نامه ای به دوست سفر کرده
خدمت
دوست نازنین تازه سفر کرده ام حاج آقای مرحمتی سلام و عرض ادب دارم.
دوست
خوب من، تو که بی وفا نبودی؛ که رفیق راه بودی!
پس
چرا بی خبر گذاشتی و رفتی، هر چند که هستی!
تو
پرچم دار فرهنگ و هنر کازرون بودی و علمدار ارشاد، در عین فروتنی و عدل و داد، و همیشه
لبخند به لب و شاد!
تو
سر پا بودی و استاد!
تو
را چه به زمین خوردن! و تو کجا و مردن! بمان هر چند با رنج و جور بردن!
بلند
شو مرد، دوباره هفته ی فرهنگ را به پا کن، ناصر دیوان را صدا کن، خودت را ز غصه و زخم
زبان ها رها کن! غرور و شادی کازرونی ها را به پا کن!
این
بار هفته ی فرهنگ خودت را نگاه کن! و خیل تماشاگران کاروان تشییع ات با این تفاوت که
اشک راه خنده را زده است و غم مجری برنامه هایت شده است و میکروفن در سوگت خاموش است
و بلندگوها به احترامت کوتاه گو شده اند!
بلند
شو و کمی از مهربانی هایت بگو، و از نگرانی هایت، و دوباره هدیه کن خنده هایت را که
تشنه ی آن شیرین زبانی هایت هستم!
با
وفا، چرا این قدر با عجله؟ که پشت سرت هزار چشم به نگاهت ات آمده است و آب و سبزی به
بدرقه ات بر زمین ریخته اند!
...هزار جهد به پوشیدن سر عشق نشد میسر مگر جوشیدن بر آتش!
...نمی گویم برگرد که راهت یک جهته است و رازت یک طرفه! که تو می دانی
و حضور حاضرت، و خدای نیز ناظرت!
- ای یار قدیمی، این رسم دوستی نیست که خبرمان نکردی و رفتی! حال مرحمتی
کن و ما را ز حال خود باخبر کن که خاک پیامی نمی دهد از سر درونت، و ...!
امشب
بی خیال روی دوست سحر نمی شود، وای از صبحی که خبر نبودنت را زمزمزمه کنند!
دوست
هنرپرور و سخندانم، آیا خبر داری از حال هنرمندانم؟ و من هم در غمت نالانم!
در
نبودنت کدام تاتر و با چه تراژدی بر صحنه رود، و چه فیلمی بر پرده نشیند، و چه عکسی
به دیوار خورد، و چه خطی به کاغذ کشیده شود که همه شکسته اند حتی نستعلیق ها!
بعد
از تو لنز دوربین عکاس ها غبار گرفته و هنرهای تجسمی به سوک نشسته و مجسمه سازها مات
تندیس تو مانده اند و نقاش ها در تصویرت فرو رفته اند و نوازنده ها مارش عزای تو را
می نوازند اما به احترام رفتنت سرود وطنت در فضای کفنت طنین افکن است و ما نیز به احترام
مرحمتت و شکوه عظمتت و به عشق و کرمت و مرام و معرفتت کلاه را از سر برداشته ایم و
دست به سینه زنگ های موسیقی را به پاس خدماتت به صدا در می آوریم که ای دوست بی تو
صدای سازهای مان کوک نیست و شعر شاعران مان در قافیه جور نیست و روی صحنه دگر نور نیست
و جنگ شادی مان پر شور نیست و همایش های مان سوت و کور است، هست، خواهد بود! چون بدون
تو صفایی در آن ها نیست! شعر چیست، تاتر کیست، و نمره ی هیچ کس بعد از تو نیست بیست!
آری
دوست قدیمی اگر از احوال این جانب می پرسی خوب نیستم و خوب هم نمی شوم و ملال دارم
که در غم از دست دادنت بلال شده ام!
بهادر
ریاضی
کازرون