|
تو لاله ای و بدشت سراب میرویی
عروس شهر خیالی بخواب میرویی
نشسته ای به نگاهم چنانکه پنداری
که همچو شاخه مرجان در آب میرویی
چو دختران پریزاد قصه های کهن
میان جامه بی رنگ آب میرویی
چو رقص دود برآتش به تنگنای دلم
بپیچ خوش که چه پر پیچ و تاب میرویی
چراغ چشم تو روشن که همچو صبح سپید
بر این کرانه بی آفتاب میرویی
گریز پای و پریشان و بی شکیب و خموش
در آسمان دلم چون شهاب میرویی
جز آشیان فریبت مباد برکه چشم
که لاله ای و به دشت سراب میرویی
مباد با تو شبم را سحر که شب همه شب
به جام خستگیم چون شراب میرویی
در این سیاه شب ای آخرین رفیق سفر
چو شمع ره بکف این خراب میرویی