شخصيت ها / شهدا / سیدمحمد هاشمی / متن / خاطرات خانواده / شهید سیدمحمد هاشمی به روایت همسر
يادم
هست که براي ما تعريف مي کرد که رد قاتلي را در حومه شيراز داشتيم . با چند
مأمور از برازجان عازم شيراز شديم ، با راهنمايي مأمور کلانتري مربوطه به
منزل مورد نظر رفتيم . زنگ در را به صدا در آوردم ، خود را معرفي کرديم ،
بلافاصله خودم به پشت منزل رفتم که حيات خلوت و ديوار کوتاهتري داشت ، قاتل
دستش را به ديوار گرفت که بپرد پايين ، مچش را گرفتم ، گفتم خوش آمدي ،
پايين کشيدمش و دستبند به دستش زدم .