|
شهیدی؛ شعلهها این را شهادت دادهاند
در
آتش سوختی و ساختی افسانهای دیگر
میان
شعلهای دیگر، شدی پروانهای دیگر.
«بسوزیم
و بسازیم»، این قرارِ قصه بود، اما
تو
میسوزی و میسازند خانها، خانهای دیگر
دوباره
اشک میباریم و میآید به گوش از دور
صدای
جغدها این بار از ویرانهای دیگر
سخنها،
نوشداروهای بعد از مرگ سهرابند
بیاید
کاش تدبیری کُند، فرزانهای دیگر
اگر
دیدی، به عاقلها بگو که چارهای باید
که
در این چاه، سنگ انداخته، دیوانهای دیگر
من
از بیگانگان نالیدهام اما بگو این زخم،
از
آنِ آشنایی بود یا بیگانهای دیگر؟
کبوتر
سوخت، شاید تا رسد سودی به صیادی
که
اینجا دامِ دیگر پهن کرد و دانهای دیگر
کمی
ای کاش انسانتر شویم، ای کاش برخیزیم
از
این آوارها، با غیرت مردانهای دیگر
من
امشب معنیت را ای پدر! احساس کردم که
نمییابم
برای اشکهایم شانهای، دیگر
شهیدی؛
شعلهها این را شهادت دادهاند، ای مرد!
تو
از آتش به جنت میرسی، ... پروانهای، دیگر
قاسم صرافان
بهانه ای است که هم ابراز احساسات و همدردی بکنیم با بازماندگان این حادثه غمبار , و هم عرض سلامی و درودی خدمت دوستان.
ضمنا از مفهوم تمام ابیاتتان لذت بردم.اما از این سه مصرع , بیشتر :
تو میسوزی و میسازند خانها، خانهای دیگر
که در این چاه، سنگ انداخته، دیوانهای دیگر
کمی ای کاش انسانتر شویم، ای کاش برخیزیم
سلامت و سربلند باشید.
یا حق
یا علی