پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / مرتضی صالحی / متن / زندگينامه / زندگينامه شهيد مرتضي صالحي
شهيد مرتضي صالحي در سال 1347 در خانوداه اي مذهبي ديده به جهان گشود و پدر و مادر را از آمدنش خوشحال و شادمان کرد . شهيد بزرگوار در دامان پر عطوفت و گرم پدرو مادر با تربيتي خوب و ايمان و تقوايي قوي الهي کم کم بزرگ مي شود . شهيد پا به عرصه علم و دانش در مدرسه مي گذارد و به تحصيل مي پردازد . دوران را در مدرسه ساسان با موفقيت به پايان مي رساند و وارد دوران تحصيلي راهنمايي در مدرسه شهيد آيت الله طالقاني مي شود . شور و عشق شهادت و جبهه و جنگ در شهيد رشد مي کند و لحظه به لحظه به اوج خود مي رسيد . حضور فعالانه اي در پايگاه مقاومت مسجد امير المومنين خشت داشت . دوران اول و دوم راهعنمايي را پست سر گذاشت ولي عشق به جبهه و شهادت لحظه اي شهيد را آرام نمي گذاشت . همه اش در فکر بود که چگونه و از چه راهي خودش را به جبهه برساند . ايشان سن کمي داشت .سرانجام شهيد تصميم مي گيرد که به مدرسه نرود و عازم جبهه حق عليه باطل شود و با دشمن بجنگد و دلاورمردانه از ناموس اسلام و شرف مسلمانان دفاع کند . به سراغ پدر و مادر خويش مي رود و مي گويد چقدر دوست دارم که با رضايت شما به جبهه بروم . به پدر و مادر خيلي سخت گذشت و مادر بسيار گريه مي کرد . پدر و مادر به فرزندش بسيار عشق مي ورزيدند و شهيد نيز به پدر و مادر خويش احترام ويژه اي مي گذاشت . مرتضي از جهرم به جبهه مي خواست اعزام بشود و مي گفت : پدرو مادر شما بايد خوشحال باشيد که من به جبهه مي روم . پدر اسلام در خطر است و بايد بروم و بر عليه باطل بجنگم و اگر مادرم گريه مي کند اجر و پاداش الهي مي گيرد . سرانجان به جبهه مي رود . بعد از مدتي به خانه بر مي گردد . خانوده اش از آمدنش بسيار خوشحال مي شوند. مرتضي با لبخند مي گويد مادرآنجا از عشق شهادت انسان خانواده و حتي وطنش را فراموش مي کند شهيد هر بار که از جبهه برميگشت روحيه اي قوي تر پيدا کرده بود . دوباره براي رفتن به جبهه آماده مي شود و بسيار خوشحال بود ، به خير و به سرزدن به دوستان سفارش مي کرد . صله رحم عالي داشت . با ايماني قوي به جبهه مي رود و به جنگ مي پردازد . سرانجام شهيد براي عمليات آخر خودش را آماده مي کند . مثل اينکه مي دانست در اين عمليات شهيد مي شود . قبل از عمليات شهيد در اهواز به عکاسي مي رود و مي گويد : يک عکس زيبا و بزرگ از من بگيريد و بر بالاي آن بنويسيد چشم انتضار مني مادر . که اين اوج علاقه شهيد را به مادر مي رساند . از مال دنيا فقط يک موتور سيکلت و دوربين داشت . شهيد به خانه تلفن مي زند و به پدر مي گويد که موتور را بفروشيد . پدر نيز چنين کرد . دوربين خود را هم به يکي از دوستانش براي يادگاري مي دهد . با ماديات بسيار مخالف بود . سر انجام شب عمليات فرا مي رسد ، شهيد در پشت سنگر بسيار گريه مي کند و مي گويد : مي ترسم اين دفعه نيز به شهادت نرسم و سعادت نداشته باشم . شهيد به شهادت خيلي علاقه داشت صبح عمليات مي شود . بيسيم چي شهيد مي شود ، فرمانده نيز شهيد مي شود . 9 تن آنجا به شهادت مي رسندو شهيد مرتضي صالحي نيز به علت اصابت ترکش به پشت سرش به درجه رفيع شهادت نائل مي گردد .  روحش شاد ، يادش گرامي و راهش پر رهرو باد .
[بازگشت]