پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / نجف گلستان / متن / خاطرات دوستان / روايت عشق : دكتر كاظم پديدار

بسمه تعالی

شهید نجف گلستان

او را در عملیات طریق القدس یافتیم. پیر مردی استوار، قاطع، مطیع، ولایتی و پیرو امام.

از زهد، عبادت و تقوای او هر چه بگویم کم گفته ام واين حقير خود را در مقام  پرداختن به این صفات زیبا و نیکونمي بينم، چرا كه درك شان و مرتبت اينان را فقط خود و خداي خود دانند.

از طریق او با سردار اسدی که در آن زمان مسئول اعزام نیرو در اهواز بودند آشنا شدیم. آخر او مدتها با سردار اسدی در جبهه آبادان مشغول نبرد بودند. در عملیات طریق القدس و بعد از آن و بخصوص در دهکده خلف مسلم در شوش، قبل از عملیات فتح المبین، با این شهید بزرگوار و دیگر دوستان خاطرات زیادی داریم.

همیشه و هموار پا به پای دیگر رزمندگان در مراسم نظامی شرکت می نمود. با اینکه از صبح تا به شب معمولاً درگیر کار بودیم ولی شبها برای او تازه اول کار بود. برای اینکه مزاحم دیگر رزمندگان نشود همیشه اول چادر می خوابید و یکی دو ساعت قبل از اذان صبح سرگرم راز و نیاز و دعا می شد.

دهکده خلف مسلم در شوش، دهکده شیخ شجاع در رقابیه و سراسر جبهه هاي نبرد، شاهد گریه و راز و نیاز او با معبود خود در هنگام مناجات بود.وقتي در دهكده شيخ شجاع خودرا مهياي عمليات بزرگ فتح المبين مي نموديم، یکی از صبحها آمدو گفت، دیشب خواب دیدم که یک نوری در حالیکه کاغذی در دست داشت از ما رزمندگان سان می دیدید. وقتی به من رسید، گفتم قربانت گردم این لیست که در دست دارید لیست چیست. فرمود لیست شهدا. شهید گلستان گفت من نگاه کردم فقط و فقط اسم خودم را در آن لیست دیدم و دیگر اسمی ندیدم . هر چند اسامی دیگر موجود بود. ایشان گفتند که بمن الهام شد که آن نور امام اول شیعیان حضرت علی (ع) بودند.

 در چادرها در دهکده شیخ شجاع استراحت می کردیم. ساعت 2 صبح و در حالیکه منطقه جلو (خط اول خودی در رقابیه) مملو از منور و انفجارات بود ما را بيدار  کردند. ابتدا فکر کردیم که رزمندگان حمله کرده اند و گردان ما از قافله عقب مانده است. بعد فهمیدیم که عراقی ها حمله کرده اند و ما باید می رفتیم و پاتک می زدیم. با مینی بوسی که مهیا شده بود عازم خط اول شدیم. دربين هر كدام از رزمندگان به تناسب حالات وروحيات خود اقدام به راز و نياز و نجوا با معبود خود داشتند، در اين ميان شهید گلستان به دليلي كه خود بهتر مي دانست  شروع به قرائت دعای توسل از حفظ نمود. و دیگر رزمندگان با همان حال و هوا اورا همراهی می کردند. این یک ساعت که در راه بودیم و می دانستیم به سمت و سوی مرگ می رویم برای هر یک از ما حال و هوای دیگری داشت.

آنچه مسلم بود این بود که همگی مصمم بودند تا آخرین قطره خون خود دست از دفاع از خاک و اسلام که توسط دشمن به آن تعدی شده بود برندارند. بعضی ها هم در حال و هوای شهادت و رسیدن به یار، این ساعت را سپری نمودند.

بماند، به خط اول رسیدیم ، دشمن را مفتضحانه از خطوطی که اشغال کرده بود به عقب راندیم (این خطوط با استعداد کمی در تسلط ارتش بود). من در دفاع نزدیک و با نارنجک دستی دشمن مجروح شدم. شب هنگام فرمانده گردان آمد و از ما خواست تا آرپی چی زنها و کمکها را جهت شکار تانکهای دشمن که به تیپ فتوحات از خاکریزهای خود سرازیر شده بودند و در دست های بین ما و خودشان مانده بودند به سمت آنها اعزام کنیم. من و آرپی چی زنها و کمکها در حالیکه حال مساعدی هم نداشتم روزانه شدیم. تا به صبح در راه بودیم به دشمن نرسیدیم و قبل از روشنایی صبح برگشتیم تا در تیررس دشمن نباشیم. شب سوم نیز این قصه تکرار شد. این بار جانشینم شهید بیروی آمد و گفت دیگر نوبت من است که بروم و شما بهتر است استراحت کنید. راستش تعدادی از دوستان هم مجروح شده بودند که می خواستم از آنها کسب اطلاع نمایم، ضمن اینکه خسته و کوفته هم بودم. شهد گلستان هم آمد و گفت اجازه بدهید من هم بروم.

گفتم گفته اند فقط آرپی چی زن و کمکش می توانند بروند و شما نمی توانید. شروع به التماس کرد. رضایت ندادم. تا اینکه پیکی از طرف فرمانده گردان آمد گفت فرمانده گفته یک دیده بان هم با آنها بفرستید. شهید گلستان با شنیدن این حرف شکفته شد و فشار را دو چندان کرد. دیدم شکفته شد وفشار را دو چندان کرد.

دیدم مقاومت در برابر او سخت است، مثل اینکه وعده قرار دارد، باید برود و به قرار خود برسد. قبول کردم. داشتم با او روبوسی و خداحافظی و حلالیت طلبی می کردم که دیدم جعبه هایش پر از فشنگ است. گفتم مش نجف اینها چیست؟ گفت اینها را گذاشته ام تا کمک کنم. او گفت من تجربه دارم و می دانم که این فشنگها یاری رسان ما در لحظه های حساس است. و آن زمان که همه بی فشنگ شدن قدر این فشنگها را می دانند.

 

بهرحال از او و دیگر دوستان خداحافظی کردم و آنها را به خدا سپردم. گویا دیگر تحمل فراق از ناحیه او به سر رسیده بود و در حالیکه پا به پای جوانان و همگام با آنان و بلکه متعهد تر و با انگیزه تر در حال نبرد با دشمن بوده شربت شهادت را سر کشید تا خوابی که دیده بود تعبیر گردد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

[بازگشت]