شهر سبز: سالها از جنگ میگذرد و دیگر تابوت شهیدی نمیآید و دیگر رزمندهای در شهر قدم نمیزند و بوی باروت و گلوله از مشامها رفته.
آه، که چقدر
دلم هوای آن دیار و آن دوستان کرده است. دوستانی که تا دست به دلشان میزدی علقمهی
چشمانشان جاری میشد. دیگر کسی »کجا رفتند آن رعنا جوانان« را نمیخواند و سال
قحطی عاطفهها رسید.
بعد از جنگ
اتوبوسی که بچهها را به جبهه میبرد، اتوبوسی که خاطره شهدا را با خود داشت؛ به
چوب حراج گذاشتند و بعد از آن نوبت به حراج گذاشتن معرفتها و محبتها و ایثارها
رسید.
بیا برویم
بستنی هفت رنگ ایتالیایی بخوریم با کافه گلاسه و کاپوچینو. اینها کفاره همه غفلتمان
است، راستی آذر ماه دارد تمام میشود.
یادت میآید
تابستان 59 داشت به پایان میرسید که رادیو خبر حمله عراق به ایران را به گوش مردم
رسانید و بچهها در بسیج زیر نظر شهید علیاکبر پیرویان داشتند آموزش نظامی میدیدند.
رحیم1،
کرامت، رحمان2، شکرا... 3و بقیه بچهها در زیر آفتاب روی زمین سینهخیز میرفتند و
با حرفهای ابراهیم4 به خنده میافتادند.
جنگ چهره
خشن خود را داشت به نمایش میگذشت.
علیاکبر
پیرویان همه را به خط کرد و گفت: آماده باشید باید به میدان رزم برویم. و نماینده
مردم اهواز، سید محمود کیانوش، برای بچهها از موقعیت جنگ و تجاوز دشمن به مرزهای
ایران گفت و به این ترتیب بچهها آماده جنگ شدند.
برادر
عزیز... دوست داشتم خودت از سوسنگرد و هویزه و مقاومت بچهها میگفتی. اما میدانم
که هر وقت نام سوسنگرد را میشنوی، اشک در چشمانت جمع میشود. که گریستن نخستین
قطعهی کودکانهی تو بود.
به دنبال
دوستی میگردی که دلی از جنس ستاره داشته باشد. همچون دوستان پشت خاکریزهای هویزه
و سوسنگرد.
مظلومیت
سوسنگرد:
سوسنگرد، از
آن جهت مظلوم پرونده جنگ است که پیام شهدایش، آن طور که باید به اهلش منتقل نشد و
هنوز ناگفتههایش بیش از حد تصور است.
مسئله هویزه
و سوسنگرد مسئله شکست و پیروزی نیست یک اتفاق و یک واقعه ساده نیست.
سوسنگرد
فرهنگ مقاومت را در ماههای آغاز جنگ سرمشق چگونه جنگیدن قرار داد و عاشورای حسینی
را از بایگانی تاریخ تشیع وارد کارزار نمود.
آن روز در
بسیج غوغایی بود.
مادرانی که
برای وداع کردن با بچههایشان آمده بودند.
پدرانی که
»فالله خیر حافظا«را در گوش پسرانشان میخواندند.
خواهرانی که
آبی برای بدرقه راه برادرش آورده بود.
اشکهای جاری
بر چهرهها.
رحیم5 با
تفنگ 57 و عبدالرحمن6 با ام-یک و تو با پوتین زهوار در رفته و مینیبوسها که
آماده حرکت شدند.
راستی....
در هویزه و
سوسنگرد چه گذشت؟
در محرم 59
در محاصره عراقیها چه روی داد؟
چرا بچههای
آن زمان خاموشند؟
چرا حتی نام
و نشانی از آنان نیست؟
در آن زمان
جبهه همه بچههای کازرون، سوسنگرد بود.
شهر دوم
کازرونیها. گوشه گوشهی این شهر، خاطره شهدای کازرونی است. اما دریغ از یک نشان،
یک یادبود از آن همه دلاوریها.
بیش از
هشتاد بسیجی کازرونی در محرم 59 در محاصره تانکهای عراقی جنگیدند و شهر را از سقوط
نگه داشتند.
اما در
سالگرد شهدای سوسنگرد، تلوزیون فیلم سینمایی بخشکی شانس را به نمایش گذاشته بود.
در شهر خبری
نبود!!
راستی یاد
شهدای سوسنگرد 59 بخیر.
بستانپور که
بود؟ احمد داودی که بود؟
صمد نحاسی
پودر شد.
حمید خسروی
غرق در خون شد.
نصرا...
سبزی در آخرین لحظههای عمرش شهادتین میخواند.
آه.... علیاکبر7،
فرمانده بچهها، با گلوله تانک، پشت خاکریز آرام خوابیده بود.
رحیم، با
تفنگ 57 پشت پل سوسنگرد در حال مقاومت بود.
باقر
سلیمانی با یک نارنجکانداز در جاده منتهی به هویزه تمرین سرداری میکرد.
ابراهیم8 و
شکرا... 9و رضازاده10، کنار رودخانه نیسان11 داشتند سهراهه آماده میکردند که با
آن به تانکهای عراقی حمله کنند.
فرج مجروح
شده بود و در خانهای که در محاصره عراقیها بود، رها شده بود.
حمید خسروی
پشت خاکریز با آرپیجی به طرف عراقیها در حال رفتن بود. که با تیربار عراقیها
زده شد.
چه شبی بود،
شب محرم 59 در محاصره عراق و سکوت شهر.
یادت میآید...
کنار سکوی مسجد سوسنگرد نشسته، نگاهی به آسمان کردی و رو به عبدالرحمان گفتی: میخواهم
امشب در خدا غش کنم.
میخواهم
امشب از دل و جان قربان صدقهی خدا بروم.
امشب با
تمام هستیام، دستهای نیستیام را میبوسم و سعی میکنم به هر قیمتی شده خود را
به بازار یوسفیان برسانم.
میخواهم به
بام کبریا برسم و نگاهی به پیکرهای پاره پاره شدهی شهدایی که در حیاط مسجد
آرمیده بودند کردی و گفتی: شهادت، خط شکنی روح در نبرد تن است. شهادت، عشق را شفاف
میکند و صداقت را صیقل میدهد.
شهادت، ما
را در مهمانی »انا الحق« شرکت میدهد.
حسین12 جان،
داریم به سالگرد شهدای سوسنگرد نزدیک میشویم. به بچهها بگو کاری بکنند. نگذارید
انصافها چرت بزنند. نگذارید بچهها هنوز غریب بمانند.
مگر میتوان
فراموش کرد دوستان را.
حرمت گلها
را نگه داریم.
هر جا و مکن که هستی شاد پیروز باشید
خاطره شما هم در دل ما تو کلاس فاموش نخواهد شد
شما ها تا ابد در دل تاریخ ایران زمین جاوید شدید خوشا به سعادت تان
بیادشهید حسن اعتمادی وشهید قاسم پراور که در سوسنگرد درتاریخ 18/10/59 بهفیض شهادت رسیدند هستیم این دو عزیز وحیدخسروی وخود شما حاج اصغر از ورزشکاران کازرون بوده اید
ازطرف همسرت