1:
شاعري، همين حادثه ساده و جادويي زبان که در مملکت ما
همواره در صدر فرهنگ خاص و عام و جزو اولويتهاي مجالس بوده و از چنان جذابيتي برخوردار است که هر جوان و نوجوان و ميانسال جوياي نام -و اينروزها جوياي نان- را بهسوي خود کشانده و به مدد توسعه صدها برنامه، از قبيل انواع جشنواره و مسابقه و نشر و جايزه
و حمايت و رسانه و... بهصورت محفلي براي عاشقان زود رنج و قهرکرده از دنيا درآمده
است، هميشه هم به اين سهولت در دسترس نبوده؛ بلکه در شاعري گاه تا سرحد جان ميبايست پاکباز بود و سخن نه از باب تفنن که در بهاي جان زد.
در تاريخ کم نيستند شاعراني که در ازاي سرودن بيتي، دهانشان دوخته شده يا زبانشان از قفا در آمده و از ادامه گفتن بازمانده. لاجرم آنچه ما از ايشان شنيدهايم و ميدانيم، همان نيمه کلمات بريده بريده قبل از تيغ سانسور و
ساطور بوده است. اگر چه آن دسته شعرها هنوز به کمال فني نرسيده و در حد بيان شعار بوده است،
اما به حکم آنکه سخن دل است، لاجرم بر دل مينشيند. ياد شعرهاي مذکور و شاعرانشان داغي است بر دل ادبيات و داغي بر پيشاني تاريخ.
2:
اگر بوطيقاي شعرنو بر اين است که شعر همه چيز خود را اعم
از واژه و زبان و انديشه از جامعه گرفته و در تعاملي دو سويه، همواره روي سخن با
مردم دارد. پس محسن پزشکيان شاعري نوگراست.
و اگر انقلابي بودن بهمعناي همراهي و همگامي با مردم و آرمانها و شعارهايشان و پيشقدم بودن در جامعه باشد، محسن پزشکيان شاعري
انقلابي است.
و انصافا هيچ اثري به اندازه اشعار انقلابي، قابليت انطباق
با نظريات شعر نو را ندارد، اين خصيصه چنان در اين شعرها بروز دارد که گويا نظريه شعرنو بر اساس شعرهاي انقلابي طرحريزي شده است.
انقلاب از آن جهت که با امروز جامعه و جهان مرتبط است
ناگزير، نوگرا و نوانديش است و از طرفي چون فعالان انقلابي عموما از جوانان هستند،
در آثار و اشعار انقلاب، نوگرايي موج ميزند و در مقايسه کمي هم قالبهاي نو پيشتازند. جوان به واسطه شور و حال و کنجکاوي جواني
و همچنين ارتباط و آشنايي با امکانات روز جامعه کار ميکند؛ توجه وي به مقوله شعر نيز از اين قاعده مستثني نيست و
مقدم بر اينها اساسا شعر اجتماعي فعاليتي جوانانه و شورانگيز است.
3:
جاي ديگري هم گفته بودم شاعر انقلاب، شاعر تجربه است، شاعر
توليد است شاعر کار و جنب و جوش.
شاعر تجربه، ابايي از تقليد و کپيبرداري از نمونههاي موفق ديگران و دگرانديشان ندارد؛ او به هر کتاب و
منبعي سرک ميکشد تا بتواند نقبي به روشناي ايمان و بيان بگشايد.
در ضمن هنوز جوان است و براي جوان بهترين شيوه خوديابي
مطالعه نمونهها و دريافت نکات، هر کدام اثري است، در حين همين توجهات،
شايد هم بهانهاي براي ارتباط با مخاطب آن شيوه پيدا کند.
لذا در کار شاعر انقلاب هم قصيده وجود دارد هم شعر سپيد.
هم نيمايي هم غزل هم رباعي هم مستزاد و هم...
ترجمه و ترانه و طنز و نقد هم هست، نمايشنامه و بازيگري هم
همچنين و ايضا خوانندگي و نقاشي و طراحي.
براي انقلاب بدون هيچ سفارشي سرود ملي ميسازد. حالا بماند که در کنار اينها، شاعر، فعال سياسي هم باشد و اوقاتي را هم در زندان و خيابان و
بيابان بگذارند.
شاعر انقلاب از مسير از پيش تعيين شده و الگوي ثابت نميرود، چراکه انقلاب به معناي درهم ريختن الگوهاست تنها
قاعده به رسميت شناخته شده از سوي چنين شاعري پيوستگي با ذات حيات و معناي زنده
بودن است. او بر آن سر است که؛ شعر ميگويم پس هستم! يا به قرائت انقلابي: چون هستم پس شعر ميگويم و بايد بگويم.
4:
کارنامه شاعري پزشکيان حاصل 10 سال فعاليت است و در همين
دوره نه چندان بلند 5 مجموعه شعر به چاپ رسانده، آنهم در روزگاري که نشر به هيج وجه با روزگار ما قابل مقايسه
نبود. 5 يا 6 دفتر مجزا که بر خلاف کتابسازيهاي روزگار ما که نصف هر مجموعهاي در کتاب پيشين يا پسين تکرار ميشود.
اوج شاعري پزشکيان اشعارش در فاصله سالهاي 1348 تا 1358 است، اين دهه دوران پرالتهاب
شعر معاصر است. روزگار پر آشوب که شعرها اعم از شاعران فرمگرا و محتواگرا غالبا رنگ و بوي سياسي و اجتماعي و مبارزه
و مقاومت دارند.
در اين دوره کمتر کسي به ويژگي ادبي ميانديشد و شعرها بيشتر همان پيام انقلاب و انعکاس خشم و ياس و اميد و
ايمان مسأله هنرمند و غير هنرمند است، با اين همه پزشکيان همه توان خويش را معطوف
به محتوا نکرده، بلکه در شعر وي جديت و تعصب ادبي نيز نمودار است؛ چنانکه ميتوان در همان نمونه شعرهاي خام بهجا مانده از وي نشانه يک شاعر بزرگ را مشاهده کرد.
انسجام و يکپارچگي شعر و تسلط بر زبان و همينطور تنوع تجارب و نوآوري در انواع شعرها مشهود است.
آشنايي و شناخت دقيق و تأثير از چهرههاي شعر نو در دفاتر شعر وي منعکس است در اشعارش گاه ردپاي
سهراب ديده ميشود، گاه در جايي صداقت و صميميت فروغ و گاه لحن کوبنده
اخوان و يا بيان معترض شاملو.
حالا تمام اين قضاوتها و معيارها را برداريم و قرار دهيم در بافت شعر دهه 40 و 50، عظمت
و قدرت پزشکيان دو چندان ميشود.
5:
بررسي ديوان پزشکيان نشان ميدهد که وي بيش از هر چيز بهکار انديشيده، اما روزگار چندان دوام نداد تا تجربهها را در سازمان شعري کامل بهکار گيرد. شعري که دلخواه او و علاقهمندان شعر باشد. وي درست زماني رو در نقاب کشيد که تازه
مقدمات رشد را پشت سر نهاده و وارد آوردگاه شعر شده بود. چنانکه سيد حسن حسيني نيز چندان فرصت نداشت و همه عمر شاعري اش
در اين تلاش گذشت تا تا سخني را به گوش عالميان برساند. سيد در همان حرکت معنا ميشد حرکتي که تنها يک وجه آن شعر بود و جالب اينکه او هم همه نوع فعاليت فرهنگي کرد. لذا امروزه در نظر
نگرفتن زمينه و زمانه فعاليت ايشان و صرف صحبت درباره فراز و فرود شعر اين نوع
شاعران دور از انصاف است.
شعر و شاعري چنين کساني را بايد توأمان در يک قالب ديد؛
چنانکه مثلا آقاسي را.
با اين تحليل نوع تلاش وي نيز ذيل عنوان شاعرياش تعريف ميشود و يا شعرش، نمايانگر شاعري و فعاليت زندگياش تعبير ميشود.
انقلاب نگاهي خودکفا و استقلالگرايانه دارد؛ لذا شاعرش از هيچ فرو گذار نميکند تا در عرصههاي جهاني کم نداشته باشد. هرچند اين توليد ملي در بسياري
موارد هنوز به رقابتهاي جهاني راه نيابد اما توليدي بومي است و درد آشناي
ميليونها انسان محيط خود
و همچنين ريشه در درد سرزمين خود دارد و از هويتي مستقل و خاص ميگويد. شايد از اينروست که شاعري مثل پزشکيان که درد آشناي قوم و قبيله خويش
است شعر به زبان بومي ميسرايد که اگر چه نقدهاي ادبي بر آن وارد است و خردههاي ادبي بر آن توان گرفت؛ لکن حاوي نکات داغي است که تا
هميشه بر دل تازه ميماند و همين رنگ و بو، چهره شعر را تر و تازه نگه ميدارد چنان که فيالمثل شعر شاندرو پتوفي بعد از چند صد سال چنين شورانگيز
است.
پزشکيان يک حادثه و يک قدم از مسيري است که بايد توسط
ديگران ادامه مييافت.
6:
ذات شعر انقلاب، يکپارچه حرکت و جوشش است نه در تصاوير،
بلکه در يگانگي شاعر و شعر. شاعر آنقدر در پي آرمان خود ميرود تا در آن حل و محو ميشود و دست آخر، آن را که خبر شد خبري باز نيامد. پزشکيان
نيز چنان گرم در اين حرکت بود که کار را از زندان و زندگي گذراند و حادثه رفتن
نمادين او که به پيشگويي ميماند، گواهي بر اين حرکت است و بيان کننده مقام بلند و
شعور شعري و همچنين درک جان پاک انقلابي اوست؛ کسي که در جاده قم در مسير ديدن
رهبر انقلاب و زيارت قلب اين حرکت بزرگ از جان مشتاقش در ميگذرد. اين قاعده کساني است که بودنشان در نبودن است و مصداق اين شعر که هستم اگر ميرومگر نروم نيستم
او ميرود و ميماند و هست.
او ميرود
و همچنان در حال رفتن است
از آن شعرها
و کتابها
چند دهه از آن روز تصادف ميگذرد
هيچ خياباني نام وي را نميداند
اما سؤالي که هرگز جوابي براي آن نيافتم هنوز در ذهنم است؛
چرا دوستان شاعرمان تاکنون نامي و يادي زشمع مرده به ميان نياوردند و کسي نگفت
که جوان افتاد؟