|
بسمه تعالی
شهید عبدالحسین رجایی
جسور و ماجراجو
نوجوانی 15 ساله بود که در عملیات طریق القدس به ما ملحق
شد. بعد از پایان عملیات مشغول تثبیت خط شدیم . خاکریزی که بتوان پشت آن سنگر گرفت
وجود نداشت . لودرها و بولدوزر ها مجبور
بودند در تاریکی شب تا صبح خاکریز بزنند .
دشمن با استفاده از خمپاره و رگبارهای بی امان برای آنان مزاحمت ایجاد می کرد . با
گشتی ها و نیروهای شناسایی عراقی هم که گهگاه جهت شناسایی خطوط تثبیت نشده ما به
جلو می آمدند مشکل داشتیم . بر آ ن شدیم تا با تامین و مراقبت از لودرها و
بولدوزرها ، قوت قلبی باشیم برای راننده های این دستگاهها تا با اطمینان بیشتری
اقدام به زدن خاکریز نمایند. شهید رجایی و دیگر رزمندگان به عنوان تامین و یا بهتر
بگوئیم ، پیش مرگان لودرها و بولدوزر ها وظیفه داشتند مراقبت نمایند تا آنجا که
ممکن است آسیبی به راننده های این دستگاهها و حتی خود دستگاهها وارد نیاید. قریب
یکماه کار تامین و مراقبت ادامه داشت و طی این مدت تعدادی از افراد ما شهید و
مجروح نیز شدند. در این مرحله کار ما با کار آنان که معروف بودند به سنگر سازان بی
سنگر یکی شده بود ، چرا که ما هم مدافعین بی سنگر بودیم و این کار ، کار سختی بود
. به لطف خدا و همت همرزمان کار زدن خاکریز و تامین به خوبی تمام شد و عراقی ها با
عقب نشینی به پشت رودخانه نیسان مزد زحمات برادران مارا به خوبی دادند. پس از
نزدیک به یکماه بی سنگری و رنج و مشقت تامین و مراقبت ، صاحب خاکریز مستحکم و مطمئنی
شدیم تا در پشت آن موضع بگیریم. مدتی که در این خط مشغول پدافند و مقابله با دشمن
بودیم ، اتفاقات زیادی افتاد ، که هم خوشایند بود و هم دردناک . یکی از اتفاقات
خوشایند آن ، شناخت چهره هایی همجون شهید رجایی بود . عبدالحسین نوجوانی جسور، بی باک، چالاک، خنده رو و از همه
مهمتر ماجراجو بود. با اینکه از نظر سنی از همه افراد گروه کم سن و سال تر بود ولی
در شجاعت، تدین، اخلاق، اطاعت پذيري وولايت مداري از ویژگیهای یک انسان کامل هیچ
کم نداشت. نمیدانم با چه ترفندی جای خود را در جبهه باز کرده بود ولی از اولین
روزی که او را دیدیم. با رفتارش، با اخلاقش، با زکاوتش و با درایتش به سرعت توانست
جای پای محکمی برای خود در جبهه ها باز کند و در قلب رزمندگان برای خود جایی باز
کند که عليرغم اينكه سالها از شهادتش می گذرد، هر وقت با دوستان از او صحبت به
میان می آید، بی درنگ بیاد شیرین کاریهای او در جبهه می افتیم و آه عمیقی از ته دل
می کشیم که چرا او را بهتر و بیشتر نشناختیم. و از فیض وجود او بهره بيشتر نبردیم.
در همین خط که مشغول پدافند بودیم ، عبدالحسین بر اثر
کنجکاوی که داشت در محلی عقب تر از خط ما یک نارنجک ضد نفر کلاشینکف پیدا کرد .
قصد داشت آن را به سمت عراقی ها شلیک نماید. وقتی مطلع شدم و نارنجک را دیدم، شک
کردم و حدس زدم كه احتمالا این نارنجک از
طرف عراقی ها به سمت ما پرتاب شده و عمل نکرده است. بنابراین حساس است و خطرناک.
اجازه شلیک به او ندادم. چون اجازه پرتاب به او ندادم ، داوطلب پرتاب بين برادران
زياد شد ودعوا بر سر این بود که چگونه و توسط چه کسی این نارنجک حساس شلیک شود.
تصمیم گرفتم خودم نارنجک را شلیک کنم اما با احتیاط کامل (علیرغم اینکه به هیچ وجه
حدس نمی زدم نارنجک سر لول منفجر شود) رفتم بالای خاکریز، رو به سمت عراقی ها و با
فاصله زیادی از بچه ها. با رعایت تمام نکات ایمنی اقدام به شلیک نمودم ولی جای شما
خالی نباشد ، نارنجک سر لول منفجر شد و یک ترکش کوچک سهم سر من و یک ترکش کوچک هم
به عبدالحسین که عقب تر بود اصابت کرد و ماجرا بدون تلقات و یا مشکلی ختم به خیر
شد. و این برای ما تجربه ای شد که تا آخر جنگ دیگر بدنیال ماجراجویی و انجام
كارهاي خطرناك نباشيم.
در عملیات فتح المبین جهت رفتن از اینطرف کانال به آن سوی
آن ، فاصله ای بود که در تیررس عراقی ها بود و عراقی ها هر کسی را که در این مسیر
تردد می نمود ، می زدند. لازم بود که حتماً کسی به آن طرف کانال برود و پیغامی را
برساند. شهید ماجراجوی ما داوطلب شد و با چابکی و چالاکی مخصوص به خود مسیر در
تیررس را با موفقیت طی و مأموریت را بنحو شایسته انجام داد.
در همين عمليات و در شرايط بسيار سختي به دنبال آوردن جسد
مطهر شهيد شيخيان بوديم ، اما محلي كه عليرضا افتاده بود به شدت زير آتش پر حجم
دشمن بود . با اين همه عبدالحسين داوطلب آوردن جسد شد .رفت ولي وقتي به عليرضا
رسيد با يكي از گلوله هاي توپ دشمن از ناحيه سر مجروح و جهت مداوا به عقب اعزام
شد. از مجروح شدنش آن هم از ناحیه سر به شدت نگران بودیم ولی دیگر کاری از دست کسی
بر نمی آمد . طولی نکشید که با همان حال مجروحش به ما ملحق شد . بخشی از فرق سرش
بر اثر ترکش از بین رفته بود . ( حد فاصل بالای پیشانی تا فرق سر گود و بسیار نرم
شده بود ) . در عملیات بیت المقدس پا به پای جوانان و رزمندگان با شور و شوق وصف
ناپذیری تا آخرین مراحل عملیات با دشمن دون جنگید و برگ زرین دیگری بر خدمات و
افتخارات خود افزود . بعد از این عملیات ، همچنان بر حضور در جبهه و شرکت در
عملیاتها اصرار و پافشاری نمود تا اینکه باالاخره پس از قريب سه سال تلاش و مجاهدت
و در حالیکه هنوز هجده سال بیشتر از عمر پر برکتش نگذشته بود ، در شرق دجله شربت
شهادت را لاجرعه سر نوشيد تامزد زحمات طاقت فرسای خود را که جوانیش صرف آن کرده
بود را گرفته و از قافله شهدا که سالها با
آنان مانوس بود ، باز نماند.
روحش شاد و يادش گرامي باد .