بسمه تعالي
شهید نادر نکویی
(دوست داشتني)
از کودکی در یک کوچه ، یک محله و یک دبستان با هم بزرگ شدیم . در شناخت او و
خانواده محترمش که از مومنین ومتدینین بوده و هستند جای هيچ شک و ترديدي نبوده و
نیست.
با نادر در دوران دانش آموزي و مبارزه علیه رژیم ستم شاهی خاطرات خوبی دارم .
همیشه و همواره در تجمعات ضد رژیم شاهنشاهي ،در جلسات تحقیقی گروه های مبارز ، فعال
و چشمگیر عمل می کرد . او و چند نفر دیگر از دانش آموزان به عنوان علمداران هنرستان
(دكتر شريعتي) کار را برای ناظم مدرسه که در سخت گیری کارش مشهور بود ، سخت کرده
بودند . همه روزه و در ساعات كلاسي نادر با نصب اطلاعيه ها و شعارهاي ضد رژيم در
سالن هنرستان ، عرصه را بر معاون مدرسه كه با جديت تمام بدنبال شناسايي و كشف به
قول خودشان( خرابكاران) بودند ، تنگ كرده بود . گاهي با تحريك نادر و دوستان دانش
آموز ، هنرستان به محل شعار و تظاهرات عليه رژيم تبديل مي شد تا جائيكه چندين بار
توسط شهرباني به هنرستان يورش برده شد و تهديدات سنگيني عليه دانش آموزان فعال
توسط آنان صورت گرفت .
پس از پیروزی انقلاب فعالیت نادر در كليه زمينه
ها ، از جمله شركت در جلسات عقيدتي چند
برابر شد ، تا جایی که احساس کردم منافقين
مي خواهند از شور و شوق او در امر فعاليتهاي انقلابي در راستاي اهداف خود بهره
برداري نمايند .
نادر با شروع جنگ تحمیلی به خیلی عظیم سبز پوشان پیوست و بلا فاصله راهی جبهه
های نبرد حق برعلیه باطل گردید . قبل از عملیات طریق القدس به جمع ما ملحق شد و از
همان ابتدا با یک آر پی جی هفت پیمان اخوت بست . او هيچ گاه از سلاحش ، و سلاحش هيچ
گاه از او جدا نشد تا لبیک مرگ و ندای شهادت بین آنان جدایی انداخت .
نادر از جمله پاسداران جذابي بود كه ،
جذابیت و کشش او باعث شده بود تا دوستان و برادران رزمنده خيلي زود با او خودمانی شوند
. گاه بر سر اینکه چه کسی با نادر به نگهبانی به ایستد مشکل داشتیم . عشق و علاقه
برادران به نادر و دور بودن با او در یک جاهایی برای ما درد سر ساز هم می شد . لطف
الله (عبداللهي) از جمله برادراني بود كه علاقه زيادش به نادر باعث شده بود تا
پستهاي نگهباني را بدون نادر به اتمام نرساند .
نادر در عملیات طریق القدس خوش درخشیدو پس از اتمام عملیات هم تا مدت ها در
تثبیت و تحکیم خط پدافندی نقش کلیدی داشت .
او و ديگر همرزمانش كه اكثرا در حال حاضر با هم هستند و نزد پروردگارشان متنعمند و روزي مي خورند با هم در شكستن خط دشمن
و تثبيت مواضع ، در شرق رودخانه نيسان و شمال سوسنگرد ، شبها و روزهاي سختي را با
هم سپري كردند .
يكماه و اندي ، نگهباني ، بي خوابي ، تحمل سرما و حفاظت از دستاوردهاي عمليات
طريق القدس ، بدون سنگر و جان پناه ، يكي از اقدامات مهم نادر و دوستان شهيدش
(اكثر كساني كه با نادر بوده اند شهيد شده اند ، تعداد زنده ها ، در مقايسه با
شهدا كمتر است) ، بود كه روستاهاي آزاد شده سويدانيه ، چويلانيه و .....رشادتها و
شجاعتهاي آنان را هيچگاه از حافظه تاريخي خود ، فراموش نخواهند كرد .
او در خط پدافندی رقابیه و قبل از عملیات فتح المبین با برادران اطلاعات تیپ
کربلا که جهت شناسایی در عمق خاک عراق کار می کردند ، همكاري مي كرد و در تقویت
مواضع پدافندی ما در رقابيه ، نقش موثری
داشت .
پس از حمله عراق به رقابیه ،با برادران گروه جهت تک به دشمن به خط اول رقابیه
رفتیم . نادر هم چون همیشه نفر اول گروه ما بودکه باآرپی جی اش به نوعی علمدار
گروه ، محسوب می شد.
با مشاهده نفربرهای عراقی که تا خط اول ما آمده بودند . ماموریت آرپی جی زن ها
و به خصوص نادر مشخص می شد . او و دیگر آر پی جی زن ها توانستند نفر بر های زرهی
دشمن را كه با حمايت نیروهای پیاده شان تا خط مقدم ما آمده بودند منهدم و اجازه
هیچ گونه مانوری را به آنان ندهند. عراقی ها با رعب و وحشت نفر برها را رها کرده و
پیاده پا به فرار گذاشتند .
پاتک ما در روز اول موفق بود و توانستیم تا بعد از ظهر کلیه عراقی های اشغالگر
را ، از خطوط دفاعی خودمان کشته ، اسیر و یا متواری نمائیم .
مقرر گردید شب هنگام با آرپی جی زن ها و کمک هایشان جهت شكار تانک های عراقی
که از لانه و آشیانه خود بیرون آمده بودند و در جلو خط مقدم خودشان صف آرایی کرده
بودند ، برویم . نادر هم چون گذشته به عنوان نفر اول گروه با آرپی جی اش ، پیشتاز
بود . این شب با تمام تلاشي که صورت گرفت به عراقی ها نرسیدیم و پیش از طلوع آفتاب
برگشتیم .
دو شب بعد نادر باز به عنوان علمدار گروه با دیگر آرپی جی زن ها عازم شکار ،
تانک ها شدند . این بار من به دلیل جراحات وارده نتوانستم با آن ها بروم و شهید
شگرالله پیروان (جانشين من ) هدایت گروه را بر عهده داشت .
وقتی پس از یک شب راهپیمایی در رمل ها ،خسته و کوفته به عراقی ها می رسند .
درگیری شروع می شود . موشک آرپی جی هفت نادر ، سینه تانک های دشمن را می درد .
دشمن بارگبارهای بی امان به مقابله بر می خیزد . تعدادی از همرزمان نادر که فاقد
جان پناه مناسب بودند بارگبارهای دشمن شهید و مجروح می شوند . نادر نیز در حال
نبرد با دشمن و در حالي كه قصد كمك به مجروحين داشته ، با تیر خصم به زمین می افتد
و در دشت رقابیه جان را به جان آفرین تسلیم می نماید.
لباس سبز نادر کفنش شد تا سبز پوشان یادشان بماند که نادر و نادرها بر سرپیمان
خود با خدای خود ایستادند وخون خود را دادند تا لباس مقدس سبز ، پایدار بماند.
اینک نوبت آن هاست تا به عهدی که با شهدا بسته اند پایدار بمانند و از لباس سبزشان
در راه آرمانشان کفن سبز بسازند .
پس از شهادت نادر ، يك شب در عالم رويا ، ديدم كه با تعدادي از شهدا در يك
مكاني گرد
آمده ا يم . مي دانستم كه آنها شهيد
شده اند ، ولي نمي توانستم با آنها صحبت و يا از شهدا كسب اطلاع نمايم . به يكباره
نادر را ديدم . انگشت اورا گرفتم و گفتم با شما كار دارم . گفت ؛ چكار داري ؟ گفتم
؛ چند سوال دارم كه بايد جواب بدهي . گفت ؛ اگر قابل جواب دادن باشد و اجازه جواب
دادن داشته باشم ، مشكلي نيست. گفتم ؛ شنيده ام كه جاي شهدا خيلي خوب است . گفت ؛
همينطور است . گفتم شنيده ام كه شهدا حورالعين دارند . گفت ؛ درست شنيده اي. گفتم
؛ مي گويند شهدا مي توانند شفاعت كنند . گفت ؛ همينطور است . گفتم ؛ چند نفر ؟ گفت
؛ تا 200 نفر . پس از اين گفت كه من با زحمت مرخصي گرفته و به زمين آمده ام و بايد
برگردم .
ساختماني كه ما در آن صحبت مي كرديم در يك بياباني بود كه هيچ ساختمان ديگري
در آنجا وجود نداشت . با خودم گفتم بعد از خداحافظي نحوه عروج و پرواز او را به
آسمان خواهم ديد . روبوسي محكمي با هم كرديم . پس از خداحافظي ، از ساختمان دور شد
. همينطور مواظب بودم تا پروازش را ببينم. ناگهان بدون اختيار سرم به عقب برگشت .
وقتي دومرتبه سر را برگرداندم ، ديگر اثري از نادر نبود.
از خواب پريدم و براي هميشه افسوس خوردم كه چرا نتوانستم سوالات بيشتري كنم و
يا قول شفاعت از او بگيرم .
انشاءالله كه ذكر اين خاطرات و ياد آوري رشادتها و فداكاريهاي آنان در اين
دنيا ، ذخيره اي باشد براي شفاعت آنان در آن دنيا . و خداوند توفيقي دهد تا از
دستاوردهاي آنان كه با خون سرخشان هديه راه ما كرده اند بتوانيم پاسداري كنيم .
روحش شاد و يادش گرامي باد.