پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / جهانبخش دهقانی / متن / خاطرات خانواده / خاطرات مادر شهید جهانبخش دهقانی
زمانی که جهانبخش را در شکم داشتم شخصی (که دعا می کرد) به منزل همسایه مان آمد . او گفتند بود در همسایگی شما زنی حامله است که پسری در شکم دارد . و این پسر پدر و مادر خود را حاجی می کند و او سری پر روزی دارد .
یکیار که با برادرش از کازرون بر می گشت ، در ماشین به شاه فحش و ناسزا گفته بودند و این جریان به گوش کدخدای بورکی رسیده بود . او نیز بچه ها را زندانی کرد . من با شنیدن این خبر به منزل کدخدا رفتم و از او علت به زندان انداختن بچه ها را جویا شدم و او در جواب گفت : حالا سرشان به جایی رسیده که به محمد رضا شاه دشنام می دهند . و بالا خره با التماس آنها را آزاد کردم .
شهید بسیار عاشق شهادت بود و به او الهام شده بود که شهید می شود . زمانی که ایشان به مرخصی آمده بود با دوستش برای اصلاح موی سر به خشت رفت و در طول مسیر سری به گلزار شهدای خشت زده بود . پس از زیارت قبئر شهداء ایشان وارد مزاری که از قبل در آورده بودند شده و گفته بود : این قبر اندازه من است تاببینم که این خانه قشنگ نصیب چه کسی بشود . و خدا هم آنرا نصیبش کرده و آنجا آرام گاه فعلی ایشان است .
[بازگشت]