|
شهيد مهدي كوزه گري
او را به همراه چند نفر از دوستانش در پايگاه
شهيد بهشتي اهواز ديدم، سن و سال كم و قد كوتاه آنان باعث شده بود تا پيوسته، در
اضطراب و استرس حذف از شرکت در عملیات باشند. به همین خاطر خود را به آب و آتش می
زدند تا راهی برای شرکت در عملیات پیدا کنند. یکی از گزینه های مدد رسان این افراد
فرمانده آنان بود و گزینه اصلی ، مسئولینی بودند که در اهواز قبل از عملیات می
آمدتد و در یک ماراتن سنگین و نفس گیر (البته برای اینگونه افراد) پس از انجام سان
از آنان افرادی را که از نظر شان شرایط لازم (قد و سن) نداشتند را بیرون کشیده و
به شهرستان خودشان می فرستادند. البته گزینه فرمانده نیز بیکار نمی نشست و بر اساس
شناخت از افراد تعدادی را گلچین نموده و با استفاده از بند پارتی آنان را به جمع
رزمندگان ملحق می نمود. به همین خاطر و در راستای همین موقعیت گروهی از این برادران بدنبال من بودند وگاه ، متواضعانه و حتی ملتمسانه از من می خواستند تا آنان را جهت شرکت در عمليات جديد بپذيرم، ولي
همانگونه که گفتم در آن شرايط فقط من نبودم كه ميبايستي موافق باشم و فرماندهان
ديگري از اهواز و سوسنگرد بودند كه ميآمدند و پس از ديدن نيروها، افراد كم سن و
سال را بيرون كشيده اجازه شركت در علميات
را به آنها نميدادند، گاهي اوقات من براي نيروهايي كه آنها را ميشناختم به قول
امروزيها، پارتي بازي ميكردم و از جمله كساني كه شامل اين پارتي بازي شدند همين
شهيد ما مهدي كوزه گري بود. من شناخت قبلي از ايشان داشتم و ميدانستم ك در عمليات
بدردمان ميخورد. در مدتي كه با ما بودند، توانستند فنون آموزشي را به سرعت فرا
گيرند و خود را همچون ديگر رزمندگان مهياي كارهاي بزرگ و حتي عملياتهاي بزرگ
بنمايند. در اين ميان مهدي يك سر و گردن از دوستان و همقطاران خودش جلوتر بود و به
نوعي براي خودش صاحب ادعا شده بود. در عمليات طريق القدس شركت كرد وپا به پای دیگر
همرزمان تا پایان عملیات درخشید و با كولهباري
از تجربه و رزم که در آن زمان برای افراد
کم سن و سالی چون او یک افتخار و غرور محسوب می شد به كازرون برگشت.
در کازرون
در آن زمان شرایط مناسبی حکمفرما نبود ، از یک طرف حضور منافقین و
فعالیتهای شدید آنان و از طرف دیگر اراذل و اوباش در شهر که هر کدام به نحوی انقلاب
را تهدید می کردند. مهدي به همراه گروهي از بسيجيان شهر درمبارزه با منافقین و
سركوبي اراذل و اوباش شهرستان شركت فعال داشت و همواره مترصد فرصتي بود تا آنان كه
به هر نحوي به نظام و انقلاب دهن كجي ميكنند را به سزاي اعمالشان برساند.
مهدي در انجمن(انجمن اسلامي دانش آموزان) و
با بچههاي انجمن به سرعت مراتب عالي كمال هم از حيث معنوي و هم از حيث جسمي را
گذراند. او معتقد بود كه بايد جسم را قوي كرد تا بتوان از آن در مقابل دشمن و ضد
انقلاب . استفاده کرد . به همين منظور در
كلاسهاي كاراته شركت فعال داشت و مطمئنا از جمله معدود كاراته كارهايي بود كه
توانست همه فنون استاد را بنحو شايسته و مطلوبي فراگرفته و بعدها در اختيار ديگر
شاگردان خود قرار دهد.او نسبت به آموزشها حساس بود و با جدیت خاصی آنها را دنبال
می کرد به خصوص آموزش کاراته، تا جائیکه توانست در یک مدت کوتاه بالاترین مدارج
این آموزش را کسب نموده و از آن در جهت آموزش دیگر دوستان بهره برداری نماید. مهدي
اصولاً فردي پرانرژي، پركار، فعال و به نوعي ماجراجو بود. هيچگاه آرام و قرار
نداشت، در پشت جبهه درگير با اراذل و اوباش، در جبهه درگير با عراقي ها ،و خلاصه
هر جا که شهرستان و یا جنگ نیاز به کمک داشت در آنجا حاضر و به دفاع از نظام و انقلاب می
پرداخت . در كربلاي 4،شرکت فعال داشت تا جائیکه شايع شد كه او شهيد شده و شایعه
آنقدر قوی بود که برادرش محمود را واداشت تا جهت صحت و سقم شایعه راهی اهواز
گردد.پس از اطمینان از سلامتی او خواستار برگشت او به کازرون می گردد که با مخالفت
برادر روبرو می گردد. محمود اصرار می کند که من بجای شما می مانم و شما بروید تا
آتش شایعه خاموش گردد ولی ایشان قبول نکرده و بر ماندن خود پافشاری می کنند. در
عمليات كربلاي 5 و در حاليكه در معاونت عقيدتي لشكر 33 المهدي مشغول خدمت بودند،
خود را به جمع رزمندگان خط شكن رسانده و همراه با دوست صميمي خود شهيد رسول گلستان
كه سالهاي سال با هم رفاقت داشتند، در عملیات کربلای 5 شرکت می نمایند در این
عملیات هردو پس از خلق حماسه ها و رشادتها نداي حق را لبيك گفته و به جمع دوستان و همرزمان خود ملحق می شوند.از
ویژه گیهای بارز شهید که موجب شده بود تا دوستان زیادی را شیفته خود نماید ، همین
انس و الفت با دوستان بود که تا سرحد مرگ نیز آنان را رها نمی کرد ، آنگونه که
شهید گلستان را تا آخرین لحظه رها نکرد و همراه با او به دیدار حق شتافت.
روحش شاد و یادش گرامی باد.