پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / جلال نوبهار / متن / نامه / رویت عظمت خدا...

«بسم الله الرحمن الرحیم

اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِی فِی دُعَائِکَ وَ مَسْأَلَتِکَ فَاسْمَعْ یَا سَمِیعُ مِدْحَتِی وَ أَجِبْ یَا رَحِیمُ دَعْوَتِی وَ أَقِلْ یَا غَفُورُ عَثْرَتِی

خدایا تو به من اجازه دادی در دعا کردن و درخواست کردن از تو، پس‌ای خدای شنوا بشنو مدح مرا و اجابت کن‌ ای مهربان دعایم را و نادیده گیر‌ای آموزنده، لغزش‌های مرا.

امیدوارم سلام برادر کوچک خود را بپذیری و برایم دعا کنی که از این امتحان الهی و در این لباس مقدسی که به تن دارم روسپید بیرون بیایم و نباشد که فردا در مقابل خدا و برادران شهیدمان روحم سیاه باشد و عرق شرم بر پیشانی‌ام بنشیند.

برادرم! یادت می‌آید روزی به من گفتی که غروب دریا دل آدم را می‌گیرد و انسان را به یاد عظمت خداوند می‌اندازد؟ اکنون دلم می‌خواهد این جا بودی و غروب چند کیلومتری بعد از شهر سوسنگرد را تماشا می‌کردی. غروب این جا با غروب شهر خودمان فرق دارد، در غروب این جا انسان چهره‌ی قنبر و کاظم و برادران دیگر را می‌بیند. در زمین‌هایش عظمت خدا را می‌بینی و صدای تیر‌هایی که در فاصله‌ی خیلی کم در مقابل ما می‌گذرد و به هدف نمی‌رسد را می‌شنوی.

نیستی که چهره‌ی شهدا را هنگامی که می‌خواهند به لقاء‌الله بپیوندند، ببینی. همین دیروز یکی از برادران در خط ما شهید شد. همسنگرانش می‌گفتند: او نیم ساعت قبل از شهادتش نماز حاجت را تمام کرده بود، به برادران هم‌رزمش وصیت می‌کند و برای نگهبانی به پست می‌آید، ولی هنوز به پست نرسیده بود که در اثر ترکش خمپاره به شهدای دیگر پیوست.

آری انسانی که همه‌ی مقصودش خداست، عشقش خداست و همه‌ی آرمان و آرزویش را در او می‌جوید بر آن است تا لحظه به لحظه، خویشتن را از قید و بند‌ها نجات بخشد؛ خود را نجات دهد از وابستگی‌ها و پیوستگی‌ها، خود را نجات دهد از منیت‌ها و طرد کند انانیت و نفسانیت را و پرورش دهد حیات و انسانیت خود را؛ و پیمودن چنین راهی برای انسانی، چون من، بسی دشوار است.

ما فعلا حدود ۴۰ – ۳۰ کیلومتر آن طرف سوسنگرد و در خط مقدم هستیم و وضع جبهه‌ها خیلی خوب است. ان‌شاءالله که برادران رزمنده بتوانند با اتکاء به الله امسال به زیارت قبر امام حسین (ع) بروند.

برادرم! در جبهه، یادگاری از یک شهید دارم، دوست دارم این خاطره را برایت بنویسم. روزی در حالی که در سنگر بودم و استراحت می‌کردم، ناگهان صدایی کوچک همراه با ناله‌ای ضعیف از بیرون سنگر شنیدم، بلند شدم و روی ۲ پا نشستم تا صدا را بهتر متوجه شوم؛ این صدا پیام تسلیت و تبریکی بود که از شهادت عالم بزرگ، آیت الله دستغیب خبر می‌داد.

۶۰/۹/۲۰ جلال نوبهار»

[بازگشت]