مي داني گاهي فيلمان ياد هندوستان مي كند و به سراغ گذشته ها مي رويم آن زمان هايي كه محبت و عشق را خير مي كردند، و بچه هايي كه همه زندگي خود را به يكديگر هديه مي دادند و ثروتمنداني كه از مال دنيا يك جا نماز و يك قرآن جيبي چيز بيشتري نداشتند .
آري سال هاست كه از جنگ مي گذرد و بعد از آن عمري را بي آذرخش بر لبه توفان مي گذرانم . ياد همان روزها به خير كه زندگي را زير سايه شمشيرها مي گذرانديم و به زيارت نرگس ها در كوهپايه هاي نيايش نائل مي آمديم و به مهماني خدا مي رفتيم در حالي كه مي ديديم تازيانه هايي از كنار نسترن ها عبور مي كرد .
و جلاد توفان در مسلخ پاييز سرهاي بريده هزاران شقايق را به دره هولناك بادها مي ريخت و بعد از آن من به صاعقه دنيوي فرعون دچار آمدم .
من از پشت سكوت با شما سخن مي گويم ، شما كه حلاج وار در ضيافت گلوله ها رقصيديد و من مسافر ره گم كرده ي آن صحراهاي مجنون گرفته ام ، كه هر كومه اش خاطره ليلايي است . مرا ببخشيد اگر شما را فراموش كرده ام و بوي خون و خاكستر و عطش و باروت را از خود زدوده ام . آه نمي دانم چرا اين حرف ها را مي زنم ؟ !
آخر چند سالي است دندان عقل خود را كشيده ام و به جاي آن دندان عاريتي گذاشته ام . چه كنم در روزگاران جك و غيبت، در روزگاران چرخش هاي صد و هشتاد درجه و در روزگاران آدامس هاي بادكنكي مرا چه كار به اين كارها كه مدرسه شهيد بهمني به مدرسه سهيلا و خيابان شهيد فرزدقي به خيابان آيدا تغيير نام پيدا كند.
و مادر سه شهيد از غصه دق كند و حليمه به خاك سياه نشيند و شهرداري منطقه چهار در سالگرد شهدا بادبادك هوا كند. و بر اين همه فاجعه بايد گفت من قرا الفاتحه ....