|
قدیم
ها زندگی سخت تر بود؛ اما انگار حساب و کتاب بیشتری داشت. در گذشته مردم متکی بر تربیت
خانوادگی بودند، نه آموزش و پرورش. سنن و آداب بومی بر آنها تاثیر بیشتری داشت تا رسانه
و طبق موقعیت خانوادگی و اعتبار وارد جامعه می شدند و کسب و پیشه ای را انتخاب می کردند.
همه خودشان بودند، نه نقشی از خود. آدم ها واقعی بودند و زیستن و ساختن با آدم واقعی،خوب
یا بد، راحت تر است، به حتم.
یک
باره ما رشد کرده ایم. اجتماعی و سیاسی و تکنولوژیک و... و تا به خودمان بیاییم و بفهمیم،
هویت ما از این همه رشد جا ماند، دیر شد. ما آدم های در هم و برهمی شدیم که نیمی از
گذشته را به دوش می کشیم و نیمی از آینده نیامده و حال مان، حال معلقی شد بین آنچه
گذشته و آنچه که نیامده، نه آنچه باید باشد.
بر
اساس همین سنت ها، باورها و اعتقادات، تا قرن ها آب مقدس ماند و مردم ما در سرزمینی
خشک و بی آب توانستند با همین فکر تمدن بسازند. با باورهای رایجی که در مورد آب داشتند
و برای آمدنش دعا و نماز باران می خواندند و جشن آبریزان داشتند.
چنین
مردمی با این باورها هرگز نمی توانند آب را هدر دهند. کسانی که آبرسانی را وظیفه دولت
و شهرداری نمی دانستند و برایش راز و نیاز می کردند. یک قطره یک قطزه جمع می کردند
و شهر و برج و بار و می ساختند. ولی ما میترسیم... ما که از کودکی مان آب در لوله ها
جاری بوده و هر چقدر که خواستیم شیر را باز گذاشتیم؛ بدون این که بترسیم روزی نباشد.
ما
وقت خشکسالی و کم شدن سطح آب رودخانه ها تنها خبرش را از رادیو و تلویزیون شنیدیم و
دست جمعی برای خواندن نماز باران نرفتیم؛ نمازی مانند نماز عید فطر که در قنوتش از
خدا بارن می خواهند.
وقتی
که باران بارید و روزهای سخت سپری شد و باز اخبار گفت که امسال نسبت به پارسال چند
میلی متر بیشتر بارندگی داشتیم، کسی به زمزمه جاری شدن دوباره آب گوش نکرد و از صدای
پای آب به وجد نیامد.
نمی
گویم ای کاش مانند گذشته آب انبار داشتیم تا مردم آب را با رنج به دست می آوردند، که
حرفی دور از عقل است؛ فقط می گویم ما همان مردمیم با همان میزان منابع آبی، که اتفاقا
طبق تاریخ این کشور، دوباره در یک دوره خشکسالی قرار گرفته ایم؛ خشکسالی که تنها با
تکیه بر همین آداب و سنن و باورها می توان از آن گذشت، با باور به این که ما بدون آب
هیچیم و رساندن آب در توان هیچ دولت قدرتمندی و شهرداری توانمندی نیست، وقتی هیچ آبی
برای رساندن نیست.