|
میخواستم از اولین حضورت در جبهه بگویم؛ وقتی هنوز مویی بر صورت نداشتی و شاید برای عدهای باورش سخت بود که بتوانی در جبهه بمانی و تاب تحمل سختیهایش را داشته باشی.
اما میخواهم بگویم باز جلو افتادی آنهم در شهادت.
یادت هست در جزیره مجنون وقتی هوا به شدت گرم بود با ماشین رسیدی و بعد از چند ثانیه گلولهای پشت ماشین خورد؛ هیچکدام آسیبی ندیدیم؛ از آن زمان تا روز شهادتت ۳۵ سال میگذرد. آن روز، روز شهادت تو بود ولی نه! 35 سال انتظار شهادت کشیدن چقدر سخت است و شاید انتظاری بیشتر!
اما من تو را »شیخ خندان« نامیدم و گلهای نداشتی! و کیست که نداند هیچگاه لبخند بر لبت محو نشد حتی در چهره آرامت بعد از شهادت و امروز نیز میخواهم بگویم: شهید خندان.
اما بعد از تشیع باشکوهت این شد که بگویم تو فقط امامجمعه نبودی که بهراستی امامت شهررا داشتی. بگذار مطلب را اینگونه بنویسم وقتی افراد تحمل رقیب را داشته باشند میتوانندمردمدار باشند و تو با عمل خویش اینچنین کردی؛ و باید گفت در همه شرایط همگام مردم بودی و اینچنین شد که مردم نیز با تشیع جنازهات نشان دادند که با تو بودند.
و مسند داران باید بیاموزند که چگونه بهوسیله مردم بدرقه میشوند.
شاید توان با رقیب نشستن و گفتگو کردن که جامعه شدیداً به آن نیاز دارد روش و منش تو بود.
و این کار میتواند اتحاد شهرستان کازرون را در رشد و توسعه تضمین کند.
اگر ادامهدهندگان راه توجه کنند.
گاهی فراتر از حزبی بودی که بدان تعلق داشتی؛ این بود که دعوت همه گروهها را میپذیرفتی.
همرزمان و دوستان دوران دفاع مقدس هر وقت اراده کردند تو لبیک گفتی.
و همه کارهای گفتهشده و نشده یعنی فرهنگسازی در اجتماع (از حضور در حزب جمهوری تا حضور در جبهه تا طلبه و روحانی شدن و آنگاه در قامت امامت جمعه) کار اصلی تو بود.
و آنچه تسلیمان داد در آن خبر شوکآور و بهتانگیز، شهادت تو بود که لیاقتش داشتی.
نمیدانم در آن شب قدر از خداوند چه طلب کردی که شب قدر خوبی برایت رقم زد.
پوشیدن ردای شهادت در شب قدر اندازه قدر ت بود.
روحت شاد و یادت گرامی.