علی را علیشناسان میشناسند. حتی اگر شیعه نباشند. حتی اگر مسلمان نباشند. علی را تنها آزادگانی میشناسند که آزادگی راه آنان است و حقیقت را در معنای عدالت جستجو میکنند.
جرج جرداق مسیحی لبنانی، در سفر زندگیش، به علی میرسد. کسی که صوت عدالت انسانی است. آری صوت عدالت انسانی. عدالت... همان اصل برجسته اعتقادی شیعه، که راه شیعه را از مذاهب اسلامی که نه، از تمام مذاهب و مکاتب جدا میکند. اما در عالَم شیعی نیز، گاه عدالت گم میشود. تا امامی برخیزد و ما را یادآور شود که آی شیعیان، شیعه علی یعنی شیعه عدالت. بعد از قرآن، اگر عدالت فراموش شود، یعنی اسلامتان ناقص و ناقض شده است. آی شیعه، علی را در محراب عدالت فرق شکافتند تا صوت عدالت انسانی علی، مرزهای جغرافیایی و اعتقادی را در هم بشکند. آی شیعه...
و چه بسیار مسلمانان و شیعیانی که این صوت عدالت انسانی را نشنیدند و هر روز فرق علی میشکافند؛ تا شاید نام و یاد علی در اذهان بمیرد، اما زهی خیال باطل که علی هر روز، جوانتر میشود و باصلابتتر، و صوت عدالت انسانیاش، اگر به انسان عدالت ندهد، لااقل او را مشتاق عدالت مینماید.
و این صوت عدالت انسانی، با فریاد رسایی که از حلقوم حسین، بیرون تراوید، جانی تازه گرفت. که مغز علی، مغر عدالت بود؛ پس باید شکسته میشد تا مردمان اعصار مغز عدالت را ببینند و حسین آن را دید و شنید و فهمید و درک کرد و با تمام وجود برای دفاع از کیان عدالتی که در جامعه زمانش کمرنگ میدید، پای به میدان نهاد تا عدالت را با آزادگیش توأم سازد. تا برای همیشه تاریخ، عدالت و آزادگی توأم گردند. تا آزادگانی چون جرج جرداق را از باب آزادگیشان به سوی عدالت سوق دهند و برای بشریت چنین بنگارند: ”علی، صوت العدالة انسانیه..."
و معنای عدالت، با صلح حسن به مظلومیت رفت... اما حسن در مظلومیتش، عدالت را بازتعریفی نمود و گفتمان و مغز عدالت را بار دیگر به یارانش گفت. و راه برای حسین آماده کرد تا برای عدالت، آزادگی را به میدان طف کشاند.
و این روزها، زینب و سجاد، روایتگر زیبایی وحدت عدالت و آزادگی، در شهادتگاه شهید عدالت و آزادگیند. زینب، در کمال آزادگی، دست در دست امامی میگذارد که نامش علی و وارث به حق عدالت و آزادگی است. و این علی در آغاز راهش، چونان علی، زهرایی دارد. این علی نیز دست در بند است و خار در چشم و استخوانی در گلو. این بار نه درب خانهاش که خیمهگاهش را میسوزانند تا شاید عدالت و آزادگی را که اهل سقیفه میخواستند در آن خانه گلین، به آتش بکشند،( اما پس از ربع قرن، زنده و پویا برخاست،) در این خیمه بسوزانند. اهل سقیفه گمانشان این بود که علی تنهاست، اما یک تن چون زهرای مرضیه، زبان علی بود. و اینان گمان کردند که این بار حسین را و دو علیاش را سر بریدند، و در نبود حسین-فریادگر عدالت و آزادگی-، زهرایی هم نیست تا فریادگر امامش باشد.
اما زهی خیال باطل، که اگر موسی با هارون آمد، عیسی با مریم، محمد با علی، و علی با زهرا، و حسن با حسین، و حسین با عباس، با شهادت حسین، حجتی دیگر برخاسته به نام علی که او روایتگر ”ما رأیت الا جمیلاً" است از مصاف حق و باطل و از شهادت عدالت و آزادگی، و فریادگر و راوی عدالت و آزادگی و جوانمردی و توحید. او وارث رسولان خدا، شیر خدا، حُسن خدا، خون خداست. و همه در این مرد خلاصه شدهاند. و این علی نیز دربند پیروان سقیفه زمان است، با دستان بستهاش، خیمهگاهش را به آتش میکشند و ناموسش را کتک میزنند و او خاری در چشم و استخوانی در گلو، منتظر است تا به مردمان عصرش و تمام اعصار بگوید که عدالت و آزادگی و مروت و غیرت و عزت و شهادت و توحید را نه میتوان در بند کرد و نه میتوان فرق شکافت، و نه میتوان سر برید. و رأس خونین حسین بر روی نیزه، او را شهادت میدهد. آنگاه که بر فراز نیزهی باطل، فریاد حق میزند و آیات حق را تلاوت میکند. و زینب، دخت زهرا، وارث زنی است که در رکاب امامش با شمشیر بیانش، کاخهای ظلم و فتنه را در هم پیچید و مردمان را برای همیشه تاریخ منتظِر امام منتظَر قرار داد و علی را امام زمان خویش، تا سلمان و ابوذر و مقداد و ... را بیاموزد که از برای برقراری حکومت عدل و آزدگی بایستی چگونه مبارزه کرد و این شیوه مبارزه زهرایی برای برقراری عدالت در رکاب علی، برای همه تاریخ بشریت درسی بود. و حالا زینب میرود تا آن چه در مکتب آموزگار اصلی مبارزه، مادرش زهرا آموخته، این بار به میدان آورد. این جا علی است. علی ثانی. وارث علی. و در کنار او زینب است. وارث زهرا. و میروند تا بار دیگر تاریخ را دوباره رقم بزنند، علی و زهرایی دیگر.
و...
و این زمانه، زمانه مهدی است. وارث حق و عدالت و آزادگی و مروت و توحید.
سلام بر تو ای وارث موحیدن و مومنین و مجاهدین و طاهرین. سلام بر تو ای وارث رسولان وحی. سلام بر تو ای وارث عدالت و آزادگی و مروت و غیرت و شرافت و عزت و همیت و مردانگی و جوانمردی.
و در کنارش، هارونش، علیاش، زهرایش، حسنش، حسینش، عباسش، زینبش، سید علی است و اگر امام در پرده غیبت است، باید کلام او را از زبان کسی شنید که شاید نایب خاص او نیست، اما از سوی امام وکالت دارد. وکالتی عام. که فرمود: ”علما و فقهای دین نایبان ما هستند." و امروز اکثریت علما و فقهای شیعه، بر امامت و رهبری، سید علی مهر تایید زدهاند. پس سیدعلی همان جایگاهی را دارد که هارون در رکاب موسی، علی در رکاب محمد، زهرا در رکاب علی، حسین در رکاب حسن، عباس در رکاب حسین، زینب در رکاب سجاد و ... و حال سید علی در رکاب مهدی منتظَر...
و فریاد ”هل من ناصر ینصرنی" از مسجدالاقصی بلند است.
دیروز حسین فریادگر ”هل من ناصر ینصرنی" بود که مردمان را دعوت مینمود تا جلوی انحراف و برگشت به گذشته برای بتخانه ساختن، را بگیرند...
امروز نیز فریاد ”هل من ناصر ینصرنی" نه تنها از مسجدالحرام که از مسجد الاقصی بلندتر شنیده میشنود که آی مردمان روزگار، جایگاه عبادت انبیا و اوصیا و اولیا، سجدگاه احمد و علی، در میان آتش جهود و جهل، چون اسیر گشته باز، دوباره عهد و روزگار باطل و تمام سحر، برای بستنش شده به پا. پس از جماعت محمدی و حیدری، ای جماعت موسوی و عیسوی، چرا سکوت؟؟؟
کو عدالت بشر؟ ای موحیدن عالم بشر، این صدای مسجدی است، که از ورای قرنها، هنوز، صدای سجدههای پر ز اشک، از تمام انبیا و اوصیا و اولیا، از آن شنیده میشود، پس چرا کنون تمام شرک و کفر، بستهاند راه بر موحیدن، کجاست جهدتان برای آزادی مسجد خدا...؟