|
اقلیت
تاثیر گذار مفسد می تواند آبروی اکثریت مصلح را ببرد. هر جامعه ای چه مذهبی و چه
غیر مذهبی پر است از آدم های معمولی که با افرادی نیمه فعال اداره می شود که با هر
بادی واکنش نشان می دهند و به جنبش در می آیند و حرکتی رو به جلو یا که معکوس
دارند و آبروی خود را که با انتخاب ها و تخصص ها و موضع گیری ها و پیوندها
بدست آورده اند گاه خرج می کنند و گاهی هم احتکار می کنند برای روز مبادا.
خیلی
فرق است میان واکنش ها و جنبش های افرادی که به نوعی نه آبرو دارند و نه صلاحیت
دارند و نه مقبولیت، با آدم هایی که صلاحیت و مقبوليت و آبرو را با هم دارند؛ و
فرق است بین آدم هایی که آبرو و مقبولیت دارند اما صلاحیت ندارند با آدم هایی که
آبرو و صلاحیت دارند اما مقبولیت و محبوبیت در بین اكثريت را ندارند.
مثلاً
می گویند فلان معلم و روحانی و مداح و قاری قرآن از بقیه مقبول تر است. یا فلان
بازیگر و مجری و خواننده و شاعر محبوبیت بیشتری دارد. یا فلان مسئول و سیاستمدار و
غیره از بقیه برای این کار صلاحیت اش بیشتر است و بعد در گوش و چشم و زبان های
مردم می نشیند و جز اقلیتی تاثیر گذار می شود که بر اکثریتی مقدم شده است.
کافیست
که روزگار بخواهد غربال و زیر و زبرکند، با یک حادثه اجتماعی با افشای راز
پنهان شده ای، کهنه یا با یک امتحان نه چندان سخت، یا هر چیز دیگر؛ آن وقت است که
می بینیم آنها که جلو افتادند خود به خود عقب عقب می روند و آنها که بالا بودند
پایین می نشینند و آنها که عزیز بودند ذلیل و آنها که ذلیل بودند عزیز می شوند.
لعنت
بر این پرستیژ که بی خاصیت است! و برای از کف ندادنش افراد
را مجبور می کند حرف ناحق بزنند و یا شایعه سازی و قلم فروشی کنند، و روزی از فساد
و دزدها و مختلس ها دفاع کنند و زمانی قصاص را زیر سوال ببرند و روزی حجاب را و
زمانی تهاجم فرهنگی با ابزارهای اینترنتی و ماهواره ای را منکر شوند و خلاصه اینکه
به جای پشتیبانی از حکم اسلامی، حرکت معکوس به سمت جاهلیت داشته باشند و مشغول
بازی با احکام اخلاقی و عبادی و حقوقی کند.
در
قبر آبرو و پرستیژ نمی خواهند، بلکه عمل می خواهند. روزی سیاستمداری بر بالین جسم
نیمه جان شخص دانایی که دوست نزدیکش بود ایستاد و در فکر فرو رفت که
چگونه پست خود را حفظ و ارتقاء ببخشد، و
با ثروتش چه کند!
ناگهان
دوست دانا را دید که اشکش سرازیر شد و ثروت و پست بالاتر را فراموش
کرد. پرسید تو دیگر چرا گریه می کنی؟ تو که وضع بدی نداری!؟
دانای
نیمه جان گفت: اکنون من فاصله ای تا بازخواست خدا ندارم و اگر از من بپرسد که
اعتباری و آبرو داشتی و می توانستی با آن وام ازدواجی جور کنی و نکردی و دست فقیری
را بگیری و نگرفتی و حرفی بزنی و انحرافی را جلو گیر باشی و نزدی، تا آسیبی نرسد و
بعد با ما حساب می کردی آن وقت جوابی ندارم بدهم!
سیاستمدار
به فکر فرو رفت که او از آبروی خرج نشده اش سوال می شود و من از
مسئولیت و ثروتم پرسش نمی شود؟! پس تلنگری شد برای بیداری.