|
بعد از عمليات کربلاي 5 که از خط مقدم بر گشتم ، چون سر و صورت و لباس ما خيلي خاکي بود و همچنين دست راست من بر اثر ترکش خمپاره آسيب ديده بود لذا من قصد رفتن به حمام را داشتم که شهيد مرتضي صالحي و علي سليماني از من خواستند که لباس هايم را در بياورم تا آنها را بشويند ، ولي من قبول نکردم و در نهايت من به حمام رفتم و چون حمام عمومي بود ، لباس هايم را در گوشه اي گذاشتم و به داخل رفتم . بعد از حمام که به سراغ لباسهايم آمدم ديدم تا لباسهاي کهنه من نيست و لباس هاي تميزي سر جاي آن قرار دارد . بعد شهيد و علي سليماني با چهره اي خندان به پيش من آمدند و گفتند که ما لباسهاي تو را برديم که بشوييم و اين لباس ها را بپوش تا آن لباس ها که خشک شدند براي تو بياورم و شهيد با اين عمل خالصانه درست ، تواضع و فروتني و ايثار و گذشت را به ما آموخت که اين خاطره هيچگاه از ذهن من خارج نمي شود و خود را هميشه مديون شهيد مي دانم و انشاءالله که در آخرت شفاعت ما را نزد خداوند کند .