بازگشت]