شخصيت ها / شهدا / جلال نوبهار / متن / مقالات / جلال آل جبهه
حسن ملكزاده: شهيد جلال نوبهار براي آخرين بار در بهمن ماه 1365 بعد از عمليات كربلاي چهار به جبهه آمد و در آن جا با هم آشنا شديم . جلال به خاطر لياقت بيش از حد و سابقه درخشان حضور در جبهه و جنگ به عنوان معاون گردان ثارالله به انجام وظيفه مشغول شد .
در اين مدت كم، كه من از نزديك با ايشان آشنا شدم، به يقين رسيده بودم كه هيچگاه نماز شب او ترك نميشود و پيوسته به عبادت و ذكر خداوند مشغول بود . از حالت روحاني و معنوي او هر چه بگويم اغراق نكرده ام. پس از عمليات كربلاي پنج مسووليت پدافند خط درياچه ماهي شلمچه به عهده ي گردان ثارالله گذاشته شد .
اين خط يكي از شلوغ ترين و حساس ترين خطوط منطقه عملياتي با حجم آتش خيلي زياد بود كه من شاهد فعاليت هاي چشمگير جلال براي حفظ و حراست و استحكام اين خط بودم. البته اين فعاليتها با وجود عدم مسووليت او در اين امور بود.
در اين منطقه بعد از 15 روز مقاومت، خط پدافندي را به عهده گردان ديگري كه از تيپ الفتح بود قرار داديم و به پشت خط مراجعت كرديم و خود را براي عمليات بعدي آماده كرديم . گردان ثارالله با اصرار فراوان، قول شكستن خط عمليات بعدي را از فرماندهان لشكر گرفت . عمليات بعدي، عمليات كربلاي هشت بود . اين عمليات قرار بود در زماني صورت گيرد كه اكثريت كادر اين گردان در مرخصي بودند و فقط جلال و عدهي كمي از بچه ها با وجود تعطيلات نوروزي در جبهه حضور داشتند كه به محض خبردار شدن، تمام بچه هاي گردان در جبهه حضور پيدا كردند.
در تاريخ 16 فروردين 1366 كليه نيروها سازماندهي شدند . به علت عدم حضورمسوولين گروهان قرار شد من و جلال با نظر مسوولين گردان، اين گروهان را همراهي كنيم؛ ولي در شب عمليات مسوولين اين گروهان به منطقه عملياتي رسيده و اين مسووليت به عهدهي خودشان واگذار شد. با اولين خودرو من و جلال با نيروهاي دسته 1 از گروهان 1 كه زبدهترين نيروها را داشت به خط عمليات رفتيم .
شب قبل از اين روز، تازه وارد منطقه شده بوديم و نيروها را درون سنگرهاي اجتماعي جاي داده بوديم. با وجود خستگي اكثريت بچهها كه همه فوراً به خواب رفتند من شاهد بودم كه جلال حتي در آن شب هم نماز شب را ترك نكرد . آن روز جلال تا ظهر كليهي نيروهاي تحت امر خود را براي عمليات توجيه نمود. عمليات در ساعت 5/1 نيمه شب 18 فروردين 1366 شروع شد. آتش دشمن بسيار پرحجم بود، ولي تمام بچه ها از روحيه بسيار بالايي برخوردار بودند و من شاهد بودم كه جلال يكي از شادترين حالات خود را پيدا كرده است .
چهرهها بسيار بشاش و خندان بود . در ابتداي عمليات، دسته اول از گروهان 1 وارد عمليات شد. البته لشكر همجوار ما عمليات خود را كمي قبل از ما شروع كرده بود اين امر باعث شد كه آتش دشمن برروي محور ما بسيار سنگين باشد . اين دسته بعد از حركت در محور خود بافاصلهي 15 الي 20 متري با سيم هاي خاردار حلقوي دشمن به طول 2 متر مواجه شد. عدهاي از بچه ها مجبور شدند از روي پشت يكي از بچه ها كه روي سيم هاي خاردار خوابيده بود به پشت سيم ها منتقل شوند . به علت عدم پيشروي، عده اي شهيد و زخمي شدند و من به نزد نيروهايي كه هنوز وارد عمل نشده بودند مراجعه كردم .
در مرحلهي بعد، بچه هاي گروه تخريب براي پاك كردن سيمهاي خاردار وارد عمل شدند، در اين موقع براساس موافقت مسوولين بالاتر، من و جلال براي بازديد معبر حركت كرديم و تا 10 متري نيروهاي دشمن پيش رفتيم . نزديكي ما به آنان به حدي بود كه سنگرهاي تيربار آنان به خوبي مشخص بود و با تيراندازي شديد آنها به طرف خود مواجه بوديم . من نيروهاي دشمن را به جلال نشان دادم . در همين لحظه با آتش آنان تيري به پيشاني جلال اصابت كرد كه من هيچ صدايي از او نشنيدم و متوجه شدم كه او بدون هيچ صدا و حركتي به شهادت رسيده است . ساعت شهادت او حدوداً 5/4 الي 5 صبح بود .
با روشن شدن يك منور، من صورت خونين او را ديده و به شهادت او يقين پيدا نمودم. در اين موقع من به وسيله بي سيم، خبر شهادت او را به مسوولين گزارش نمودم و به علت آتش سنگين دشمن به نزد نيروهاي ديگر در عقب مراجعه نمودم.
پنجشنبه، 18 فروردين 1367
منبع: هفته نامه بيشاپور، ش 131، اول مهر 1387