بچههای
جنگ، دانش آموزان مدرسه عشق، کوچولوهای بزرگ، بزرگان کوچک، قهرمانان بزرگ تاریخ، مردم
عزیز و بزرگ کشورمان؛ میخواهم
شماها را لحظهای به آن دوران ببرم. میخواهم از غربت هشت سال دفاع مقدس جوانان پرشورمان
با شما لحظهای درد دل کنم. حوصله دارید مقداری از متن زخمی تاریخ جنگ را برایتان بنویسم.
حاضرید لحظهای به غربت جوانان عشق بیندیشید و از شبهای منور نماز شب بشنوید.
این
دوستان که امروز جلو چشمانمان پیر شدهاند، پیر نیستند، شما دوستانی هستید که ره صدساله
را یکشبه پیمودید. شما در جنگ ساختهوپرداخته شدید. شما اگر زندگی کردهاید، همان
دورانی بوده است که در جبهه گذراندهاید.
شبها
بر روی خاکریز میخوابیدید تا چشمتان بهتر آسمان پرستاره را ببیند و زمان پرواز خویش
را بهتر تشخیص بدهید.
شما
عشق را در قنوت نماز شب فریاد می کردید و از ترس خدا و خضوع در مقابل عظمت او، به سجده می افتادید و بعضی از دوستان شهیدمان آن قدر در
امور عرفانی بالا رفته بودند، که زمان پرواز و شهادت خویش را تشخیص داده بودند. شما
هر روز درجه نفس خویش را با روزه ریاضت اندازه میگرفتید و نگران بودید مبادا درجه
نفس شیطانیتان بالا رود و شوق دعا و نیایشتان خشک شود.
شما
عرفان عملی را آموخته بودید و بعضی از دوستان برای رضایت حق و دیدار معشوق مدت 72 ساعت
خواب را بر چشم خویش حرام می کردند.
یادتان
میآید بعضی از دوستانمان گاهی با یک موشک هواپیما و یا یک گلوله خمپاره پیکرشان ناپدید
میشد؛ که گویی در زمین نبودند، و چنان هوایی می شدند و حتی خاکستری از آنان باقی نمی
ماند تا برای خانوادهشان یادگاری باشد. شما برای
نام ونان نجنگیدید و بهراستی هنوز هم گمنامید.
بعضی
از دوستان شهید حتی حاضر نشدند برای دیدار نوزاد تازه متولدشدهشان به عقب برگردند
و آرزوی یک دیدار برایشان تا ابد باقی ماند.
یادتان
میآید چقدر بینمان محبت و صفا موج میزد، بهطوریکه جداییمان سخت بود و هر خداحافظی
با چشمان گریان تمام می شد .
یادتان
میآید چقدر در تاریکی شب لباس دوستانمان را میشستیم، بدون آنکه او بفهمد و این از سر علاقه ای بود که به گفتن نمی
آید.
چقدر
شبها به جای یکدیگر نگهبانی میدادیم تا دگر دوستمان کمی بیشتر بخوابد.
یادتان میآید در هنگامه عملیات چندبار زنده میشدیم و میمردیم و بعد میفهمیدیم چه دوستان گلی را از دست دادهایم، و آنگاه زانوی غم بغل میکردیم و در حسرت شهادت منتظر میماندیم.
یادتان
میآید چقدر در امور و کارهای خیر از یکدیگر سبقت میگرفتیم تا زودتر خود را به خواص
خدا برسانیم و زودتر زمان پروازمان برسد.
یادتان
میآید چقدر برسینه هامان غصه وغم دوری دوستان شهیدمان سنگینی میکرد و هنوز در حسرت
آن دوران ماندهایم.
یکرنگی،
یکدلی، دوستی، محبت، صفا، عشق و علاقه به یکدیگر ما را چنان به هم وصل کرده بود که
جدا شدنش سخت ...
اما
همه این اتفاقات در آن دوران افتاد و به راحتی آن دوران را فراموش کردیم و باید بنشینیم
و.. .ببینیم آنچه برایش نجنگیدیم. آنچه برایش جان نداده بودیم.
اما
در پایان باید از کلام امام راحل بهره ببریم که از "جنگ کردن یکلحظه پشیمان و
نادم نیستیم"
حسین پیروان
1/مهر /95