اول مغرب بود به سالن بجه ها کازرون امدم و گفتم به یک دسته از نیروهایی که این ویژگی را دارند نیاز داریم. هر که امادگی دارد تا اسمش را ثبت کنیم. تقریبا ۲۴ نفر از کازرونی ها اسم نوشته شد .هنوز اسامی به گردان نداده بودم که اتوبوس ها امدند.با تجهیزات و امادگی بچه ها سوار شدند و هیچکس نمی دانست مسیرکجا و کار چیست ؟
اواخر های جنگ بود و هر روز عراق به مناطقی از کشور حمله و دوباره عقب نشینی می کرد.
روزهای اخر مثل قایم موشک شده بود. عراق تا جاده اهواز -خرمشهر می امد و ایران ان ها را تا دژ مرزی عقب می راند .
شاید در ۱۰ روز این کار دو سه بار اتفاق می افتاد به طوری که بچه ها واقعا خسته شده بودند و گاهی به علت خستگی و درد کمر و کتف و پا نمی توانستند در حمله و پا تکی حضور داشته باشند.
در این گیر و دار بود که شبی حیدر یوسف پور(فرمانده وقت گردان فجر لشکر ۳۳ المهدی ) صدایم کرد و گفت از بین بچه های کازرون به اندازه یک دسته نیرو اماده کن که ویژگی مقاومت و تحمل سختی و گرسنگی و تشنگی را داشته باشند. گفتم چه خبر است؟ گفت حالا اسامی را معین کن تا بعد .
اول مغرب بود به سالن بجه ها کازرون امدم و گفتم به یک دسته از نیروهایی که این ویژگی را دارند نیاز داریم. هر که امادگی دارد تا اسمش را ثبت کنیم. تقریبا ۲۴ نفر از کازرونی ها اسم نوشته شد. هنوز اسامی به گردان نداده بودم که اتوبوس ها امدند. با تجهیزات و امادگی بچه ها سوار شدند و هیچ کس نمی دانست مسیر کجا و کار چیست ؟
جلوی اتوبوس ها پارچه های نصب شد زایرین امام رضا(ع) مسیر حرکت از پادگان امام خمینی(ره) بود مسیر به طرف دزفول بود. شب بود و خستگی باعث شده بود عده ای به خواب بروند.
و من هنوز چشم انتظار محل بودم. اوائل صبح در فرودگاه اضطراری اسلام اباد در خارج از جاده در حاشیه کوه جا گرفتم و کم کم تعداد اتوبوس ها زیاد شد. وضعیت ان روز طوری بود که تنها دعایم این بود هواپیماهای عراقی نیایند و الا تلفات بیش از اندازه خواهد بود تا غروب ماندیم و نزدیکی غروب سوار تویوتا ها شدیم و از بیراهه به سمتی رفتیم که بعدا معلوم شد منطقه ای بین کرند و اسلام اباد غرب بود. پیاده شدیم و دستور حفظ و حراست دو کیلومتری جاده به عهده ما شد. کارمان تا صبح گشت زنی بود نگهبانی .
صبح که شد گفتند منطقه پر از نیروهای منافق است و باید منطقه پاک سازی شود .عده ای یک طرف جاده و عده دیگر طرف دیگر بصورت دشت بانی به دنبال منافقین بودیم. سهم دسته ما از گشت زنی دستگیری ۳ نفر از منافقین بود. تا امدن نیروهای اطلاعات با ان ها مباحثه کردم. اما متاسفانه اطلاعات شان از سازمان منافقین کم بود نیروهای اطلاعات امدند و اسرای متافق را با خود بردند. بعد از پاکسازی منطقه نزدیک غروب که بر می گشتیم در نزدیک های اسلام اباد به کشته های زیاد منافقین بر خورد کردیم و فهمیدیم که ان ها بدون هیچ محاسباتی تنها به خیالات خویش دلخوش وارد ایران شده بودند که با شکست سختی روبرو شدند. بعدا متوجه شدیم نام عملیات مرصاد بوده است و بنظرم سهمگردان از غنائم یک دستگاه تویوتا ویک موتور سیکلت بود .
دوستان دیگر روایت را تکمیل کنند