معنی لغوی شفاعت
لسان العرب می نویسد: « الشفع: خلاف الوَتْر، و هو الزوج. تقول: كانَ وَتْراً فَشَفَعْتُه شَفْعاً.» [1]
راغب هم در مفردات می نویسد: «الشَّفْعُ: ضمّ الشيء إلى مثله،..... و الشَّفَاعَةُ: الانضمام إلى آخر ناصرا له و سائلا عنه، و أكثر ما يستعملفي انضمام من هو أعلى حرمة و مرتبة إلى من هو أدنى. و منه: الشَّفَاعَةُ في القيامة....و قيل: الشَّفَاعَةُ هاهنا: أن يشرع الإنسان للآخر طريق خير، أو طريق شرّ فيقتدي به، فصار كأنّه شفع له»[2]
معنی اصطلاحی شفاعت
آیت الله مکارم شیرازی «حفظه الله» در تفسیر نمونه آورده است: «اين لفظ در عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مىشود:
الف- شفاعت در لسان عامه به اين گفته مىشود كه شخص شفيع از موقعيت و شخصيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زيردستان خود عوض كند.گاهى با استفاده از نفوذ خود يا وحشتى كه از نفوذ او دارند. و زمانى با پيش كشيدن مسائل عاطفى و تحت تاثير قرار دادن عواطف طرف.و زمان ديگرى با تغيير دادن مبانى فكرى او، در باره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اينها ...
بطور خلاصه شفاعت طبق اين معنى هيچگونه دگرگونى در روحيات و فكر مجرم يا متهم ايجاد نمىكند، تمام تاثيرها و دگرگونيها مربوط به شخصى است كه شفاعت نزد او مىشود (دقت كنيد).
اين نوع شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقا معنى ندارد، زيرا نه خداوند اشتباهى مىكند كه بتوان نظر او را عوض كرد، و نه عواطفى به اين معنى كه در انسان است دارد كه بتوان آن را برانگيخت، و نه از نفوذ كسى ملاحظه مىكند و وحشتى دارد و نه پاداش و كيفرش بر محورى غير از عدالت دور مىزند.
ب - مفهوم ديگر شفاعت بر محور دگرگونى و تغيير موضع" شفاعت شونده" دور مىزند، يعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مىسازد كه از يك وضع نامطلوب و درخور كيفر بيرون آمده و به وسيله ارتباط با شفيع، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد كه شايسته و مستحق بخشودگى گردد، و همانطور كه خواهيم ديد ايمان به اين نوع شفاعت در واقع يك مكتب عالى تربيت و وسيله اصلاح افراد گناهكار و آلوده، و بيدارى و آگاهى است، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخير است.»[3]
ایشان می نویسند: « بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تكامل انسانها است، بنا بر اين هر چيز كه اين ضامن اجراء را تضعيف كند بايد از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود.
از سوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد به آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا باز گردند.
" شفاعت" در معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل است، و وسيلهاى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرات بر گناه است.»[4]
اثبات شفاعت در قرآن
در باره شفاعت بحثهای متعددی مطرح است که این مقاله ی کوتاه توان پرداختن به آنرا ندارد. در این مقاله ما تنها شفاعت را از منظر قرآن مورد بحث قرار می دهیم و اینکه اصلاً آیا می توان با توجه به آیات قرآن شفاعت را اثبات کرد یا خیر؟
در قرآن آیات متعددی در باره شفاعت داریم لکن مضمون آنها با یکدیگر متفاوت است .
گروه اول شفاعت را مطلقاً رد می کند مثل این آیات شریفه که می فرماید: « وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ »[5]
« وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ»[6]
« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُون »[7]
« وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ »[8]
« وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ »[9]
« فَما لَنا مِنْ شافِعين »[10]
« وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرينَ »[11]
« أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ » [12]
« فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ »[13]
گروه دوم- آياتى است كه" شفيع" را منحصرا خدا معرفى مىكند مانند: " ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ"[14]
گروه سوم- آياتى است كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مىكند مانند:" مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ"[15]
گروه چهارم- آياتى است كه شرائطى براى شفاعت شونده بيان كرده است گاهى اين شرط را رضايت و خشنودى خدا معرفى مىكند مانند:" وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى"[16]
حال باید به گونه ای این آیات را با یکدیگر جمع کنیم.
حضرت آیت الله مکارم (حفظه الله) در تفسیر نمونه آیات قرآن را مثبت شفاعت دانسته اما نه بصورت مطلق ، ایشان می فرماید: « آيات شفاعت بخوبى نشان مىدهد كه مساله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى، از نظر جرمى كه در باره آن شفاعت مىشود از يك سو، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مىسازد.» [17]
ایشان می نویسند: « قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مىكشد، زيرا آنها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مىكردند مىتوان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همانگونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مىشدند.
قرآن مىگويد:" از آن روز بترسيد كه هيچكس بجاى ديگرى جزا داده نمىشود" (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً)." و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذيرفته مىشود" (وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ)." و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد" (وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ)." و نه كسى براى يارى انسان به پا مىخيزد" (وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ)..... در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنين معمول است كه براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مىشوند: گاه يك نفر جريمه ديگرى را پذيرا مىشود و آن را اداء مىكند.اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مىگردد و اشخاصى را بر مىانگيزد كه از او شفاعت كنند.باز اگر اينهم نشد سعى مىكنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
و اگر دسترسى به اين كار هم نداشت از دوستان و ياران كمك مىگيرد تا از او دفاع كنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
اينها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است، ولى قرآن مىگويد:اصول حاكم بر مجازاتها در قيامت به كلى از اين امور جدا است، و هيچ يك از اين امور در آنجا به كار نمىآيد، تنها راه نجات پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
بررسى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مىدهد كه اينگونه افكار خرافى در ميان آنها كم نبوده مثلا نويسنده تفسير المنار نقل مىكند كه در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده ميت مىدادند و آن را اجرت نقل و انتقال به بهشت مىناميدند.و نيز در حالات يهود مىخوانيم كه آنها براى كفاره گناهانشان قربانى مىكردند، اگر دست رسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مىكردند! (المنار جلد 1 صفحه 306)در حالات اقوام پيشين كه احتمالا قبل از تاريخ زندگى مىكردند مىخوانيم كه آنها زيور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مىكردند تا در زندگى آيندهاش از آن بهره گيرد! ( الميزان جلد 1 صفحه 156 )[18]
مرحوم علامه طباطبایی هم در المیزان می فرمایند: « پادشاهى و سلطنت دنيوى از هر نوعش كه باشد، و با جميع شئون و قواى مقننه، و قواى حاكمه، و قواى مجريهاش، مبتنى بر حوائج زندگى است، و اين حاجت زندگى است كه ايجاب مىكند چنين سلطنتى و چنين قوانينى بوجود آيد، تا حوائج انسان را كه عوامل زمانى و مكانى آن را ايجاب مىكند بر آورد. بهمين جهت چه بسا ميشود كه متاعى را مبدل بمتاعى ديگر، و منافعى را فداى منافعى بيشتر، و حكمى را مبدل بحكمى ديگر مىكند، بدون اينكه اين دگرگونيها در تحت ضابطه و ميزانى كلى در آيد، و بر همين منوال مسئله مجازات متخلفين نيز جريان مىيابد، با اينكه جرم و جنايت را مستلزم عقاب ميدانند، چه بسا از اجراء حكم عقاب بخاطر غرضى مهمتر، كه يا اصرار و التماس محكوم بقاضى، و تحريك عواطف او است، و يا رشوه است، صرفنظر كنند، و قاضى بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حكم براند، و تعيين جزاء كند، و يا مجرم پارتى و شفيعى نزد او بفرستد، تا بين او و خودش واسطه شود، و يا اگر قاضى تحت تاثير اينگونه عوامل قرار نگرفت، پارتى و شفيع نزد مجرى حكم برود، و او را از اجراء حكم باز بدارد، و يا در صورتى كه احتياج حاكم بپول بيشتر از احتياجش بعقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه كند، و يا قوم و قبيله مجرم بيارى او برخيزند، و او را از عقوبت حاكم برهانند، و عواملى ديگر نظير عوامل نامبرده، كه احكام و قوانين حكومتى را از كار مىاندازد، و اين سنتى است جارى، و عادتى است در بين اجتماعات بشرى.
[اين توهم خرافى كه نظام حيات اخروى نيز بر مبناى اسباب و مسببات مادى است]
و در ملل قديم از وثنىها و ديگران، اين طرز فكر وجود داشت، كه معتقد بودند نظام زندگى آخرت نيز مانند نظام زندگى دنيوى است، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاثير و تاثر مادى طبيعى، در آن زندگى نيز جريان دارد، لذا براى اينكه از جرائم و جناياتشان صرفنظر شود، قربانيها و هدايا براى بتها پيشكش مىكردند، تا باين وسيله آنها را در برآورده شدن حوائج خود برانگيزند، و همدست خود كنند، و يا بتها برايشان شفاعت كنند، و يا چيزى را فديه و عوض جريمه خود ميدادند، و بوسيله يك جان زنده يا يك اسلحه، خدايان را بيارى خود مىطلبيدند، حتى با مردگان خود چيزى از زيور آلات را دفن مىكردند، تا بان وسيله در عالم ديگر زندگى كنند، و لنگ نمانند، و يا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مىكردند، تا در آن عالم با آن از خود دفاع كنند، و چه بسا با مرده خود يك كنيز را زنده دفن مىكردند، تا مونس او باشد، و يا يكى از قهرمانان را دفن مىكردند، تا مرده را يارى كند، و در همين اعصار در موزههاى دنيا در ميانه آثار زمينى مقدار بسيار زيادى از اين قبيل چيزها ديده ميشود.
[رد اين خرافات و بيان قطع روابط و سنن دنيوى مانند واسطهگرى در آخرت]
در بين ملل اسلامى نيز با همه اختلافى كه در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى شبيه بعقائد خرافى گذشته ديده ميشود، كه معلوم است ته مانده همان خرافات است، كه به توارث باقى مانده است، و اى بسا در قرون گذشته رنگهاى گونهگونى بخود گرفته است، و در قرآن كريم تمامى اين آراء واهيه و پوچ، و اقاويل كاذبه و بى اساس ابطال شده، خداى عز و جل در بارهاش فرمود: (وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ، امروز تنها مؤثر خداست) [19]، و نيز فرموده: (وَ رَأَوُا الْعَذابَ، وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ، عذاب را مىبينند و دستشان از همه اسباب بريده ميشود)[20]، و نيز فرموده: (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى، كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ، الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ، لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ، وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ، امروز تك تك و به تنهايى نزد ما آمديد، همانطور كه روز اولى كه شما را آورديم لخت و تنها آفريديم، و آنچه بشما داده بوديم با خود نياورديد، و پشت سر نهاديد، با شما نمىبينيم آن شفيعانى كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مىپنداشتيد، آرى ارتباطهايى كه بين شما بود، و بخاطر آن منحرف شديد، قطع شد، و آنچه را مىپنداشتيد (امروز نمىبينيد)[21]، و نيز فرموده:(هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ، وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ، در آن هنگام هر كس بهر چه از پيش كرده مبتلا شود، و بسوى خداى يكتا مولاى حقيقى خويش بازگشت يابند، و آن دروغها كه مىساختهاند نابود شوند)[22]
و همچنين آياتى ديگر، كه همه آنها اين حقيقت را بيان مىكند، كه در موطن قيامت، اثرى از اسباب دنيوى نيست، و ارتباطهاى طبيعى كه در اين عالم ميان موجودات هست، در آنجا بكلى منقطع است، و اين خود اصلى است كه لوازمى بر آن مترتب ميشود، و آن لوازم بطور اجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است، آن گاه قرآن كريم هر يك از آن عقائد را بطور تفصيل بيان نموده، و پنبهاش را زده است، از آن جمله مسئله شفاعت و پارتى بازى است، كه در باره آن مىفرمايد: (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً، وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ، وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ، وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ، بپرهيزيد از روزى كه احدى بجاى ديگرى جزاء داده نميشود، و از او شفاعتى پذيرفته نيست، و از او عوضى گرفته نميشود، و هيچكس از ناحيه كسى يارى نمىگردند)[23] ، و نيز فرموده: (يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ، روزى كه در آن نه خريد و فروشى است، و نه رابطه دوستى)[24] ، و نيز فرموده: (يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً، روزى كه هيچ دوستى براى دوستى كارى صورت نمىدهد)[25] ، و نيز فرموده: (يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ، ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ روزى كه از عذاب مىگريزيد ولى از خدا پناهگاهى نداريد)[26] ، و نيز فرموده ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ؟ بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ، چرا بيارى يكديگر برنميخزيد؟ بلكه آنان امروز تسليمند.[27] ، و نيز فرموده: (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ، وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ؟ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ، بغير خدا چيزى را مىپرستند كه نه ضررى برايشان دارد، و نه سودى بايشان مىرساند، و ميگويند: اينها شفيعان ما به نزد خدايند، بگو: آيا بخدا چيزى ياد ميدهيد كه خود او در آسمانها و زمين اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزه و والا است خدا، از آنچه ايشان برايش شريك مىپندارند)[28] ، و نيز فرموده، (ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ، وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ، ستمكاران نه دوستى دارند، و نه شفيعى كه سخنش خريدار داشته باشد)[29] ، و نيز فرموده: (فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ)[30] ، و از اين قبيل آيات ديگر، كه مسئله شفاعت و تاثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مىكند، (دقت فرمائيد).
[اثبات شفاعت در دستهاى ديگر از آيات قرآن]
و از سوى ديگر قرآن كريم با اين انكار شديدش در مسئله شفاعت، اين مسئله را بكلى و از اصل انكار نمىكند، بلكه در بعضى از آيات مىبينيم كه آن را فى الجمله اثبات مينمايد، مانند آيه: (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ، ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ، أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ،؟ او است اللَّه، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت، شما بغير او سرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمىگرديد؟!)[31] كه مىبينيد در اين آيه بطور اجمال شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده: و نيز آيه: (لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ، بغير او ولى و شفيعى برايشان نيست)[32] ، و آيه: (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً، بگو شفاعت همهاش مال خدا است )[33] ، و نيز فرموده: (لَهُ ما فِي السَّماواتِ، وَ ما فِي الْأَرْضِ، مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ؟ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ، مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، كيست كه بدون اذن او نزد او شفاعتى كند؟ او ميداند اعمالى را كه يك يك آنان كردهاند، و همچنين آثارى كه از خود بجاى نهادهاند)[34] ، و نيز فرموده: (إِنَّ رَبَّكُمُ، اللَّهُ، الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ، يُدَبِّرُ الْأَمْرَ، ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ، بدرستى پروردگار شما تنها اللَّه است، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، آن گاه بر عرش مسلط گشته، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى نيست مگر بعد از آنكه او اجازه دهد)[35] ، و نيز فرموده: (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً، سُبْحانَهُ، بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ، لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ، وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ، يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ، وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى، وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ، گفتند: خدا فرزندى گرفته، منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه درسخن از او پيشى نمىگيرند، و بامر او عمل مىكنند، و او ميداند آنچه را كه آنان مىكنند، و آنچه اثر كه دنبال كردههايشان ميماند، و ايشان شفاعت نمىكنند، مگر كسى را كه خدا راضى باشد، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند)[36] ، و نيز فرموده: (وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ، وَ هُمْ يَعْلَمُونَ، آنهايى كه مشركين بجاى خدا مىخوانند، مالك شفاعت كسى نيستند، تنها كسانى ميتوانند بدرگاه او شفاعت كنند، كه بحق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، كه عالم باشند)[37] ، و نيز فرموده: (لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ، إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، مالك شفاعت نيستند، مگر تنها كسانى كه نزد خدا عهدى داشته باشند)[38] ، و نيز فرموده، (ْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ، إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ، وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا، يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ، وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً، امروز شفاعت سودى نمىبخشد، مگر از كسى كه رحمان باو اجازه داده باشد، و سخن او را پسنديده باشد، او بآنچه مردم كردهاند، و نيز بآنچه آثار پشت سر نهادهاند، دانا است، و مردم باو احاطه علمى ندارند)[39] ، و نيز فرموده: (وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ، إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ، شفاعت نزد او براى كسى سودى نميدهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد)[40] ، و نيز فرموده: (وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ، لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى: چه بسيار فرشتگان كه در آسمانهايند، و شفاعتشان هيچ سودى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كه بخواهد اذن دهد)[41]
اين آيات بطورى كه ملاحظه مىفرمائيد، يا شفاعت را مختص بخداى (عز اسمه) مىكند، مانند سه آيه اول، و يا آن را عموميت ميدهد، و براى غير خدا نيز اثبات مىكند، اما با اين شرط كه خدا باو اذن داده باشد، و بشفاعتش راضى باشد، و امثال اين شروط.
و بهر حال، آنچه مسلم است، و هيچ شكى در آن نيست، اين است كه آيات نامبرده شفاعت را اثبات مىكند، چيزى كه هست بعضى آن طور كه ديديد منحصر در خدا مىكند، و بعضى ديگر آن طور كه ديديد عموميتش مىدهد.
[طريق جمع بين دو دسته آيات]
اين را هم بياد داريد كه آيات دسته اول، شفاعت را نفى مىكرد، حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه ميشود؟ در پاسخ مىگوييم نسبتى كه اين دو دسته آيات با هم دارند، نظير نسبتى است كه دو دسته آيات راجعه بعلم غيب با هم دارند، يك دسته علم غيب را منحصر در خدا مىكند، دسته ديگر آن را براى غير خدا نيز اثبات نموده، قيد رضاى خدا را شرط مىكند، دسته اول مانندآيه: (قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ، بگو در آسمانها و زمين هيچ كس غيب نميداند)[42] ، و آيه: (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ، لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ، نزد اوست كليدهاى غيب، كه كسى جز خود او از آن اطلاع ندارد)[43] ، و از دسته دوم مانند آيه: (عالِمُ الْغَيْبِ، فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً، إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ، خدا عالم غيب است واحدى را بر غيب خود مسلط نميسازد، مگر كسى از فرستادگانش كه او را پسنديده باشد)[44]
و هم چنين نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت، نظير نسبتى است كه ميان دو دسته آيات راجع بمرگ، و نيز دو دسته آيات راجعه بخلقت و رزق، و تاثير، و حكم، و ملك، و امثال آنست، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده ميشود، يك جا مرگ بندگان، و خلقتشان، و رزقشان، و ساير نامبردهها را بخود نسبت ميدهد، و جايى ديگر براى غير خود اثبات مىكند، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مىنمايد.
[اثبات شفاعت براى غير خدا، به اذن خدا نه مستقلا]
و اين اسلوب كلام، بما مىفهماند كه بجز خداى تعالى هيچ موجودى بطور استقلال مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست، و اگر موجودى مالك كمالى باشد، خدا باو تمليك كرده، حتى قرآن كريم در قضاهاى رانده شده بطور حتم، نيز يك نوع مشيت را براى خدا اثبات مىكند، مثلا مىفرمايد: (فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا، فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ، خالِدِينَ فِيها، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ، إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا، فَفِي الْجَنَّةِ، خالِدِينَ فِيها، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ، عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ، اما كسانى كه شقى شدند، پس در آتشند، و در آن زفير و شهيق (صداى نفس فرو بردن و برآوردن) دارند، و جاودانه در آن هستند ما دام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه اراده كند فعال است و اما كسانى كه سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، ما دام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد- عطائى است قطع نشدنى)[45] ، ملاحظه مىفرمائيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اينكه از قضاهاى حتمى او است، و مخصوصا در باره خلود در بهشت صريحا فرموده: عطائى است قطع نشدنى، اما در عين حال اين قضاء را طورى نرانده كه العياذ باللَّه دست بند بدست خود زده باشد، بلكه باز سلطنت و ملك خود را نسبت بان حفظ كرده، و فرموده: (پروردگارت بآنچه اراده كند فعال است)، يعنى هر چه بخواهد مىكند[46].
و سخن كوتاه اينكه نه اعطاء و دادنش طورى است كه اختيار او را از او سلب كند، و بعد از دادن نسبت بآنچه داده ندار و فقير شود، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده ميسازد، و سلطنتش را نسبت بان باطل مىكند.
از اينجا معلوم ميشود: آياتى كه شفاعت را انكار مىكنند، اگر بگوئيم: ناظر بشفاعت در روز قيامت است، شفاعت بطور استقلال را نفى مىكند، و ميخواهد بفرمايد: كسى در آن روز مستقل در شفاعت نيست، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت كند، و آياتى كه آن را اثبات مىكند، نخست اصالت در آن را براى خدا اثبات مىكند، و براى غير خدا بشرط اذن و تمليك خدا اثبات مينمايد، پس شفاعت براى غير خدا هست، اما با اذن خدا.»[47]
اشکالات وارده بر مسئله شفاعت
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان هفت اشکال را مطرح مینمایند و پاسخ میدهند که ما آنها را در اینجا ذکر می کنیم.
اشكال اول [مخالفت شفاعت با حكم اولى خداوند]
يكى از آن اشكالها اينست كه بعد از آنكه خداى تعالى در كلام مجيدش براى مجرم در روز قيامت عقابهايى معين نموده، و برداشتن آن عقاب يا عدالتى از خداست، و يا ظلم است، اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد، پس تشريع آن حكمى كه مخالفتش عقاب مىآورد، در اصل، ظلم بوده، و ظلم لايق ساحت مقدس خداى تعالى نيست، و اگر برداشتن عقاب نامبرده ظلم است، چون تشريع حكمى كه مخالفتش اين عقاب را آورده بعدالت بوده، پس در خواست انبياء يا هر شفيع ديگر درخواست ظلم خداست، و اين درخواست جاهلانه است، و ساحت مقدس انبياء از مثل آن منزه است.
ما از اين اشكال بدو جور پاسخ ميدهيم، يكى نقضى، و يكى حلى، اما جواب نقضى اين است كه بايشان مىگوييم: شما در باره اوامر امتحانى خدا چه مىگوييد؟ آيا رفع حكم امتحانى- مانند جلوگيرى از كشته شدن اسماعيل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول- ماموريت ابراهيم بكشتن او- هر دو عدالت است؟ يا يكى ظلم و ديگرى عدالت است؟ چارهاى جز اين نيست كه بگوئيم هر دو عدالت است، و حكمت در آن آزمايش و بيرون آوردن باطن و نيات درونى مكلف، و يا بفعليت رساندن استعدادهاى او است، در مورد شفاعت هم مىگوييم: ممكن است خدا مقدر كرده باشد كه همه مردم با ايمان را نجات دهد، ولى در ظاهر احكامى مقرر كرده، و براى مخالفت آنها عقابهايى معين نموده، تا كفار بكفر خود هلاك گردند، و مؤمنان بوسيله اطاعت به درجات محسنين بالا روند، و گنهكاران بوسيله شفاعت بان نجاتى كه گفتيم خدا برايشان مقدر كرده برسند، هر چند كه نجات از بعضى انواع عذابها، يا بعضى افراد آن باشد، ولى نسبت به بعضى ديگر از عذابها، از قبيل حول و وحشت برزخ، و يا دلهره و فزع روز قيامت را بچشند، كه در اينصورت هم آن حكمى كه در اول مقرر كرد، بر طبق عدالت بوده، و هم برداشتن عقاب از كسانى كه مخالفت كردند عدالت بوده است، اين بود جواب نقضى از اشكال.
و اما جواب حلى آن، اين است كه برداشته شدن عقاب بوسيله شفاعت، وقتى مغاير با حكم اولى خداست، و آن گاه آن سؤال پيش مىآيد كه كداميك عدل است، و كدام ظلم؟ كه اين بر طرف شدن عقاب بوسيله شفاعت، نقض حكم و ضد آن باشد، و يا نقض آثار و تبعات آن حكم باشد، آن تبعات و عقابى كه خود خدا معين كرده، ولى خواننده عزيز توجه فرمود، كه گفتيم: شفاعت نه نقض اصل حكم است، نه نقض آن عقوبتى كه براى مخالفت آن حكم معين كردهاند، بلكه شفاعت نسبت بحكم و عقوبت نامبرده، حكومت دارد، يعنى مخالفت كننده و نافرمانى كننده را، از مصداق شمول عقاب بيرون مىكند، و او را مصداق شمول رحمت، و يا صفتى ديگر از صفات خداى تعالى، از قبيل عفو، و مغفرت ميسازد، كه يكى از آن صفات احترام گذاشتن بشفيع و تعظيم او است.
اشكال دوم [مخالفت شفاعت با سنت الهيه- نقض غرض- ترجيح بلا مرجح]
دومين اشكالى كه بمسئله شفاعت كردهاند، اينست كه سنت الهيه بر اين جريان يافته، كه هيچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد، و چون حكمى براند، آن حكم را بيك نسق و در همه مواردش اجراء كند، و استثنايى بان نزند، اسباب و مسبباتى هم كه در عالم هست، بر طبق همين سنت جريان دارد، هم چنان كه خداى تعالى فرموده: (هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ، إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ، إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ، اين صراط من است، و بر من است كه آن را مستقيم نگهدارم، بدرستى تو بر بندگان من سلطنتى ندارى، مگر كسى كه خود از گمراهان باشد، و با پاى خود تو را پيروى كند، كه جهنم ميعادگاه همه آنان است)[48] ، و نيز فرموده: (وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً، فَاتَّبِعُوهُ، وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ، فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ،و بدرستى اينست كه صراط من، در حالى كه مستقيم است، پس او را پيروى كنيد، و دنبال هر راهى نرويد، كه شما را از راه خدا پراكنده مىسازد)[49] ، و نيز فرموده: (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا، هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت، و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت)[50]
و مسئله شفاعت و پارتى بازى، اين هم آهنگى و كليت افعال، و سنتهاى خداى را بر هم مىزند، چون عقاب نكردن همه مجرمين، و رفع عقاب از همه جرمهاى آنان، نقض غرض مىكند، و نقض غرض از خدا محال است، و نيز اينكار يك نوع بازى است، كه قطعا با حكمت خدا نميسازد، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضى گنهكاران، آنهم در بعضى گناهان قبول كند، لازم مىآيد سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگى، و بلكه چند گونگى پيدا كند- كه قرآن آن را نفى مىكند. چون هيچ فرقى ميان اين مجرم و ميان آن مجرم نيست، كه شفاعت را از يكى بپذيرد، و از ديگرى نپذيرد، و نيز هيچ فرقى ميان جرمها و گناهان نيست، همه نافرمانى خدا، و در بيرون شدن از زى بندگى مشتركند، آن وقت شفاعت را از يكى بپذيرد، و از ديگرى نپذيرد، يا از بعضى گناهان بپذيرد، و از بعضى ديگر نپذيرد، ترجيح بدون جهت و محال است. اين زندگى دنيا و اجتماعى ما است كه شفاعت و امثال آن در آن جريان مىيابد، چون اساس آن و پايه اعمالى كه در آن صورت ميدهيم، هوا و اوهامى است كه گاهى در باره حق و باطل بيك جور حكم مىكند و در حكمت و جهالت بيك جور جريان مىيابد.
در جواب از اين اشكال مىگوييم: درست است كه صراط خداى تعالى مستقيم، و سنتش واحد است، و لكن اين سنت واحد و غير متخلف، قائم بر اصالت يك صفت از صفات خداى تعالى، مثلا صفت تشريع و حكم او نيست، تا در نتيجه هيچ حكمى از موردش، و هيچ جزا و كيفر حكمى از محلش تخلف نكند، و بهيچ وجه قابل تخلف نباشد، بلكه اين سنت واحد، قائم است بر آنچه كه مقتضاى تمامى صفات او است، آن صفاتى كه ارتباط باين سنت دارند، (هر چند كه ما از درك صفات او عاجزيم).
توضيح اينكه خداى سبحان واهب، و افاضه كننده تمامى عالم هستى، از حياة، و موت، و رزق، و يا نعمت، و يا غير آنست، و اينها امورى مختلف هستند، كه ارتباطشان با خداى سبحان على السواء و يكسان نيست، و بخاطر يك رابطه به تنهايى نيست، چون اگر اينطور بود، لازم مىآمد كه ارتباط و سببيت بكلى باطل شود، آرى خداى تعالى هيچ مريضى را بدون اسباب ظاهرى، و مصلحت مقتضى، شفا نميدهد، و نيز براى اينكه خدايى است مميت و منتقم و شديد البطش، او را شفا نمىبخشد، بلكه از اين جهت كه خدايى است رءوف و رحيم و منعم و شافى و معافى او را شفا ميدهد. و يا اگر جبارى ستمگر را هلاك مىكند، اينطور نيست كه بدون سبب هلاك كرده باشد، و نيز از اين جهت نيست كه رءوف و رحيم به آن ستمگر است، بلكه از اين جهت او را هلاك مىكند، كه خدايى است منتقم، و شديد البطش، و قهار مثلا، و همچنين هر كارى كه مىكند بمقتضاى يكى از اسماء و صفات مناسب آن مىكند، و قرآن باين معنا ناطق است، هر حادث از حوادث عالم را بخاطر جهات وجودى خاصى كه در آن هست، آن حادث را بخود نسبت ميدهد، از جهت يك يا چند صفتى كه مناسب با آن جهات وجودى حادث نامبرده است، و نوعى تلاؤم و ائتلاف و اقتضاء بين آن دو هست.
و بعبارتى ديگر، هر امرى از امور از جهت آن مصالحى و خيراتى كه در آن هست مربوط بخداى تعالى ميشود.
حال كه اين معنا معلوم شد، خواننده متوجه گرديد، كه مستقيم بودن صراط، و تبدل نيافتن سنت او، و مختلف نگشتن فعل او، همه راجع است بآنچه كه از فعل و انفعال و كسر و انكسارهاى ميان حكمتها، و مصالح مربوط بمورد، حاصل ميشود، نه نسبت به مقتضاى يك مصلحت.اگر در حكمى كه خدا جعل كرده، تنها مصلحت و علت جعل آن، مؤثر باشد، بايد حكم او نسبت به نيكوكار و بدكار و مؤمن و كافر فرق نكند، و حال آنكه مىبينيم فرق پيدا مىكند، پس معلوم ميشود غير آن مصلحت اسباب بسيارى ديگر هست، كه بسا ميشود توافق و دست بدست هم دادن يك عده از آن اسباب و عوامل، چيزى را اقتضاء كند، كه مخالف اقتضاى عاملى ديگر باشد، (دقت بفرمائيد).
پس اگر شفاعتى واقع شود، و عذاب از كسى برداشته شود، هيچ اختلاف و اختلالى در سنت جارى خدا لازم نيامده، و هيچ انحرافى در صراط مستقيم او پديد نمىآيد، براى اينكه گفتيم شفاعت اثر يك عده از عوامل، از قبيل رحمت، و مغفرت، و حكم، و قضاء، و رعايت حق هر صاحب حق، و فصل القضاء است.
اشكال سوم [شفاعت مستلزم دگرگونى در علم و اراده خدا كه محال است مىباشد]
سومين اشكالى كه بمسئله شفاعت شده، اين است كه شفاعتى كه در بين مردم معروف است، اين است كه شافع مولا را وادار كند بر اينكه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده كرده، و بدان حكم نموده كارى را صورت دهد، و يا كارى را ترك كند، و چنين شفاعتى صورت نمىگيرد، مگر آنكه مولا بخاطر شفيع از اراده خود دست برداشته، آن را نسخ كند. و مولاى عادل هرگز چنين كارى نميكند، و حاكم عادل هرگز دچار اينگونه تزلزل نميشود، مگر آنكه اطلاعات تازهترى پيدا كند، و بفهمد كه اراده و حكم اولش خطا بوده، آن گاه بر خلاف حكم اولش حكمى كند، و يا بر خلاف رويه اولش روشى پيش بگيرد. بلكه اگر حاكمى مستبد و ظالم باشد، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را مىپذيرد، چون دل بدست آوردن از شفيع در نظر او مهمتر از رعايت عدالت است، و لذا با علم به اينكه قبول شفاعت او ظلم است، و عدالت در خلاف آنست، مع ذلك عدالت را زير پا مىگذارد، و شفاعت او را مىپذيرد، و از آنجايى كه هم خطاى حكم، و هم ترجيح ظلم بر عدالت، از خداى تعالى محال است، بخاطر اينكه اراده خدا بر طبق علم است، و علم او ازلى و لا يتغير است، لذا قبول شفاعت هم از او محال است.
جواب اين اشكال اين است كه قبول شفاعت از خداى تعالى نه از باب تغير اراده او است، و نه از باب خطا و دگرگونى حكم سابق او، بلكه از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست، توضيح اينكه خداى سبحان ميداند كه مثلا فلان انسان بزودى حالات مختلفى بخود مىگيرد، در فلان زمان حالى دارد، چون اسباب و شرائطى دست بدست هم ميدهند، و در او آن حال را پديد مىآورند، خدا هم در آن حال در باره او ارادهاى مىكند، سپس در زمانى ديگر حال ديگرى بر خلاف حال اول بخود مىگيرد، چون اسباب و شرائط ديگرى پيش مىآيد، لذا خدا هم، در حال دوم ارادهاى ديگر در باره او مىكند، (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، خدا در هر روزى شانى و كارى دارد[51] ، هم چنان كه خودش فرموده: (يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ، وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ، هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مىكند، و نزد او است ام الكتاب)[52] ، و نيز فرموده: (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ، يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ، بلكه دستهاى او باز است، هر جور بخواهد انفاق مىكند)[53].
مثالى كه مطلب را روشنتر سازد، اين است كه ما ميدانيم كه هوا بزودى تاريك ميشود، و ديگر چشم ما جايى را نمىبيند، با اينكه احتياج بديدن داريم، و اين را ميدانيم كه دنبال اين تاريكى دو باره آفتاب طلوع مىكند، و هوا روشن ميشود، لا جرم اراده ما تعلق مىگيرد، به اينكه هنگام روى آوردن شب، چراغ را روشن كنيم، و بعد از تمام شدن شب آن را خاموش سازيم، آيا در اين مثل، علم و اراده ما دگرگونه شده؟ نه، پس دگرگونگى از معلوم و مراد ما است، اين شب است كه بعد از طلوع خورشيد از علم و اراده ما تخلف كرده، و اين روز است كه باز از علم و اراده ما تخلف يافته، و بنا نيست كه هر معلومى بر هر علمى و هر ارادهاى بر هر مرادى منطبق شود.
بله آن تغير علم و اراده كه از خداى تعالى محال است، اين است كه با بقاى معلوم و مراد، بر حالى كه داشتند، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد، كه از آن تعبير به خطا و فسخ مىكنيم، هم چنان كه در خود ما انسانها بسيار پيش مىآيد، كه معلوم و مراد ما بهمان حال اول خود باقى است، ولى علم و اراده ما تغيير مىكند، مثل اينكه شبحى را از دور مىبينيم، و حكم مىكنيم كه انسانى است دارد مىآيد، ولى چون نزديك ميشود، مىبينيم كه اسب است، و اين اسب از همان اول اسب بود، ولى علم ما به اينكه انسان است دگرگون شد، و يا تصميم مىگيريم كارى را كه داراى مصلحت تشخيص دادهايم انجام دهيم، بعدا معلوم ميشود كه مصلحت بر خلاف آنست، لا جرم فسخ عزيمت نموده، اراده خود را عوض مىكنيم.
اينگونه دگرگونى در علم و اراده، از خداى تعالى محال است، و همانطور كه توجه فرموديد مسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن، از اين قبيل نيست.
اشكال چهارم [اشكال چهارم: وعده شفاعت دادن باعث جرأت مردم بر معصيت مىشود]
اينكه وعده شفاعت به بندگان دادن، و تبليغ انبياء اين وعده را بانان، باعث جرأت مردم بر معصيت، و وادارى آنان بر هتك حرمت محرمات خدايى است، و اين با يگانه غرض دين، كه همان شوق بندگان بسوى بندگى و اطاعت است، منافات دارد، بناچار آنچه از آيات قرآن و روايات در باره شفاعت وارد شده، بايد بمعنايى تاويل شود، تا مزاحم با اين اصل بديهى نشود.
جواب از اين اشكال را بدو نحو ميدهيم، يكى نقضى و يكى حلى، اما جواب نقضى، اينكه شما در باره آياتى كه وعده مغفرت ميدهد چه مىگوئيد؟ عين آن اشكال در اين آيات نيز وارد است، چون اين آيات نيز مردم را بارتكاب گناه جرى مىكند، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مغفرت واسعه رحمت خدا را شامل تمامى گناهان سواى شرك ميسازد، مانند آيه (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ، وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ، خدا اين گناه را نمىآمرزد كه بوى شرك بورزند، ولى پائينتر از شرك را از هر كس بخواهد مىآمرزد)[54] ، و اين آيه بطورى كه در سابق هم گفتيم مربوط بغير مورد توبه است، چون اگر در باره مورد توبه بود استثناء شرك صحيح نبود، چون توبه از شرك هم پذيرفته است.
و اما جواب حلى، اينكه وعده شفاعت و تبليغ آن بوسيله انبياء، وقتى مستلزم جرئت و جسارت مردم ميشود، و آنان را بمعصيت و تمرد وا ميدارد، كه اولا مجرم را و صفات او را معين كرده باشد، و يا حد اقل گناه را معين نموده، فرموده باشد كه چه گناهى با شفاعت بخشوده ميشود، و طورى معين كرده باشد كه كاملا مشخص شود، و آيات شفاعت اينطور نيست، اولا خيلى كوتاه و سر بسته است، و در ثانى شفاعت را مشروط بشرطى كرده، كه ممكن است آن شرط حاصل نشود، و آن مشيت خدا است.
و ثانيا شفاعت در تمامى انواع عذابها، و در همه اوقات مؤثر باشد، به اينكه بكلى گناه را ريشه كن كند.
مثلا اگر گفته باشند: كه فلان طائفه از مردم، و يا همه مردم، در برابر هيچيك از گناهان عقاب نميشوند، و ابدا از آنها مؤاخذه نمىگردند، و يا گفته باشند: فلان گناه معين عذاب ندارد، و براى هميشه عذاب ندارد، البته اين گفتار بازى كردن با احكام و تكاليف متوجه بمكلفين بود.
و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده كنند، بطورى كه واجد آن دو شرط بالا نباشد، يعنى معين نكنند كه شفاعت در چگونه گناهانى، و در حق چه گنهكارانى مؤثر است، و ديگر اينكه عقابى كه با شفاعت برداشته ميشود، آيا همه عقوبتها و در همه اوقات و احوال است، يا در بعضى اوقات و بعضى گناهان؟
در چنين صورتى، هيچ گنهكارى خاطر جمع از اين نيست كه شفاعت شامل حالش بشود، در نتيجه جرى بگناه و هتك محارم الهى نميشود، بلكه تنها اثرى كه وعده شفاعت در افراد دارد، اين است كه قريحه اميد را در او زنده نگه دارد، و چون گناهان و جرائم خود را مىبيند و مىشمارد، يكباره دچار نوميدى و ياس از رحمت خدا نگردد.
علاوه بر اينكه در آيه: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ، نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ)[55] ، مىفرمايد:اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما گناهان صغيره شما را مىبخشيم، وقتى چنين كلامى از خدا، و چنين وعدهاى از او صحيح باشد، چرا صحيح نباشد كه بفرمايد: اگر ايمان خود را حفظ كنيد، بطورى كه در روز لقاء با من، با ايمان سالم نزدم آئيد، من شفاعت شافعان را از شما مىپذيرم؟ چون همه حرفها بر سر حفظ ايمان است گناهان هم كه حرام شدهاند، چون ايمان را ضعيف و قلب را قساوت ميدهند، و سرانجام آدمى را بشرك مىكشانند، كه در اين باره فرموده: (فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ، از مكر خدا ايمن نمىشوند مگر مردم زيانكار)[56] و نيز فرموده: (كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ، نه، واقع قضيه، اين است كه گناهانى كه كردهاند، در دلهاشان اثر نهاده، و دلها را قساوت بخشيده)[57] و نيز فرموده: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى، أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ، سپس عاقبت كسانى كه مرتكب زشتىها ميشدند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كنند)[58] و چه بسا اين وعده شفاعت، بنده خداى را وادار كند به اينكه بكلى دست از گناهان بردارد، و براه راست هدايت شود، و از نيكوكاران گشته، اصلا محتاج بشفاعت باين معنا نشود، و اين خود از بزرگترين فوائد شفاعت است.
اين در صورتى بود كه گفتيم: كه گنهكار را معين كند، و نه گناه را، و همچنين اگر گنهكار مشمول شفاعت را معين بكند، و يا گناه قابل شفاعت را معين بكند، ولى باز اين استخوان را لاى زخم بگذارد، كه اين شفاعت از بعضى درجات عذاب، و يا در بعضى اوقات فائده دارد، در اينصورت نيز شفاعت باعث جرأت و جسارت مجرمين نميشود، چون باز جاى اين دلهره هست، كه ممكن است تمامى عذابهاى اين گناهى كه ميخواهم مرتكب شوم، مشمول شفاعت نشود. و قرآن كريم در باره خصوص مجرمين، و خصوص گناهان قابل شفاعت، اصلا حرفى نزده و نيز در رفع عقاب هيچ سخنى نگفته، بجز اينكه فرموده: به بعضى اجازه شفاعت ميدهيم، و شفاعت بعضى را مىپذيريم، كه توضيحش بزودى خواهد آمد، انشاء اللَّه تعالى، پس اصلا اشكالى بشفاعت قرآن وارد نيست.
اشكال پنجم [اشكال پنجم: هيچيك از عقل و كتاب و سنت دلالت بر شفاعت نمىكنند]
اينكه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادى ديگر، بايد بدلالت يكى از ادله سهگانه عقل و كتاب و سنت اثبات شود، اما عقل خود آدمى، يا اصلا اجازه شفاعت و پارتى بازى را نميدهد، و يا اگر هم بدهد، تنها ميگويد: چنين چيزى ممكن است، ولى ديگر نميگويد كه چنين چيزى واقع هم شده.
و اما كتاب، يعنى آيات قرآن؟ آنچه از آيات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده، هيچ دلالتى ندارد بر اينكه چنين چيزى واقع هم ميشود، چون در اين مسئله آياتى هست كه بطور كلى شفاعت را انكار مىكند، مانند آيه: (لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ، نه خريد و فروشى در روز قيامت هست، نه دوستى، و نه شفاعت)[59] و آياتى ديگر هست كه منفعت شفاعت را نفى مىكند، مانند آيه: (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ، پس شفاعت شافعان سودى بايشان نمىبخشد)[60] ، و آياتى ديگر هست كه آن را مشروط باذن خدا مىكند، مانند آيه (إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)[61] ، و آيه (إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى)[62] ، و مثل اين استثناءها، يعنى استثناء بخواست و مشيت و اذن خدا، تا آنجا كه از قرآن كريم و اسلوب كلامى آن معهود است، براى افاده نفى قطعى است، ميخواهد بفرمايد: اصلا شفاعتى نيست، چون هر چه هست اذن و مشيت خداى سبحان است، مانند آيه (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى، إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، بزودى بخواندنت در مىآوريم، پس فراموش نخواهى كرد، مگر آنچه را خدا بخواهد)[63] يعنى هيچ فراموش نمىكنى، و آيه (خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ، جاودانه در آن هستند، ما دام كه آسمان و زمين برقرارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد)[64] پس در قرآن كريم هيچ آيهاى كه بطور قطع و صريح دلالت كند بر وقوع شفاعت نداريم.
و اما سنت. در روايات هم آنچه در باره خصوصيات شفاعت وارد شده، قابل اعتماد نيست، و آن مقدار هم كه قابل اعتماد است به بيش از آنچه در قرآن ديديم دلالت ندارد، پس نه عقل بر آن دلالت دارد، و نه كتاب، و نه سنت.
جواب از اين اشكال اين است كه اما كتاب و آياتى كه در آن شفاعت را نفى مىكند، وضعش را بيان كرديم، و خواننده گرامى متوجه شد كه آن آيات، شفاعت را بكلى انكار نمىكند، بلكه شفاعت بدون اذن و ارتضاى خدا را انكار مىكند، و اما آن آياتى كه منفعت شفاعت را انكار مىكرد، بر خلاف آنچه اشكال كننده فهميده، مىگوييم: اتفاقا آن آيات، شفاعت را اثبات مىكند، نه نفى، براى اينكه آيات سوره مدثر انتفاع طائفه معينى از مجرمين را از شفاعت نفى مىكند، نه انتفاع تمامى طوائف را.
و علاوه بر آن كلمه شفاعت بكلمه (شافعين) اضافه شده، و فرموده شفاعت شافعين سودى بايشان نميدهد، و نفرموده: (و لا تنفعهم الشفاعة)، آخر فرق است بين اينكه كسى بگويد (فلا تنفعهم الشفاعة)، و بين اينكه بگويد: (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ)، براى اينكه مصدر وقتى اضافه شد، بر وقوع فعل در خارج دلالت مىكند، و مىفهماند كه اين فعل در خارج واقع شده، بخلاف صورت اول، و بر اين معنا شيخ عبد القاهر در كتاب دلائل الاعجاز تصريح كرده، پس جمله (شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ) دلالت دارد بر اينكه بطور اجمال در قيامت شفاعتى واقع خواهد شد، ولى اين طائفه از آن بهره نمىبرند.
از اين هم كه بگذريم جمع آوردن شافع، در جمله (شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ) نيز دلالت دارد بر اينكه شفاعتى خواهد بود، هم چنان كه جمله: (كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ، از باقى ماندگان بود)، دلالت دارد بر اينكه كسانى در عذاب باقى ماندند، و جمله (وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ) و جمله (فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ)، و جمله (لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)، و امثال اينها دلالت بر اين معنا دارد، و گر نه تعبير به صيغه جمع كه ميدانيم معنايى زائد بر معناى مفرد دارد، لغو مىبود، پس جمله (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ، از آياتى است كه شفاعت را اثبات مىكند، نه نفى.
و اما آياتى كه شفاعت را مقيد باذن و ارتضاء خدا مىكند، مانند جمله (الا باذنه)، و جمله (إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)، دلالتش بر اينكه چنين چيزى واقع ميشود، قابل انكار نيست، چون عارف باسلوبهاى كلام ميداند، كه مصدر وقتى اضافه شد، دلالت بر وقوع مىكند، و همچنين اينكه گفتهاند: جمله (الا باذنه) و جمله (إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى) بيك معنا است، و هر دو بمعناى (مگر آنكه خدا بخواهد است)، اشتباه است، و نبايد بان اعتناء كرد.
علاوه بر اينكه استثناءهايى كه در مورد شفاعت شده، بيك عبارت نيست، بلكه بوجوه مختلفى تعبير شده، يكى فرموده: (الا باذنه)، و يك جا (الا من بعد اذنه) يك جا، (الا لمن ارتضى)، يك جا (إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)، و امثال اينها، و گيرم كه اذن و ارتضاء بيك معنا باشد، و آن يك معنا عبارت باشد از مشيت (خواست خدا)، آيا اين حرف را در آيه: (إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) نيز ميتوان زد؟ و آيا ميتوان گفت: (مگر كسى كه بحق شهادت دهد و با علم باشد)، بمعناى (مگر باذن خداست)؟! و وقتى چنين چيزى را ممكن نباشد بگوئيم، پس آيا مراد باين جمله صرف سهلانگارى در بيان است؟ آنهم از خداى تعالى؟ با اينكه چنين نسبتى را بمردم كوچه و محله نميتوان داد، آيا ميتوان بقرآن كريم و كلام بليغ خدا نسبت داد؟ قرآنى كه بليغتر از آن در همه عالم كلامى نيست!
پس حق اينست كه آيات قرآنى شفاعت را اثبات مىكند، چيزى كه هست همانطور كه گفتيم بطور اجمال اثبات مىكند، نه مطلق، و اما سنت دلالت آن نيز مانند دلالت قرآن است، كه انشاء اللَّه رواياتش را خواهيد ديد.
اشكال ششم [قرآن كريم دلالت صريح بر رفع عقاب بوسيله شفاعت ندارد]
اينك آيات قرآن كريم دلالت صريح ندارد بر اينكه شفاعت، عقابى را كه روز قيامت و بعد از ثبوت جرم بر مجرمين ثابت شده برميدارد، بلكه تنها اين مقدار را ثابت مىكند، كه انبياء جنبه شفاعت و واسطگى را دارند، و مراد بواسطگى انبياء، اين است كه اين حضرات بدان جهت كه پيغمبرند، بين مردم و بين پروردگارشان واسطه ميشوند، احكام الهى را بوسيله وحى مىگيرند، و در مردم تبليغ مىكنند، و مردم را بسوى پروردگارشان هدايت مىكنند، و اين مقدار دخالت كه انبياء در سرنوشت مردم دارند، مانند بذرى است كه بتدريج سبز شود، و نمو نمايد، و منشا قضا و قدرها، و اوصاف و احوالى بشود، پس انبياء ع شفيعان مؤمنيناند، چون در رشد و نمو و هدايت و برخوردارى آنان از سعادت دنيا و آخرت دخالت دارند، اين است معناى شفاعت.
جواب اين اشكال اين است كه ما نيز در معناى از شفاعت كه شما بيان كرديد حرفى نداريم، لكن اين يكى از مصاديق شفاعت است، نه اينكه معنايش منحصر بدان باشد، كه در سابق بيان معانى شفاعت گذشت، دليل بر اينكه معناى شفاعت منحصر در آن نيست، علاوه بر بيان گذشته، يكى آيه (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ، وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ)[65] است، كه ترجمهاش گذشت، و در بيانش گفتيم: اين آيه در غير مورد ايمان و توبه است، در حالى كه اشكال كننده با بيان خود شفاعت را منحصر در دخالت انبياء از مسير دعوت بايمان و توبه كرد، و آيه نامبرده اين انحصار را قبول ندارد، مىفرمايد: مغفرت از غير مسير ايمان و توبه نيز هست.
اشكال هفتم [آيات مربوط به شفاعت از متشابهاتاند و بايد مسكوت گذاشته شوند]
اينكه اگر راه سعادت بشرى را با راهنمايى عقل قدم بقدم طى كنيم، هرگز بچيزى بنام شفاعت و دخالت آن در سعادت بشر برنميخوريم، و آيات قرآنى اگر بطور صريح آن را اثبات مىكرد، چارهاى نداشتيم جز اينكه آن را بر خلاف داورى عقل خود، و بعنوان تعبد بپذيريم، اما خوشبختانه آيات قرآنى مربوط بشفاعت، صريح در اثبات آن نيستند، يكى بكلى آن را نفى مىكند، و جايى ديگر اثبات مينمايد، يك جا مقيد مىآورد، جايى ديگر مطلق ذكر مىكند، و چون چنين است، پس هم بمقتضاى دلالت عقل خودمان، و هم بمقتضاى ادب دينى، جا دارد آيات نامبرده را كه از متشابهات قرآن است، مسكوت گذاشته، علم آنها را بخداى تعالى ارجاع دهيم، و بگوئيم ما در اين باره چيزى نمىفهميم.
جواب اين اشكال هم اين است كه آيات متشابه وقتى ارجاع داده شد بآيات محكم، خودش نيز محكم ميشود، و اين ارجاع چيزى نيست كه از ما بر نيايد، و نتوانيم از محكمات قرآن توضيح آن را بخواهيم، هم چنان كه در تفسير آيهاى كه آيات قرآن را بدو دسته محكم و متشابه تقسيم مىكند، يعنى آيه هفتم از سوره آل عمران، بحث مفصل اين حقيقت خواهد آمد انشاء اللَّه تعالى.[66]
پينوشت: --------------------------------------------------------------------------------
[1] لسان العرب، ج8، ص: 183
[2] المفردات في غريب القرآن، ص: 457
[3] تفسير نمونه، ج1، ص: 224
[4] تفسير نمونه، ج1، ص: 223
[5] سوره مبارکه البقره آیه 48
[6] بقره ، 123
[7] بقره ،254
[8] انعام ، 94
[9] يونس ،18
[10] َشعراء ، 100
[11] روم ،13
[12] يس ،23
[13] مدثر، 48
[14] سوره مبارکه سجده آیه 4
[15] سوره مبارکه البقره آیه 255
[16] سوره مبارکه انبیاء آیه 28
[17] تفسیر نمونه ج 1 ص 228
[18] تفسیر نمونه ، ج 1،ص 221-223
[19] سوره انفطار آیه 19
[20] سوره بقره آيه 166
[21] سوره انعام آيه 94
[22] سوره يونس آيه 30
[23] سوره بقره آيه 48
[24] سوره بقره آيه 254
[25] سوره دخان آيه 41
[26] سوره مؤمن آيه 33
[27] سوره صافات آيه 26
[28] سوره يونس آيه 18
[29] سوره مؤمن آيه 18
[30] سوره شعراء آيه 101
[31] سوره سجده آيه 4
[32] سوره انعام آيه 51
[33] سوره زمر آيه 44
[34] سوره بقره آيه 255
[35] سوره يونس آيه 3
[36] سوره انبياء آيه 28
[37] زخرف آيه 86
[38] سوره مريم آيه 87
[39] سوره طه آيه 110
[40] سوره سبا آيه 23
[41] سوره نجم آيه 26
[42] سوره نمل آيه 65
[43] سوره انعام آيه 59
[44] سوره جن آيه 27
[45] سوره هود آيات 106- 108
[46] سوره هود آيه 107
[47] ترجمه المیزان ،موسوی همدانی، سید محمد باقر،ج 1، ص :232- 238
[48] سوره حجر آيه 43
[49] سوره انعام آيه 153
[50] سوره فاطر آيه 43
[51] سوره الرحمن آيه 29
[52] سوره رعد آيه 39
[53] سوره مائده آيه 64
[54] سوره نساء آيه 48
[55] سوره نساء آيه 31
[56] سوره اعراف آيه 99
[57] سوره مطففين آيه 14
[58] سوره روم آيه 10
[59] سوره بقره آيه 255
[60] سوره مدثر آيه 48
[61] سوره يونس آيه 3
[62] سوره انبياء آيه 28
[63] سوره اعلى آيه 7
[64] سوره هود آيه 107
[65] سوره نساء آيه 48
[66] ترجمه تفسیر المیزان، ج 1،ص 246- 255، همان
لقد تعلمت منک کثیرا