پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

شخصيت ها / شهدا / محمدجواد عزلت / متن / خاطرات دوستان / خاطرات دكتر ابراهيم قاسم پور آبادي از شهید محمدجواد عزلت
تابستان سال پنجاه و نه قبل از اينكه به كردستان برويم هركدام از ما (شهيد الماسي، شهيد عزلت، شهيد ايران دوست، دكتر جمشيدي و حسن اعتمادزاده )در مناطق آموزش و پرورش تهران پراكنده شديم و به بچه ها درس می دادیم. جواد آخر نازي‌آباد رفته بود و درس مي‌داد. او آدم قانع، پركار و بسيار جدي بود.

آخرين باركه جواد را ديدم دو سه ماه قبل از شهادتش بود در سنندج با هم بودیم، گاهي در سپاه اوضاع تغذيه جالب نبود و چيزي براي خوردن گير نمي‌آمد. من كه بچه تهران بودم بالاخره يك چيزي مي‌خریدم و مي‌خوردم. يادم است كه بچه‌هاي سپاه تهران هندوانه خورده بودند و پوست‌هاي آن را بيرون گذاشته بودند. صدايي شنيدم ديدم محمدجواد نشسته وته اين پوست هنداونه‌ها را مي‌خورد. گفتم جواد چه كارمي كني؟ گفت چي كار كنم گرسنه‌ام. چيز ديگري گيرم نيامده من كه از گوسفند كمتر نيستيم که نتوانم خودم را سیر کنیم. او به دهكلا رفته بود. ديدم نشسته جوراب رفو مي کند و چون نخ بخيه نداشتيم يك سري از جوراب‌هايي كه نخ نايلوني داشت را در الكل انداخته بود تا از آنها استفاده کند.

دو تا از بچه های گردان از كرمانشاه به پاوه آمدند وگفتند که جواد شهید شده و نحوه شهادتش را اینگونه تعریف کردندکه قرار بود قسمت آخر عمليات را انجام دهيم. عراقي‌ها در ارتفاعات شمال مستقر را می زدند. يك نفر مجروح شده بود و جواد رفته بود به او برسد كه عراقی ها دوباره شروع به زدن مي‌كنند. جواد خودش را روي او انداخته بود كه تركش نخورد اما تركش به گردنش خورده بود و به شهادت رسيده بود.
[بازگشت]