پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / مجيد حسن زاده رستمي / متن / خاطرات دوستان / ولایت مدار و قوتی قلبی برای ما

دکتر کاظم پدیدار: در تیر ماه 60 به اتفاق گروهی از اهل دل و صفا ، صمیمت و وفا، اعم از رزمندگان کازرون، برازجان، جهرم، فراشبند و .... از شیراز عازم کرمانشاه و از آنجا به خطوط دفاعی رزمندگان مشهور به سارات در سومار رفتیم.

گروه ما شیرمردانی در خود جاي داده بودکه بعدها هر کدام حماسه های بدیعی در جبهه های نبرد حق علیه باطل آفریدند. از جمله این شهیدان شهید حاج مجید حسن زاده، شهید حاج حمید بهیود، و شهید علی نقی ابونصری، شهید عبداللطیف سپید نامه.

 شهید حاج مجید حسن زاده که از نیروهای شاخص و تأثیر گذار گروه ما بود. بعنوان هادی و راهنما، امر هدایت معنوی و دینی نیروها را به عهده داشت. ایشان به لحاظ سنی و عقلي مي توان گفت از همه ما به نوعي مسن تر و كامل تر بود . لیکن بدلیل تواضع و فروتنی واخلاصي كه داشتند ، مسئولیت نمی پذیرفتند و حالا که به یاد می آورم بنده ناقابل آن زمان نمیدانم با چه جرأت و جسارتی مسئولیت این عزیزان را تقبل نموده بودم.

در خط معروف به سارات يك مدتها مشغول نگهبانی و دفاع از منطقه استحفاظی خود بودیم. وقایع تلخ و شیرینی بر ما گذشت، یکی از نیروهای شهرستان قیر و کارزين ، که در جمع ما بود با گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسیده در اوج فشار و گلوله بارانهای شدید دشمن و در حالیکه ما هیچ امکاناتی برای دفاع از خود نداشتیم و معمولاً روزی یکی دو بار فقط شاهد آتش بازی های دشمن روی خود بودیم شهید حسن زاده با آن وقار و طمأنینه خاص موجیات سکون و آرامش قلبی نيروها را فراهم می نمودند. حضور ایشان در جمع ما بهمراه شهید بهبود قوت قلبی بود برای رزمندگان. اين دو ، رشادت ، شجاعت ، اخلاق ، تهذيب ، تقوا و ولايت مداري  را در عمل و نه در شعار براي ما به ارمغان آورده بودند . عمل به وظیفه یعنی حضور در کنار رزمندگان خود ، یعنی حدیث، روایت، اخلاق. پس ما را چه باک تا وقتی که اینان با ما هستند.

از جبهه سارات به جبهه کوره سیا نقل مکان کردیم. من با وجودیکه تا آخر جنگ تقریباً با رزمندگان در بيشتر خطوط جنگ تحميلي بودم و تماس داشتم، در هیچ کجای جبهه مشابه این جبهه را ندیده بودم.

نوک یک رشته کوه در عمق محدوده دشمن که با یک سری عملیات کوه نوردی باید خود را به آنجا می رساندیم. همان روز اول باید آب ، نان وکنسرو را با کوله پشتی برای مدت یکهفته با خود می بردیم و تا هفته دیگر که نیروی جایگزین می آمد تردد به عقب ممنوع و مشکل بود. آخر راه با یک عملیات مشابه عملیات را پل از دیواره سنگی بالا می رفتیم و در غار مستقر می شدیم و این محل بهیچ وجه با جبهه سارات همخوانی نداشت. در نوک ارتفاع تعدادی مین تلویزیونی جهت جفاظت از نیروهای خودی کار گذاشته بودند که به نوعی فقط قوت قلبی بود برای نگهبان تا بداند که اگر عراقی ها از جلو بیایند با این مین ها برخورد می کنند و پشت سرهم که دیوار بود و عیور به جز در روز غير ممكن. در اینجا آب فقط به اندازه خوردن و نان فقط به اندازه نمردن یافت می شد.

با همه سختیها و مشکلاتی که جبهه داشت، حدود دو ماه و نیم از آن سپری شده بود که یک روز شهید حسن زاده آمد و گفت، اگر اجازه بدهید من می خواهم به مرخصی بروم. گفتم چه مشکلی پیش آمده، گفت دارم پدر می شوم و می خواهم زمان تولد فرزندم آنجا باشم. من چون مجرد بودم و این حرفها را درک نمی کردم ، قبول نکردم و گفتم فعلاً هیچ کاری واجب تر از حضور در جبهه نیست. ایشان مقاومت نکردند و در حالیکه به شدت نگران وضع خانواده خود بودند به سمت سنگر رفتند. خدای رحمتش کند شهید بهبود آمد و گفت ما که تقریباً مأموریتمان تمام شده و در حال حاضر قصد انجام عملیات نداریم. اجازه بدهید ایشان بروند من همه کارهای ایشان را بنحو مطلوبی انجام می دهم. بالاخره، اجازه دادیم و ایشان رفتند تا شاهد متولد شدن فرزند دلبندشان باشند. بعدها که متأهل شدیم و صاحب فرزند بیشتر فهمیدیم که آن زمان بر شهید ما چه گذشته است.

اين شهيد عزيز و يار وفادارش بهبود سنگر جبهه را رها نكردند تا اينكه در عمليات كربلاي پنج ، هردو به فيض عظيم شهادت نايل و در جوار رب العالمين سكني گزيدند.

روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

 

[بازگشت]