چند
سال پیش، روزهایی که تازه پایم به کلان شهر شیراز باز شده بود، از سوی برخی دوستان
دعوت شدم تا به جلسات سیرمطالعاتی بروم. دیدگاهم این بود که این جلسات یا به مانند
جلساتی است که این روزها باب شده است و نمی دانند سیرمطالعاتی چیست و فقط دل خوشند
به این که دور هم جمع شوند (که پیش از آن بسیار دیده بودم)، یا به مانند
سیرمطالعاتی های دانشجویی کتابی را از شهید مطهری می خوانند و روی آن بحث می کنند
(در واقع همان جلسات کتابخوانی)، و یا واقعاً سیرمطالعاتی است (در مورد موضوعی
سلسله مطالعاتی شکل می گیرد تا به نتیجه برسد). در واقع بنده تمام این نوع جلسات
را پیش از آن گذرانده بودم و به آن آشنایی داشتم. هیچ هیچ هیچ، گمان می کردم که با
ورود به این جلسات دوستانی را می توانم برای خودم بیابم.
پس
راهی شدم...
این
سیرمطالعاتی ابتدا برایم این جذابیت را داشت که برخلاف تمام آن چه که تا پیش از آن
گذرانده بودم، شیوه ی تقریباً جدید داشت و با معرفی کتابی از شهید آوینی، گمانم
این بود که این سیرمطالعاتی پیرامون مسایل فرهنگی و هنری باید باشد. اما هر چه به
پیش رفتیم متوجه شدم که این جوانان، واقعاً شهید آوینی را در جایگاه کسی چونان
شهید مطهری قرار داده اند و از آوینی یک تئورسین و شاید ایدئولوگ عقیدتی می خواهند
بسازند.
آن
روز فکر نمی کردم موضوع جدی باشد و ذهنیتم این بود که عده ای جوان شیفته آوینی جمع
شده اند و بزودی به اشتباه خویش پی خواهند برد.
چند
سال بعد، دوباره از سوی عده ای دیگر از دوستان، به چنین سیرمطالعاتی دعوت شدم.
بوی
خاصی را احساس می کردم اما باز هم برایم آنقدر جدی نبود.
تا
این که جمعه شب، شبکه سوم سیما، در برنامه هفت، مناظره شدیدی میان آقایان دکتر
وحید یامین پور (رئیس پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی) و دکتر امید روحانی (پزشک،
منقد فیلم و بازیگر) درگرفت.
در
این برنامه یامین پور به عنوان یکی از شیفتگان مکتب آوینی و روحانی به عنوان یکی
از دوستان آوینی در برنامه حاضر شده بودند تا در مورد ویژگی های شهید آوینی سخن
بگویند اما به ناگهان با طرح دیدگاه های یامین پور، انتقاداتی اساسی به نوع تفکر
یامین پور از سوی روحانی مطرح شد.
این
جا بود که متوجه شدم بوی انحرافی را که چند سال پیش در آن جلسات سیرمطالعاتی
استشمام می کردم نه تنها درست بوده که به شکلی سازماندهی شده از تهران و شاید از
سوی همین افراد بوده است.
در
این برنامه یامین پور شهید آوینی را تئورسین و معلم انقلاب معرفی کرد؛ مسئله ای که
با برخورد تند روحانی مواجه شد. روحانی سخنی به جا را بیان کرد که ذکر آن خالی از
لطف نیست: هر کسی را باید در جایگاه خود معرفی کرد نه بیشتر و نه کمتر!
تا
این جا تنها به بیان این مطلب پرداختم که بوی انحراف را استشمام می کنم.
در
دهه 50 ظهور پدیده ای را به نام دکتر علی شریعتی داشتیم. مردی که با بیانی قوی و
ادبی جوانان را سراسر شور و جنبش می کرد.
شریعتی
به عنوان یکی از معلم ها و پرچم های انقلاب اسلامی (گفتاری از مقام معظم رهبری)
ویژگی های خاصی را داشت.
آوینی
نیز عنوان سید شهیدان اهل قلم را دارد (گفتاری از مقام معظم رهبری).
اگر
در دهه 50 شریعتی ظهور کرد و با پدیده ای به نام شریعتیسم (شهید مطهری و مهندس
بازرگان در نامه مشترک به امام خمینی) روبرو شدیم، حالا باید منتظر باشیم تا ببینم
سرنوشت آوینیسم ها به کجا کشیده خواهد شد.
این
در حالی است که نه می توان تأثیر شریعتی را بر جامعه منکر شد و نه تأثیر شهید
آوینی.
به
نظر می رسد دلیل این گونه انحرافات تنها در این باشد که تعریف های درستی از جایگاه
افراد ارائه نشده است.
از
سوی دیگر جوان در هر برهه ای از زمان به دنبال حرف هایی جدید است. حرف هایی که
علاوه بر جدید بودن، بتواند شور و هیجانات جوانی را ارضا کند.
اگر
از دوران روشنفکربازی شهید آوینی (به تعبیر خود شهید آوینی) بگذریم، باید گفت شهید
آوینی از رویش های خوب انقلاب اسلامی بود. او به جد پیگیر پیاده سازی گفتمان
انقلاب اسلامی بود.
آوینی
نه در جایگاه تئورسین، و نه معلم بلکه به عنوان رسانه و هنرمندی متعهد، سعی داشت
تا گفتمان انقلاب اسلامی را در جامعه زنده نگه دارد. وی حتی با شناخت صحیح و به
موقع جنگ نرم فرهنگی سعی داشت تا در باب جایگاه هنر و رسانه به عنوان سلاح این جنگ
نظریه پردازی کند، کاری که با شهادتش ناتمام ماند.
لازم
به ذکر است که با پایان یافتن جنگ تحمیلی، و به خصوص با آغاز دهه هفتاد، چند
دیدگاه مختلف بوجود آمد. اما تقریباً تمام این دیدگاه ها حکایت از این داشت که
جمهوری اسلامی با پایان یافتن جنگ نظامی یا جنگ سخت وارد دوران جنگ سرد شده است.
برخی
چون سردار دکتر محسن رضایی و دکتر احمد توکلی معتقد بودند که با پایان یافتن جنگ،
جنگ اقتصادی شدید علیه جمهوری اسلامی آغاز شده است و تنها راهکار مقابله با این
جنگ تقویت اقتصاد کشور است. به همین دلیل به دنبال تحصیل علم اقتصاد برآمدند و سعی
کردند نظریات اقتصادی خاصی را برای عبور از این بحران ارائه دهند. محسن رضایی در
این مورد می گوید: وقتی پس از 15 سال دیدم که علی رغم مشاهده وقوع جنگ اقتصادی
دولت مردان به این امر با عنوان توهم توطئه نگاه می کنند و نظریات ما را به هیچ می
انگارند به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری وارد صحنه شدم تا خود سکان مدیریت
کشور را در دست بگیرم. (نقل به مضمون از سخنان محسن رضایی در برنامه های تبلیغاتی
ریاست جمهوری)
برخی
دیگر همچون آیت الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی که آن روزها سکان دار دولت بودند با
دیدگاهی دیگر به مسئله پساجنگ می نگریستند. به نظر می رسد دیدگاه آنان این بوده
است که توسعه و سازندگی راهبرد اصلی جمهوری اسلامی در دوران پساجنگ است. و الحق در
این زمینه پیروزی های بزرگ و چشمگیری داشتند. آن ها دیدگاهی فراتر از دیدگاه دسته
قبل داشتند و آن این بود که اگر جنگ سردی هم باشد با توسعه و سازندگی می توان بر
آن فائق آمد.
در
این میان اما دسته دیگری هم بودند. این دسته که شهید آوینی یکی از چهره های اصلی
آن بود، شناخت شان در دوران کوتاه پساجنگ این بود که جنگ سرد نرم فرهنگی آغاز شده
است و بایستی در این دوران با ارائه نظریات و تئوری هایی فرهنگی به جنگ فرهنگی
پرداخت. شهید آوینی و امثال او در این دوران مظلومانه و غریبانه به عرصه جنگ نرم
فرهنگی ورود کردند. عرصه ای که برای همه ناشناخته بود. جنگی که در آن دوران تنها
مقام معظم رهبری تحت عنوان تهاجم فرهنگی از آن یاد می کردند.
شهید
آوینی که در دوران دفاع مقدس با روایت فتح، خوش درخشیده بود و الحق می توان او را
یکی از سرداران دوران دفاع مقدس خواند، حالا در میدان مبارزه فرهنگی نیز جبهه ای
دیگر گشوده بود. او با راه اندازی مؤسسه سوره، در واقع جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی
را تأسیس نموده بود. چیزی که از هر دو جناح سیاسی راست و چپ و یا به قول امروزی ها
اصولگرا و اصلاح طلب مورد هجمه قرار گرفت. البته خود شهید آوینی نیز به رودررویی
با این دو جریان سیاسی پرداخت. علاوه بر این دو جریان، جریان روشنفکری نیز در
مقابله با آوینی همتی مضاعف به خرج داد؛ زیرا آوینی در واقع رودررویی آنان بود که
با خالی دیدن عرصه فرهنگ، سعی داشتند تا از این گردنه عبور کنند.
شهید
آوینی در واقع تنها توانست خاکریز کوچکی را در مقابل جبهه فرهنگی دشمن بسازد.
خاکریزی که دائم زیر آتش دشمن و خودی بود.
شهید
آوینی به این جا رسیده بود که گفتمان انقلاب اسلامی نیاز دارد تا در ساحت هنر و
فرهنگ نیز نظریه پردازی و تئوری سازی کند. در این عرصه هم کاری را شروع کرد که
البته با شهادتش ناتمام ماند. و می توان گفت بعد از او کارش بر زمین ماند.
نه
تنها در عرصه فرهنگی، بلکه در عرصه های سیاسی و اقتصادی هم جمهوری اسلامی هنوز به
مبانی پذیرفته شده و قابل قبولی دست نیافته است. این در حالی است که در عرصه های
علمی و نظامی توانسته است گوی سبقت را به سرعت از رقیبان خود برباید.
اما
تمام این مسایل دلیل نمی شود تا آوینی را هرچند در این زمینه زحمت های بسیار کشیده
است، به عنوان تئورسین و نظریه پرداز انقلاب! یا هنر انقلاب اسلامی بدانیم. اما می
تواند شهید آوینی را به عنوان پدر و بنیانگذار هنر انقلاب اسلامی و نه فرهنگ
انقلاب اسلامی دانست.