تعطیلات نوروزی سال پنجاه و هشت بود.
در خانه برادرم در ولایت،صدای محجوب و صمیمی شاعری را از نوار شنیدم که«محسن» تخلّص میکرد و غزلهای لطیفی را با لهجه کازرونی میخواند،و نیز چند قطعهء ادبی.یکی از آنها غزلی بود با عنوان رقص ناب نسترن.
سیر تکامل روحی و حرکت او را از تاریکی درون و تیرگی شب جهل خویش،به عالم روشن آگاهی و کمال معنوی و تحوّل و دگرگونی در جهت شناخت و سیر الی الله و عروج به مقام ایثار و شوق و شهادت نشان میداد.آنچنان تحت تأثیر قرار گرفتم که مشتاق دیدارش شدم.با زحمت فراوان،کلیّه اشعار او را از نوار پیاده و بارها در کام جان خود کردم.اما متاسفانه در اولین سفر به ولایت،به دلیلی،آشنایی و دیدار دست نداد، ولی به نشانهها شناختم و فهمیدم که محسن، شاعر آزاده و مبارزی است که در زادوبوم خود ادبیات تدریس میکند و در ردیف معلمین آگاه و مسئولی است که در هیچ لحظه، هموطنان خود را در طول مبارزه،تنها نگذاشته و قدمبهقدم،بیهیچ تظاهر و ادّعایی،آنان را با اشعار زیبای خود،که توسط دیگران نیز خوانده میشد،همراهی کرده است.و بالاخره متوجه شدم که بار دیگر در خارستان جنوب گلی روییده که مشام جانها را نوازش میدهد و 2l(به تصویر صفحه مراجعه شود) شاعری پا گرفته که سخنش با همه لطافت خاری است که بر چشم دشمن مینشیند و عقدهء دل دوست را میترکاند و او را به تلاش توفنده وا میدارد.اما آه.چیزی نگذشت که خبر خرد شدن او را در زیر پای اژدهای آهن بر آسفالت جادهء قم،در سفر دیدار امام و در رکاب همشهریان شنیدم.او سرانجام،آنچنان که خواسته بود،شیرانه مرد.خبر وصال وی به لقاء اللّه را که شنیدم،برای شرکت در یادبودش،گیچومنگ به کازرون رفتم.در آن جلسه بیشتر به فضائلش پی بردم و فرمان تقدیر 3lرا دریافتم که نخواسته است من با همه علاقهای که به غنچههای ذوق و قریحه ادبی و استعدادهای علمی زادگاهم دارم و کوشش مؤثری که با یک عمر خدمت آموزشی،در راه پرورش آنها داشتهام،او را ببینم.تقدیر چنین بوده است که فقط اشکریز جلسهء یادبود او باشم و امروز که چهارده سال از مرگ شیر مردانهء او میگذرد و در طول آن،بسیار روزها با زمزمهء ترانههای دلنشین محلّی او یاد زادبوم را در خاطر زنده کردهام.شرح زندگی او را با استفاده از نوشتهء آقای حبیب الله بهزادی در این مقاله میآورم و با غزل(رقص ناب نسترن) او که من بعثت شاعرش نامیدهام این یادنامه را به پایان میبرم.
محسن فرزند آقا بزرگ،روز ششم بهمن ماه سال 1326 شمسی در کازرون.چشم به جهان گشود و تا چهارده سالگی،در این شهر زندگی کرد.در سال 1340،برای ادامه تحصیل به تهران رفت و تا پایان دورهء اول دبیرستان،در آنجا ماند.در پانزده سالگی به لحاظ تسلّط زیاد در طرّاحی،به عنوان طراح مراکز تربیت معلم حرفهای ارتش،استخدام شد و آثار بدیعی در انتشارات آن سازمان،از خود به جای گذاشت.آنگاه راهی بوشهر شد و دیپلم خود را در رشته ادبی در آن شهر گرفت.سپس به دانشگاه تهران راه یافت و پس
1l(به تصویر صفحه مراجعه شود) از اخذ لیسانس در رشته زبان و ادبیات فارسی و انجام خدمت نظام وظیفه،دبیر ادبیات دبیرستانهای کازرون گردید.
محسن شاعری نکتهسنج،و نقّاش و طرّاحی چیرهدست،خطّاطی کمنظیر، نویسندهای خوشقلم،خوانندهای ظریف و در مجموع هنرمندی اصیل و متعهّد بود.به سخن دیگر،زیبایی خلقت در حد شگفتی در محسن متجلّی بود.اثر منظوم او مجموعهای از غزلها، رباعیات،قصاید،دوبیتیها و شعر نو است که تقریبا همه آنها بازتاب روح انقلابی و ضدّ طاغوتی اوست.درک عمیق او از لهجه و 2l(به تصویر صفحه مراجعه شود) فرهنگ کازرونی منتج به سرودن غزلهای بینظیری به این لهجه شده است که سرآمد آنها غزل«حضرات کازرونی»است که در آن مردم این شهر را به وحدت و برادری دعوت کرده است.
اثر منثور او مجموعهای است از قصههای محلی ممسنی و کمارجی و پنج جلد فرهنگ اصطلاحات و ضرب المثلهای کازرونی است (به تصویر صفحه مراجعه شود) که برای شناساندن فرهنگ کازرون به مردم ایران در اختیار رادیو تلویزیون ایران گذاشته است.
آثار نقاشی محسن،در همه زمینهها عمدتا، منعکسکنندهء زندگی و فرهنگ کازرونی است.کارهایی در نقاشی سیاه قلم و مینیاتور نیز دارد.آن چه بیش از همه،در مورد محسن جلب توجه میکند،عشق عمیق او به شهادت و مرگی توام با افتخار و سربلندی است.در این باره خود چنین سروده است:
سلام ای مرگ بیزنهارم امروز سلام ای طالع بیدارم امروز
به ذلت زیستن،رسم سگان است سر شیرانه مردن دارم امروز
جالبتر اینکه محسن نوع شهادت و حتی محل دقیق آن راه هم در شعر«شهادت»که نیمی از آن را شب و نیم دیگر را صبح روزی که برای زیارت حضرت امام به سوی قم حرکت کرده بودند،آنگونه که به او الهام شده بود، بازگو کرده است:
«در گیرودار خویش و خدا بودم که ناگهان صدای خشک دندههایم را در حال خرد شدن در زیر پای اژدهای آهن بر اسفالت شنیدم و نهنگ دریای شهادت شدم.» و چنین نیز شد.
...روز پنجشنبه،بیست و چهارم خرداد ماه پنجاه و هشت،ضمن مسافرت با مردم مسلمان و مبارز کازرون،برای دیدار امام خمینی در سن 32 سالگی در حالی که از شوق دیدار امام پر گرفته بود،بر آسفالت جادهء قم به درجه شهادت رسید و به ابدیت پیوست. خدایش بیامرزاد بو با اولیای خویش همنشین کناد.
بعثت شاعر
تاب نسیم و رقص ناب نسترن،من عطر تر باران و آواز چمن،من رفت آن شبان همخانهء هیهات بودن اشراق صبح آغاز نور شبشکن،من دیری چو مرغ کور شب بودم دریغا گفتی که مهر مرگ دارم بر دهن،من گردیدهام،گردیدهام بسیاربسیار بر آتش حسرت چو مرغ بابزن،من در من کسی میکند گور خود به ناخن وینم عجب!هم مرده من،هم گورکن،من گندیدن است آری سزای ماندگاری کی دادهام بر ماندن مرداب تن،من
من ماهی آب توام ای عشق،دریاب تا وا رهم زین رنج مرداب عفن،من بانگم،بلندای سردم گرم و نآرام پیچیده در غوغای سودای شدن،من تا بو لهب وارد نگندد تن به خواری بو جهل خود را کشتهام در خویشتن،من گمگشته در ظلمات خود بودم زمانی در وحشتستان درون،فریاد زن،من از سر مپرس از پا مگو نشناسم اینک پا را ز سر،در شادی خود یافتن،من مهتاب شب،شبخوانی مرغان شنیدی شوق تمام عاشقانم در سخن،من تا صبح رحمان سر زد از آفاق جانم صد کهکشان خورشیدِ گرم تافتن،من اینک سرآغاز گلم،خون بهارم سرسبز من،پیروز من،گلگون کفن،من