|
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود به رهبر کبیر انقلاب، پیر جماران، حسین زمان، بت شکن
دوران، امام خمینى. اینجانب اسفندیار قربانى فرزند محمد، ساکن روستاى خشت از روى رضا
و رغبت و بدون کوچکترین ناراحتى به محل خدمت خود کردستان عازم مىگردم و چون منطقه
کردستان منطقهاى خطرناک مى باشد، لازم مىدانم که وصیت خود را به شما همسرم بنمایم
تا در آینده دچار اشکال نشوید چون از این به بعد تا برگردم شما را قیم خود نمودم و
مىنمایم چون از شما نزدیکتر کسى نیست که حرفهایم را به او بگویم.
به شما سفارش مىکنم که اگر خداوند فیض شهادت نصیبم کرد شما
لحظه و آنى ناراحت نباشید و براى شما و خانواده ام تا ابد افتخار بزرگى نصیب شده است.
خواهشم از شما این است که در تربیت فرزندانم کمال دقت شود و
فرزندانم را طورى تربیت کنید که در آینده الگویى براى انقلاب باشد و یک مسافرى هم که
در پیش دارید اگر به سلامت به دنیا آمد اگر پسر است نام خودم یعنى اسفندیار مىگذارید
و دختر است نامش را زلیخا و به غیر از این دو اسم، اسم دیگرى انتخاب نمىکنید.
اگر زمانى جسد من هم در میان شهیدان مفقود گردید و جنازه من
به دست شما نرسید در روزهاى که به گلستان شهدا مىروید هر قبرى را در قبرستان شهدا
دیدى همان قبر من است و مبادا بعد از شهادتم کسى عیالم را آزرده خاطر نماید که من شما
را گنه کار مىدانم و اگر فرزندانم را احترام کنید من در زیر خاک آسوده خاطر مىخوابم.
اگر زمانى فرزندانم بهانه مرا گرفتند همان عکس که در خانه داریم
درآورید و فرزندانم را همگى دور هم جمع کنىد و به آنها بگویید پدرشان به مسافرت رفته
و این هم عکس او مىباشد و اگر به آنها بگویید پدرتان زنده است، حقیقت گفتهاید چون
شهیدان زنده هستند.
مقداری پول به اطرافیان
بدهکار هستم که نام آنها را خودت مىدانى چون شما شریک زندگى بنده بودهاید و هستید.
در خاتمه از همه التماس دعا دارم، برایم طلب آمرزش کنید، امام
را دعا کنید.
مادر یوسف بکن از طفلهایم مادرى، جان مهدى، جان هادى، مادرى
کن مادرى.
گر شدم صاحب پسرى نامش بود اسفندیار، دختر است گفتم اگر باشد
زلیخا نام او
من خودم بودم یتیم، قدر یتیمان را بدانم، سخت است درد یتیمى
زجر آن را من مىدانم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته