پایگاه خبری کازرون نیوز | kazeroonnema.ir

به‌روز شده در: ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۰
کد خبر: ۸۰۲۸
تعداد نظرات: ۱۲ نظر
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۰ - ۱۳:۱۷
فاتحان سوسنگرد-14
مصطفی بخرد


راوی: اگر دنبال این هستید که بدانید بسیج در کازرون چگونه شکل گرفت و یا این که تجدید خاطره ای بشود باید این مطلب خواندنی اما طولانی را بخوانید. حیف بود که این مطلب را ناقص کار کنیم. حاج مصطفی با بیان خاطراتی از نحوه شکل گیری بسیج، شکل تجهیز آن و چگونگی اعزام ها توضیحات مبسوطی را ارائه فرموده اند.

اواخر سال 58 به دنبال پيام حضرت امام در رابطه با تاسيس بسيج ، ارتش جمهوري اسلامي ايران ، حجت الاسلام مجد مسئول ستاد مقاومت نيروهاي مردمي در ارتش را مامور تاسيس بسيج مستضعفين كشور نمود . به دنبال آن از طرف وزارت كشور نامه اي به فرمانداري ها مبني بر معرفي فردي جهت تاسيس بسيج مستضعفين در شهرستانها صادر شد . در شهرستان كازرون فرماندار وقت ، آقاي نيلي پورطي نامه اي مرا معرفي نمود و با معرفي نامه ي فرمانداري، به تهران مراجعه و با حكم صادره ، مسئوليت بسج كازرون را به عهده گرفتم .

در بازگشت ضمن تلاش و رايزني براي تحويل مكاني جهت فعاليت ، ساختمان پيشاهنگي كه متعلق به آموزش و پرورش بود، براي اين ماموريت اختصاص داده شد . با نامه تهران تعدادي سلاح (ام یک و برنو ) كه خارج از رده ژاندارمري بود تحويل گرفتم . جهت راه اندازي بسيج تعدادي از نيرو هاي مخلص در شهر را به همكاري دعوت كردم از جمله شهيد رسول پايان ، محمد حسن پيروان ، جليل امير عضدي ، محمد صادق صفري . سپس براي طرح محيط آموزش نظامي در بسيج اقدام به نظام دادن بسيج نموده، اسلحه خانه ، نگهباني ، آموزش، تداركات را در قدم اول تشكيل و اقدام به رايزني با ارتش و سپاه و ژاندامري و شهرباني براي تهيه امكانات مورد نياز نمودم . ماشين جيپ شهباز از فرمانداري تحويل گرفتم و مقداري سلاح از سازمانهاي انتظامي. قول همكاري آموزش نيروها از سازمان هاي نظامي به خصوص ارتش گرفتم . اطلاعيه در شهر پخش و دعوت به مراجعه جهت آموزش نظامي و سازماندهي نيروها صادر شد . مراجعه ي نيروهاي مردمي بد نبود . بخش اول آموزش نظام صف – جمع و مراحل از آموزش رزم شبانه و نهايت دوره كوتاه آموزش بيشتر در بعد از ظهر ها انجام مي گرفت . روزانه از مراجعين ثبت نام به  عمل مي آمد بعد از رسيدن تعداد داوطلبين به سه گروه 22 نفره آموزش آغاز مي شد. دو سه ماه از آغاز كار نگذشته بود كه دانشگاه هم تعطيل شد و علي اكبر پيرويان نيز كه از دانشجويان فعال بود و بعد از تعطيلي دانشگاه براي مدتي جهت مبارزه با نيروهاي ارتش سرخ با همراهي يكي از دوستان دانشگاه به افغانستان رفته بود كه بعد از پايان مأموريت برگشته بود با مشاهده كار بسيج آمادگي خود را براي همكاري اعلام نمود. به گرمي مورد استقبال قرار گرفت و در بسيج اقدام به فعالتر نمودن بخش آموزش كرديم.

طرح هاي موانع آموزشي براي آموزش عبور از موانع براي تقويت روحيه مقاومت در برابرسختي ها جزء آموزش فعاليت هاي نظامي با مانع را با طراحي تعدادي مانع و استقرار در محوطه بسيج توسعه داديم و روز به روز آموزش فعالتر شد...

اكنون بسيج چندين گروه 66 نفره از دانش آموزان – بازاريان و كسبه – فرهنگيان و ساير اقشار تحت آموزش داشت . در تمام ماه رمضان 59 شب ها نيروهاي سازمان بسيج در حال كار و فعاليت براي ساختن موانع در محوطه بسيج بودند . ماه رمضان در تابستان بود . هوا گرم ولي تلاش براي طراحي آموزش رو به فزوني مي رفت . شهيد اكبر پيرويان را به ياد دارم كه سحري از سپاه برايش مي آورديم و شب تا صبح جوشكاري مي كرد . چشم او برق زده بود ، درد مي كرد، شيشه آيباس را براي درمان و شستشوي چشم دائما با خود داشت . اواخر شهريور بود كه براي پي گيري كار انقلاب فرهنگي به دانشگاه تهران بازگشت .

بسيج خواهران هم آموزش نظامي و هم آموزش عقيدتي، آن هم در سالن طبقه همكف راه اندازي نمود و در كنار ساختمان پيشاهنگي بخشي هم براي آموزش نظامي خواهران تخصيص داده شد.

بعضي از خواهران انجمن به همراه بعضي از خواهران داوطلب ،‌بخش بسيج خواهران را تشكيل دادند . خانم ناظمي و چند نفر از خواهران ديگر به ثبت نام داوطلبين خواهر و سازماندهي آنان مشغول بودند .

تابستان 59 در بخش خواهران بيشتر آموزش هاي عقيدتي فعال بود اگر چه روزانه طي برنامه منظمي باز و بسته كردن سلاح هم در دستور كار قرار داشت.

درتابستان دوره هايي توسط بسيج مركز براي آموزش مربي در منجيل و پادگاني در تهران دائر گرديد كه تعدادي از بچه هاي مستعد و داوطلب انجمن و بسيج به اين دوره اعزام داشتم . دوره هاي تكاوري سختي توسط تكاوران ارتش در منجيل و تهران برگزار شده بود كه نيروهاي اعزامي پس از بازگشت از سختي دوره گله مند بودند .

خودم هم از آغاز مهر برنامه كلاسي گرفتم ولي چون جنگ آغاز شده بود با موافقت آقاي دادور رئيس آموزش و پرورش بيشتر به كار بسيج مي پرداختم در ابتدا ي مهر چند روزي به كلاس مي رفتم در حد ساعات موظفي آن هم اكثرأ بعد از ظهر در دبيرستان به كار تدريس مشغول و مابقي در بسيج به ساماندهي كارها مي پرداختم. در كنار بسيج، انجمن اسلامي ، جلسات سياسي ، فرهنگي ،‌امنيتي شهر نيز مي بايست شركت مي كردم خلاصه بيشتر وقت ها تا ساعت 11-12 شب درگير كار بودم .

اكنون بسيج هم نيروهاي مجرب نسبي و هم نيرو هاي سازماندهي شده نسبتا خوبي در اختيار داشت . اين نيروها به طور داوطلبانه هم تحت امر، نيروهاي مختلف نظامي و انتظامي به ماموريت مي رفتند و هم توقع و چشمداشتي از كسي نداشتند .

براي گشت سپاه تا حفاظت زندان و نگهباني پادگان (گروه 22 توپخانه)، بسيج از نيروهاي داوطلب خود معرفي مي كرد .

بسيج داشت خود را به عنوان يك نهاد مقاوم مي ساخت كه جنگ شروع شد . در آن زمان سپاه نيز به موازات بسيج مستضعفين اقدام به تاسيس بسيج سپاه نموده بود . از آنجا كه من قبلا هم عضو شوراي فرماندهي سپاه بودم و فعال بودن بسيج هدفمان بود ارتش و سپاه را معارض هم نمي ديدم لذا بسيج شهرستان هم گزارش خود را به سپاه و هم به ستاد كل ارتش مي داد و لذا مشكلي وجود نداشت .

 ظهر روز 31/6/1359 ساعت 2 بود كه نماينده اي از فرمانداري به منزل آمد .و خبر تشكيل شوراي تامين شهرستان را داد .. خبر حمله عراق را در راه از راننده فرمانداري شنيده بودم آخر اخبار ساعت دو نگرفته بودم و خبر نداشتم دستور جلسه شوراي تامين را هم با كسب اين خبر حدث زدم، سريعا آماده شده و به فرمانداري رفتم وقتي رسيدم ساعت 5/2 بود مستقيم به اتاق جلسات رفتم ديدم جز سر گرد قاسمي كسي حضور ندارد با مشاهده او يكه خوردم چون داشت گريه مي كرد مي دانستم ولي آنچنان كه بر سرگرد تاثير گذاشت بر من تاثير نگذاشته بود وقتي گفتم مگر چه شده ؟ گفت مصطفي جنگ جنگ نميداني چه برسر كشور مياره گفتم: «بالاترين حد اينه كه صدام ميخواد جاي شاه رو بگيره با ملت ايران و عراق به سرنوشت شاه گرفتارش ميكنيم .»

تا لحظاتي اين گفتگو ها ادامه داشت تا اعضاء شورا ي تامين آمدند سپاه ، شهرباني ، ژاندارمري و فرمانداري و ... جلسه شروع شد .آقاي نيلي پور دستور جلسه را اقدامات تامين براي تهميدات حمله احتمالي عراق اعلام كرد و بدنبال آن سرگرد قاسمي از عواقب جنگ جهاني اول و دوم و پي آمده هاي آن و تخريب و كشته هاي فراوان و عواقب و عوارض آن سخنان مفصلي مطرح كرد . سپس پيرامون اقدامات ضروري سخن به ميان آمد . هر يك از سازمان هاي عضو، وظيفه اي متقبل شدند.  

استقرار ايست و بازرسي ورود و خروجي هاي شهر – دعوت از عموم مردم جهت آموزش دفاع در برابر تهديدات هوايي – خاموشي هاي شبانه – آموزش و سازماندهي مردم در راستاي دفاع همه جانبه و چند اقدام ديگر از جمله آماده باش همه نيروهاي نظامي و انتظامي و دستگاه هاي آتش نشاني و اورژانس و بهداري و بيمارستانها از تصميمات شوراي تامين بود كه بسيج آموزش و سازماندهي نيروهاي مردمي را متقبل گرديد . آموزش عمومي دفاع در برابر تهديدات هوايي همان روز دربعداز ظهر ساعت 5 در ميدان شهدا توسط ارتش بايستي آغاز مي شد . سازمان تبليغات اسلامي با ماشين بلندگودار خود با گشت در شهر مردم را براي آموزش به ميدان شهدا دعوت كرد و سرگرد انواع آژيرها را آماده كرده بود و با سخنراني و پخش انواع آژير هشدارهاي لازم را داد ند .

از همان روز مراجعات به بسيج به شكل چشم گيري افزايش يافت . صبح و بعد از ظهر كار آموزش و ثبت نام به طور فعال دنبال شد . سازماندهي نيروها نيز به دنبال آموزش و به تبع آن انجام مي شد . با توجه به كمبود مربي و امكانات مجبور به جذب ، ثبت نام ، سازماندهي ،آموزش ، ميدان تير ، پايان دوره طي يك فرآيند وپيوستار زمان بر بوديم .

جلسات شوراي تأمين از اين به بعد به طور مرتب با پي گيري اخبار جنگ توسط اعضاء و برنامه ريزي براي كنترل و مديريت عوارض جانبي جنگ در ابعاد مختلف با زمان بندي زودتر تشكيل مي شد و اعضاء همگي خود شركت مي كردند و از فرستادن جانشين و معاون طبق تصميم شورا خودداري مي نمودند.

اخبار جنگ پيوسته از راديو منعكس مي شد  ولي چون تهاجم عراق زياد بود انعكاس طوري بود كه بايد از تحليل اخبار به عوارض آن پي مي برديم خبر نامه و تحليلها خبر هاي خوبي نداشتند. اقدامات ارتش هم براي مقابله چندان موفقيت آميز نبود. بني صدر رئيس جمهور هم با حزب جمهوري اختلافاتشان اوج گرفته بود. منافقين هم هر روز به نحوي به فضا سازي براي كسب قدرت مشغول بودند. روزنامه انقلاب اسلامي بني صدر و مجاهد سازمان فضاي سياسي را ملتهب تر مي كرد. همه از همراهي در جنگ سخن مي گفتند ولي براي ورود به جنگ شرط داشتند و آن هم واگذاري همه اختيارات جنگ به آنها بود.   بالاخره فضاي اجتماعي از آنچنان التهابي برخوردار بود كه قدرت تحليل درست را از انسان صلب مي كرد .

تقريبا 20روز از جنگ نگذشته بود كه از خوزستان نماينده مردم آبادان آقاي كيانوش (احتمالا)به كازرون آمد و از خطر سقوط آّبادان و ضرورت اعزام نيروهاي بسيجي صحبت كرد . تصميم بر اعزام نيروهاي بسيج گرفته شد ولي با تماسي كه با استان داشتم از تامين سلاح براي تجهيز نيروها نااميد شدم .حسين مصلح فرماندهي بسيج شيراز از محدود بودن تعداد سلاح و ناكار آمد بودن آن سخن مي گفت راه كار ديگري در پيش گرفتم و آن مراجعه به مركز (ستاد فرماندهي كل نيروهاي مسلح ) براي تامين سلاح بود چهار هفته از جنگ نگذشته بود كه عازم تهران شدم در ابتدا براي ديدار دوستان به خانه محمد رفتم او در ساختمان d خيابان شريعتي بود . صبح از آنجا عازم بيت امام شدم و با آقاي محمد علي انصاري ديدار كردم و مشكل سلاح و مهمات براي تجهيز و اعزام نيروها به جبهه مطرح كردم و وقت ديدار حضرت امام بود. در ديدار مردمي كه داشتند شركت كردم . به دنبال آن به بسيج رفتم و درخواست سلاح و مهمات نمودم چون واگذاري سلاح هاي سازماني يگان هاي نظامي و انتظامي ممكن نبود درخواست سلاح ها خارج از رده را نمودم . پاسخ به درخواست معمول نبود .چون موردي كه قبلا رويه بوده باشد نبود و درخواست هم مي بايست در ستاد فرماندهي نيروهاي مسلح ارتش مطرح و مجوز از آنجا صادر ميشد به فكر رايزني افتادم .

با جناب سرهنگ كتيبه كه از دوستان قديم بود مشورت كردم گفتند فردا ستاد جلسه شورا دارد درخواست خود را از فرماندهي بسيج كشور آقاي مجد بگير و به شورا بياور در شورا مطرح و در صورت موافقت مجوز صادر شود بر همين روش به ستاد فرماندهي نيروهاي مردمي (بسيج ) رفتم و با حجت الاسلام مجد موضوع را مطرح كردم . گفتند اين مسير مفيد و موثر نخواهد بود گفتم شما نامه بدهيد من ميگيرم اگر نشد هم كه ضرر نكرده ايم . قبول كرد نامه اي نوشت و ماشين و امضاء كرد با عنوان گيرنده ستاد فرماندهي نيروهاي مردمي من هم نامه را صبح ساعت 5/8 به دبيرخانه جهت ثبت تحويل دادم و بعد از ثبت اصل نامه را به آقاي كتيبه دادم . ساعت 10 صبح جواب موافقت صارد گرديد . بنا شد به مديريت آمار جهت اقدام تحويل دهم. وقتي رفتم شش حواله يكي براي تحويل سه برابر بار مبناي صد قبضه فشنگ ام یک و برنو ، 1 قبضه تيربار ام یک و برنو به كارخانه مهمات سازي خيابان پاسداران . سه برابر بار مبناي گلوله تفنگ 57 و خمپاره 60 مديريت آمار واقع در جاده كرج و مقدار سه برابر بار مبنا گلوله بازوكا آمار پادگان قم حواله ديگر جهت تحويل 10 قبضه خمپاره انداز و 10 قبضه تير بار برنو و 10 قبضه بازوكا  6 قبضه تفنگ 57ميليمتري و حواله اي ديگر جهت ژاندارمري شيراز جهت تحويل يكصد قبضه برنو و حواله اي هم جهت ژاندارمري كازرون جهت تحويل يكصد قبضه ام یک تحويل گرفتم .

ظهر بود بعد از صرف غذا به خوابگاه پزشكي دانشگاه تهران رفتم . علي اكبر پيرويان را ديدم و گفتم اين حواله ها در اختيار دارم و قصد تحويل گرفتن و برگشتن به کازرون دارم جمع آوري اين همه حواله در نقاط مختلف مشكل خواهد بود . قبول كرد كه تا شب كارش را تمام كند فردا صبح با هم برویم. با هم به گاراژ تهران سعادت رفتیم يك ماشين بنز ده تن اجاره كردم و آمدیم شب در خوابگاه استراحت کردم وصبح بعد از صرف صبحانه ی مختصر با او به گاراژ رفتم و با ماشين ده چرخ اجاره اي به اولين جا كه خيابان پاسداران، كارخانه مهمات سازي بود رفتيم. در ابتدا بعد از ثبت حواله ماشين را به داخل هدايت و بارگيري طبق حواله انجام شد . حدود صد صندوق مهمات ام یک و برنو تحویل و بارگيري كرديم سپس از آنجا به مركزي در جاده كرج كيلومتر 10 رفتيم . از آنجا تعدادي صندوق مهمات خمپاره 60 طبق حواله گرفتيم و از همان جا راهي پادگان منذريه قم شديم. در آنجا گلوله هاي تفنگ 57 ميليمتري و بازوكا را تحويل گرفتیم و از آنجا به اصفهان عزيمت كرديم ، در اصفهان به پادگان یگان  پياده رفته و از انبار دار تعداد 10 قبضه بازوكا 6 قبضه تفنگ 57 ميليمتري و 10 قبضه تيربار ام یک و ده قبضه تير بار برنو تحويل گرفتیم و سپس به شيراز حركت كرديم.شب ساعت 5/1 به شيراز رسيديم. مستقيما به بسيج شيراز رفتیم، نگهبان اجازه ورود نداد  با مسئول شب هماهنگي انجام شد و اجازه ورود صادر شد و ماشين به داخل بسيج رفت و ما هم شب در نماز خانه به صبح رسانيديم . صبح آقاي مصلح آمد وقتي ماشين با محتويات آن مشاهده كرد و با تعجب راه تامين اين همه مهمات و سلاح را جويا شد. وقتي شرح ما وقع برايش گفتم گفت كاري كه تاكنون انجام نشده، انجام دادي. درخواست بخشي از سلاح و مهمات را داشت كه موافقت نکردم. بعد از صرف صبحانه در دفتر فرماندهی با آقای مصلح حدود ساعت 9 صبح به مرکز ژاندارمري استان جهت تحويل سلاح رفتیم، از آنجا حواله تحویل سلاح جهت هنگ ژاندار مری کازرون صادر شد بعد از تحويل گرفتن حواله عازم كازرون شديم . در كازرون مستقيما به بسيج رفتيم . در آنجا يك اسطبل بود كه زير سالن اجتماعات پیشاهنگی که فعلأ به بسیج تبدیل شده بود جهت انبار مهمات آماده كرده و مهمات را بطور جداگانه و منظم جا داديم . سلاح ها نيز در اتاقي كه براي اسلحه خانه در نظر گرفته شده بود به مسئول تسليحات تحويل داده شد.

اكنون براي اعزام نيروها به جبهه دو كار بايد مي كرديم يكي ثبت نام از نيروهاي آماده اعزام به جبهه و ديگري آموزش سلاح هاي موجود . از ارتش براي آموزش سلاح كمك خواستيم ولي كسي اين سلاح ها بخصوص بازوكا و تفنگ 57 ميليميتري و تيربار ام یک و تيربار برنو ندیده بود چون سالها بود كه اين سلاح ها از رده خارج شده بود و حتی یکی از نيروها هم آن را نديده بودند. اين سلاح ها مربوط به دوره رضاخان بوده و در سالهاي 1312به بعد خريداري و نيروهاي انتظامي را با آن مسلح نموده بودند و بعد از آن در سال 1328 به بعد ارتش به سلاح هاي جديد مسلح گرديده بود .

بالاخره كار مرحله 1 يعني ثبت نام جهت نيروهاي آماده انجام شد . براي آموزش سلاح ها تصميم گرفته شد كه با باز و بسته كردن و شناسايي قطعات و مكانيسم كار كرد آن در ابتدا به شناسايي و مكانيسم كار كرد آشنا شوند .سپس به آموزش آن بپردازند . علي اكبر پيرويان داوطلب انجام اين مهم شد و با صرف وقت روزانه به شناسايي مكانيزم كار آن پرداخت و سپس خود براي كار با آن با ساير مربيان به بيابان جهت تير اندازي با آنها رفتند وقتي از موفقيت خود مطمئن شدند جهت آموزش نيرو به ساختمان بسيج برگشتند و آموزش گروه هاي داوطلب اعزام را به انجام رساندند . قرار اولين اعزام روز جمعه بعد از شركت و اقامه نماز جمعه بود . در نماز جمعه با تجليل از داوطلبان توسط امام جمعه اولين اعزام كليد خورد . تعداد بيش از 70 نفر كه در قالب سه ميني بوس با سلاح هاي ام یک ، برنو، تيربار برنو، تير بار ام یک، تفنگ 57 ميليمتري، خمپاره 60، كه مجموعا يك چهارم كل تسليحات بود با بدرقه گرم مردم و نمازگزاران عازم اهواز گشتیم . وانت تويوتاي قرمز رنگي به رانندگي شهيد طمراس جباري و حجت الاسلام انصاري از دفتر امام جمعه داوطلبين را همراهي مي كرد . وانت پر بود از آذوقه كه از هداياي مردم به رزمندگان بود .

شب در بهبهان در سپاه اقامت و صبح هم بعد از ورزش صبح گاهي و صرف صبحانه عازم اهواز شديم . كل نيروها به دو دسته يكي به فرماندهي علي اكبر و يكي به فرماندهي باقري تقسيم شدند. به اهواز كه رسيديم تقريبا بعد از ظهر بود . به مدرسه راهنمايي در وسط شهر رفته و اسكان گرفتيم در سه اتاق از كلاسهاي مدرسه . تيمي ديگر غير از ما هم آمده بودند و در كلاسهاي ديگر اسکان گرفته بودند ولي آنها نه سلاح داشتند و نه سازماندهي شده بودند . بهمين خاطر با نگاه ديگري به تيم اعزامي از كازرون نگاه مي شد . وقتي براي اعلام گزارش به استانداري رفتم در آنجا شهيد چمران و آيت الله خامنه اي در چمن تپه كوچك كنار استانداري داشتند گفتگو مي كردند. در درب ورودي استانداري چند نفر از نيروهاي مسلح رزمنده حضور داشتند . پرسيدند از كجايي و كه هستي؟ گفتم از كازرون با 75 نيروي سازماندهي شده و مسلح ...

چند لحظه نگذشته بود كه فردي آمد اطلاعات نيرو ها گرفت . برگشتم حدود غروب بود كه همان فرد كه گزارش كامل و كلي نيرو ها را گرفته بود آمد. وقتي او را ديدم داشت سراغم را مي گرفت جلو رفتم و سلام كردم خود را معرفی کرد: حسین علم الهدی. گفت مسئولين دسته ها جهت توجيه به اتاق خالي انتهاي سالن بيايند علی اكبر پیرویان ، امرالله باقري من و چند نفر همراه به اتاق رفتيم در آنجا آقاي حسين علم الهدی شروع به ترسيم نقشه سوسنگرد ، بستان و هويزه وآرايش نيروهاي عراق در منطقه نمود و تهديدات دشمن در منطقه را تشريح كردند . سپس ماموريت جديد را اعلام داشتند هويزه منطقه تهديد احتمالي در آينده پيش بيني مي شد. قرار حركت به طرف هويزه بود ماشين جهت انتقال نيروها به هويزه هم آماده شده بود . شهيد حسين علم الهدي خود بعد از توجيه ما اعلام آمادگي حركت بعد از نماز مغرب و عشا و صرف غذا نمود . ساعت تقريبا 9 شب به طرف سوسنگرد حركت كرديم حسين هم با من با تويوتا آمد. ساعت حدود ده و نيم به جهاد سوسنگرد رسيديدم در بين راه روحيه و شجاعت و تقوي او مرا مجذب خود كرده بود. وقتی به سوسنگرد رسیدیم گفت در سوسنگرد نيروها پياده نشوند با هم به طبقه دوم ساختمان جهاد رفتيم در آنجا مرا به برادرش كه جواني 19 -20ساله بود معرفي كرد و او را همراه ما به هويزه فرستاد. وقتی به هویزه رسیدیم قرار شد شب در مسجد هويزه در طبقه بالای مسجد اسكان بگيريم. او مارا به آقای هویزاوی بخشدار هويزه معرفی كرد. هويزه یک روستاي بزرگ و خلوت بود شب در مسجد اسكان گرفتيم. بعد از اسکان در مسجد با آقای هویزاوی به بخشداری رفتیم قرار شد مقداری گونی برای سنگر به ما بدهند. به مسجد بر گشتیم. فردا صبح جهت تقسیم و استقرار نیروها به مسجد آمد نیروها را به دو گروه تقسیم کردیم گروهی تحت فرماندهی علی اکبر در مدرسه مستقر شدند و دسته دیگر تحت فرماندهی امرالله باقری در ورودی هویزه در ساختمان جهاد سازندگی مستقر شدند. در این وقت آقای هویزاوی موقعيت عراق و جهت احتمالي حركت نيروهاي دشمن را با توجه به موقعيت منطقه تشريح كردند. مقرر شد كه نيروهاي ما که قسمتي در مدرسه راهنمايي منطقه جنوب هويزه و بخشي ديگر در جهاد در شمال هويزه و بدو ورود قرار داشت مستقر شدند بعد از استقرار نيرو ها در شمال و جنوب هويزه از فرداي آن روز نيروها در هر دو مكان استقرار شروع به سنگر بندي و معين كردن ديده باني با نظم خاص خود شدند. چون مردم شهر خارج شده بودند تعدادي از نيروهاي ديگر به فرماندهي گندمكار نيز در هويزه مستقر بودند.كه با اكبر و باقري و آقاي هويزاوي جلسه هماهنگي داشتند و كارها با هماهنگي بيشتر انجام می شد. بعد از ظهر روز دوشنبه بعد از اطمينان از ايجاد هماهنگي لازم به اهواز برگشتم كه تاكيد بر تداوم اعزام مجدد نيرو از طرف ستاد هماهنگي جنگ بود كه به كازرون برگشتم . صبح سه شنبه كه به كازرون رسيدم نيروهاي داوطلب كه اعلام آمادگي كرده بودند، فراخوان داده و براي اعزام در روز جمعه آماده كردم و بعد از نماز جمعه همچون مرحله قبل بعد از سازماندهي و مسلح کردن نیروها اقدام به اعزام آنها نمودیم.

اين بار هم همچون مرحله قبل با سه ميني بوس و همان تويوتا و آذوقه و با همان شرح قبل مسير تا اهواز دنبال كردم . در آنجا چون از قبل كارها هماهنگ شده بود با رسيدن به اهواز به سراغ حسين علم الهدی رفتم و او حوزه ماموريت را معين نمود این بار بدون همراهي او به سمت سوسنگرد حركت كرديم . ماموريت اين گروه از نيروها شهر سوسنگرد بود شنبه شب كه به سوسنگرد رسيديدم به جهاد رفتم و با هماهنگي برادر علم الهدی  كه آنجا حضور داشت حوزه ماموريت سوسنگرد مشخص شد . مقرر شد گروهي از نيروها در خارج از سوسنگرد به طرف اهواز در پشت بیمارستان و کنار رود خانه اقدام به سنگر بندی و طراحی طرح دفاعی بپردازند و گروهي ديگر در مركز شهر در كنار مسجد در يكي دو منزل خالي مستقر شوند. صبح روز يكشنبه به مسجد رفته و در آنجا با سرگردي كه فرماندهي نيروهاي ژاندامري را به عهده داشت و اسمش فراموش کرده ام راجع به مأموریت نیروهای جدیدالورود کازرون و محل استقرار آنهاصحبت  شد. ایشان تهدیدات احتمالي عراق از طرف دهلاويه به سوسنگرد را مطرح كردند . سرگرد فرماندهي ژاندرمري از نيروهاي مستقر در سوسنگرد و تهديدات احتمالي و ضرورت وحدت فرماندهي و ... صحبت كردند با معرفي فرماندهان دسته به نامبرده و وجود دو گروه ديگر از نيروها در هويزه و احتمال قيچي شدن آنها و اقداماتي كه بايد بعنوان قبل از حمله انتقال آنها به سوسنگرد صحبت شد  بعد از اين گفتگو و استقرار نيروها در سوسنگرد، شب به هويزه رفتم و مستقيما به ديدار بچه ها رفتم كه خبر استقرار بچه ها در سوسنگرد را به آنها دادم. علی اکبر پیرویان هم از رفتن دو ماموريت شبانه در اطراف هويزه با گندمكار و نیروه های سوسنگرد سخن مي گفت و همچنين از وضعيت نيروهاي عراق در اطراف پادگان حميد و مشاهداتش. قرار شد كه اگر شب بنای اعزام گشتی شد با هم برويم. او گفت بچه ها خبر ندارند و چون خبر دار بشوند توقع دارند که بیایند یا خود سرانه بروند. همچنین از گیر آوردن یکی دو قبضه کلاش و یک تفنگ ژ3 و یک قبضه تفنگ نارنجک انداز خبر داد. می گفت وقتی عراق به هویزه آمده بود و از آنجا رفته بودند این سلاح ها بدست بعضی از افراد هویزه ای افتاده که از طریق آقای هویزاوی به او داده شده . خیلی با آب و تاب از این سخن می گفت شب که قرار بود به گشت برویم موتور بچه های سوسنگرد نیامد من هم سراغ بچه ها رفتم مقداری غذا و خوراکی که با خود آورده بودم آنها را تحویل دادم و شب با آنها ماندم ، فردا صبح به سوسنگرد برگشتم و سراغ بچه ها را گرفتم بعد به سراغ سرگرد رفتم و احتمال عقب نشینی بچه های هویزه را دادم . شب هم با بچه ها در سوسنگرد ماندم . صبح سه شنبه به اهواز برگشتم . در برگشت با علم الهدی دیدار و آمادگی اعزام گروه دیگری را دادم . به کازرون برگشتم آخر شب رسیدم به منزل رفته و صبح به بسیج رفتم لیست نیروهای آماه به اعزام را دیدم و گفتم به آنها خبر اعزام را بدهید . در ضمن کارهای مواد غذایی و پشتیبانی و سایر اقدامات را پی گیری کردم دوباره جمعه آماده اعزام و بعد از نماز جمعه سومین گروه جهت اعزام با بدرقه نمازگزارا عازم جبهه شدند. این گروه نیز همچون گروه اول و دوم تجهیز به سلاح بودند باز هم به بهبهان رفته شب را به صبح رساندند و صبح به سمت اهواز حرکت کردیم و در آنجا در همان مدرسه اسکان یافتند و برای تعیین حوزه ماموریت به شهید علم الهدی مراجعه کردیم. این بار جنوب اهواز به طرف جاده اهواز آبادان حوزه ماموریت نیروها بود . علت آن هم استقرار نیروهای عراق بر تپه های الله اکبر و استقرار در جنوب پادگان حمید بود شنبه شب نیروها در مدرسه مستقر و صبح فردا به محل ماموریت اعزام شدند تا قبل از ظهر در حوزه ماموریت خود مستقر شدند خبر تک عراق از طرف دهلاویه به طرف سوسنگرد مطرح شدکه بلافاصله بعد از ظهر به سوسنگرد رفتم غروب رسیدم. مستقیم به سمت مسجد رفتم خبر درگیری در سمت دهلاویه و شهید شدن اکبر را شنیدم . شهر سوسنگرد زیر آتش شدید عراق بود مسجد محل تخلیه مجروهین بود شب ما در خانه ای که بچه های کازرون مستقر بودند ماندیم بچه ها به نوبت جهت نگهبانی می رفتند و چند نیروی عراق که در تک سوسنگرد دستگیر شده بودند نیز در اتاقی در همان ساختمان نگهداری می شدند . شرایط بسیار سخت و آتش خیلی شدید بود. پلی که بر روی رودخانه بود شهر را به دو قسمت تقسیم میکرد عراق قسمت غربی را اشغال کرده بود ولی مقاومت نیروها مانع ورود آنها به قسمت شرق شده بود. ساختمان ژاندمری قسمت شمال پشت رودخانه بطرف بستان قرار داشت آتش سختی روی شهر سوسنگرد باریدن گرفته بود . شب به سختی صبح شد. اول صبح به مسجد رفتم سرگرد فرمانده ژاندمری که نامش را فراموش کرده ام، در مسجد دیدم . تعداد زیادی زخمی در مسجد بودند و تحت مداوای حداقلی قرار می گرفتند . آتش تهیه عراق شهر را به ویرانه ای تبدیل کرده بود از مسجد به طرف مسجد بر می گشتم نصرالله سبزی در کوچه داشت می آمد که با صدای زوزه خمپاره که کنار دیوار پناه گرفت ولی از همان فاصله احساس کردم افتاد. خود را به او رساندم دیدم از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفته، بلافاصله چفیه خود را دور سرش بستم او را در کنار دیوار خواباندم. دیدم ترکش کاری بوده و خون بند نمی آمد در سر نفوذ کرده و او را از پای درآورده هرچه سر او را به روی پای خود گذاشته و با اوصحبت کردم جوابی نشنیدم . به نظرم آمد تمام کرده. او را خواباندم و به سراغ ماشین رفتم تا او را به بیمارستان برسانم. بچه ها آمدند کمک کردند. با کمک طمراس او را به عقب تویوتا خوابانده تا به بیمارستان ببرد. داشتم به طرف مسجد برمی گشتم که گلوله خمپاره زوزه کشان ده بیست متری من رو به نبش خیابان و کوچه مقابل مسجد زمین خورد در همان حال بستانپور که با لباس بسیجی کنار سنگر سر کوچه ایستاده بود مورد اصابت ترکش از ناحیه شکم قرار گرفت. با اصابت ترکش همان طورکه تکیه بر دیوار داشت، فرو افتاد. پاها دراز و تکیه به دیوار و خون تمام دامنش را رنگین کرده بود تا به او رسیدم دیدم امحاء و احشاء بدن فرو افتاده رنگش زرد و یا حسین می گوید. در همین لحظه ماشین که داشت نصرالله سبزی را از ته کوچه به طرف خیابان می آورد متوقف و غلامرضا بستانپور را در عقب آن کنار سبزی خوابانیدم و با سرعت به طرف بیمارستان حرکت کردیم . خودم هم با طمراس رفتم . وقتی به بیمارستان رسیدم سبزی را که پیاده کردیم با معاینه اولیه خبر شهادتش را شنیدم غلامرضا هم چند لحظه ای زنده بود و حرکتهای آخر و بی حرکت ماند . هیچ کاری از کسی بر نمی آمد آنها را روی برانکارد خوابانده و سراغ جسد اکبر را گرفتم چند جسد در اتاقی در بیمارستان بود رفتم تا او را دیدم. اشک امانم نداد چون روح اکبر را خیلی بزرگ دیدم با وداع با جسدش برگشتم. بعضی از بچه هارا در راه دیدم گفتم بیایید عقب تر ، به طرف شهربانی آمدیم در سنگر کنار درب شهربانی پناه گرفتیم. به خاطر شدت آتش با چند نفر از بچه ها از جمله امرالله باقری، کرمی و چند نفر دیگر در سنگر کنار درب شهربانی که با کیسه های شن بود پناه گرفتیم. کرمی سرش در سنگر بود و قسمتی از بدنش بیرون سنگر که انفجار خمپاره به قسمت شکمش اصابت کرد و خون ریزی داشت به داخل سنگر خوابانیدیم و خود در جوب آب مقابل شهربانی رفتم تا از شر ترکش در امان باشم امرالله باقری هم کنار من آمد . خمپاره ای روی آسفالت کناره جوب مقابل شهربانی فرود آمد . من و باقری از ناحیه سرو گردن مجروح شدیم در نگاه اول از سر امرالله خون سرازیر بود. به طرف او رفتم. دیدم سر و گردن خودم هم خون می آید. چند قدم به سمت امرالله رفتم و دیگر نفهمیدم چه شد تا خود را در وانت کنار امرالله و کرمی دیدم باز از هوش رفتم تا در بیمارستان اهواز که به هوش آمدم، سراغ امرالله و کرمی را گرفتم از مجروحیت آنها و بستری بودنشان مطلع شدم. بعضی از بچه های کازرون که از ماوقع حمله به سوسنگرد مطلع شده بودند، به اهواز آمده بودند. در بیمارستان به ملاقات من و بچه ها آمدند. چون هم اکبر شهید شده و من و امرالله مجروح گشتیم بچه ها را به همراه اجساد به شهر برگردانیدند تا دلواپسی پدر و مادرها تقلیل یابد . یکی دو روز در اهواز بستری بودم بعد با هواپیما c130 به شیراز انتقال یافتم. در این هنگام از وضع حقیقی خودم بی اطلاع بودم. وقتی از هواپیما پیاده ام کردند، مرا به بیمارستان سعدی انتقال دادند. یکی دو روز هم در بیمارستان سعدی بودم. ترکش های سر را بیرون آورده بودند ولی ترکش گردن و سینه را ضروری ندیدند. بعد از سه روز مرخص شدم و سریع به کازرون برگشتم یکی دو روز در خانه بستری بودم. روزها به بسیج می رفتم و خبر تشییع جنازه شهدا و مسائلی که پیرامون آن توسط بعضی عوامل مسئله دار مطرح شده بود فضای بدی ایجاد کرده بود لذا بلافاصله در نماز جمعه همان هفته شرکت و بین دو نماز برای مردم سخرانی کردم. از متن کامل صحبت اکنون چندان خاطره کاملی ندارم ولی میدانم که عمده ترین دغدغه تشجیع مردم برای آمادگی اعزام و تشریح شجاعت های رزمندگان و مقاومت آنان و تأکید بر مقاومت  در برابر سختی ها تا مرز شهادت  به عنوان یک تکلیف بود، که همه ذهنم را به خود مشغول کرده بود. آخر کسی به صورت منظم و سازماندهی شده در مقابل دشمن نبود که مقاومت کند. تنها 55 روز از جنگ می گذشت. کازرون با تشییع 9 شهید که تعدادی هم جسدشان مفقود بود و در منطقه دشمن مانده بود چه می بایست کرد؟! شب به منزل شهدا می رفتم و روز به ثبت نام نیروهای داوطلب مشغول بودم. جو منفی و ترسناک بود. چه باید می کردم؟! یک هفته گذشت و باز هم زمینه برای اعزام فراهم نبود تا اینکه بالاخره هفته سوم با دو گروه 22 نفره به اهواز رفتیم و از آن جا به سوسنگرد انتقال یافته و در آنجا به مواضع پدافندی مشغول شدند. سوسنگرد دیگر برای بچه های کازرون شهر خاطره بود چرا که 9 نفر از بچه ها، از آنجا به عرش پرواز کرده بودند.


نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۲
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱۲
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۰۱ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۶
0
0
با سلام .انصافا بايد به برگذار كنندگان همايش بزرگ سوسنگرد خسته نباشيد گفت..ولي جناب سردار پديدار و دست اندر كاران همايش جالي امثال آقاي بخرد در اين همايش خالي بود..وكاش بودند بخردها تا اين خاطرات فراموش نميشدند..
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۴۷ - ۱۳۹۰/۱۰/۱۲
0
0
من در سال 57 دبیرستان ابوسحق شاگرد اقای بخرد بودم بعداز پیروزی انقلاب یک نفر در کلاس باخودش رادیو اورده بود و سرودهای انقلاب گوش میداد من و تعدادی از دانش اموزان اعتراض کردیم اقای بخرد گفت هیچ اشکال نداره ما به دنبال همین ازادی بودیم و دانش اموز را تشویق کرد . حالا نضرت چیه اقای بخرد ؟؟
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۴۴ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۰
0
0
انصافا جزو معدود خاطراتي بود كه من رو جذب كرد
جناب آقاي بخرد اگه ميشه ادامه وقايع جنگ رو هم اگه در ذهنتون هست بنويسيد جالب بود
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۱۰ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۰
0
0
با سلام
مي خواستم بگم چرا تا حالا هيچ نقل و خاطره اي نگفتي جناب بخرد؟ اگه از انجمن اسلامي و تمام دوستاني كه از اونجا رفتن و پرواز كردن نگي مديوني؟ شايدم فراموششون كردي يعني ميشه فراموششمون كني؟
از طرف يك رفيق قديمي انجمن
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۱۵ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۰
0
0
سلام
من در همایش بودم اما حاج مصطفی نبود راستی چرا؟ یعنی حاج کاظم پدیدار اصلا از این ماجراها خبردار نبودن جالبه.
اما به نظرم بهترین روایت از سوسنگرد رو میشه از این خاطره گرفت. حتی به نظر من که یک هنرمندم میشه یک فیلم یا یک مستند زیبا از تاریخ کازرون در جنگ ساخت.
اما کاش اینقدر ما آدم ها تنگ نظر نبودیم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۰۲ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۱
0
0
حاج مصطفي چرا اين سال ها تا حالا چيزي نگفتي اونوقت روايت گر جنگ كازرون ميشن ...، ... و ....من، كه اونموقع همه ما يه دانش آموز بيشتر نبوديم در كل خيلي خوب بود
ادامش بده
ميشه يه مستند جالبش كرد تا حالا نشنيده بودم
ارادتمند شما از بچه هاي جلسه ايت
حیدر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۳۲ - ۱۳۹۰/۱۰/۲۸
0
0
واقعا اینجوریه
پس چرا تا حالا کسی چیزی نگفته
اما استاد بخرد بنویسین خیلی چیزا روشن میشه؟
موفق باشین
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۰۸ - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰
0
0
بسیاری از حوادث انقلاب و پس از انقلاب دارد از بین می رود. متاسفانه نه فقط آقای بخرد که آقای اسدزاده و پیروان و رصافیان و کتویی و ... تا حالا بنابه دلایلی لب به سخن نگشوده اند. کاش از این ها هم درباره جنگ و حرف های آنان می بود. کسانی که آن روز در مصدر بودند مثل همین آقای نیلی پور یا سرگرد قاسمی یا حتی نیروهای چپ مثل اصغر مکارم حسین مختاری باقری نژاد و ....
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۱ - ۱۳۹۰/۱۱/۰۷
0
0
بازهم بنویسین
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۱۴ - ۱۳۹۰/۱۱/۲۰
0
1
عکسهای شهدا روی طاقچه ها ی خانه هاست وچندی بعد در ویترینهای موزه ها باید آنهاراجستجو کرد بعضی وقتها یادمان می آیدکه ای داد بیدادشهدا کجا هستند؟باید بگویم از شهدا فاصله گرفته ایم در عمل.بیائید....
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۵۴ - ۱۳۹۰/۱۱/۲۹
0
1
مصطفی بخرد شخصیتی است که بعدها جوانانی که از وجودش استفاده نکردند حسرت آنرا خواهند خورد. متفکر . صبور و جسور.
از شاگردان قدیمش در سال 62 تا 69
مرتضی.جانباز
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۲۳ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۵
0
0
با سلام خدمت برادر جانبازم اقای بخرد چقدر خاطره های ان روزها برایم عزیز است با انکه بخشی از بچه های کازرون ازشیراز اعزام شده ودر جاده ماهشهر ابادان بودیم ولی از رشادتهای کرمی و پیروان وسبزی ومصطفی بیخبر نبودیم از شما انتظار دارم هر انچه در سینه داری بیرون بریز که مشتاق شنیدن زیاد است یادشان گرامی بزرگی و مقدسی
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
مخاطبین محترم؛
۱) کازرون نما، معتقد به آزادی بیان و لزوم نظارت مردم بر عملکرد مسئولان است؛ لذا انتشار حداکثری نظرات کاربران روش ماست. پیشاپیش از تحمل مسئولان امر تشکر می کنیم.
۲) طبیعی است، نظراتي كه در نگارش آنها، موازین قانونی، شرعی و اخلاقی رعایت نشده باشد، یا به اختلاف افكني‌هاي‌ قومي پرداخته شده باشد منتشر نخواهد شد. خواهشمندیم در هنگام نام بردن از اشخاص به موازین حقوقی و شرعی آن توجه داشته باشید.
۳) چنانچه با نظری برخورد کردید که در انتشار آن دقت کافی به عمل نیامده، ما را مطلع کنید.
۴) در صورت وارد کردن ایمیل خود، وضعیت انتشار نظر به اطلاع شما خواهد رسید.
۵) اگر قصد پاسخ گویی به نظر کاربری را دارید در بالای کادر مخصوص همان نظر، بر روی کلمه پاسخ کلیک کنید.
مشاركت
آب و هوا و اوقات شرعی کازرون
آب و هوای   
آخرين بروز رساني:-/۰۶/۰۲
وضعيت:
سرعت باد:
رطوبت:%
°
كمينه: °   بیشینه: °
فردا
وضعيت:
كمينه:°
بیشینه:°
کازرون
۱۴۰۳/۰۹/۰۴
اذان صبح
۰۵:۱۲:۰۴
طلوع افتاب
۰۶:۳۵:۳۳
اذان ظهر
۱۱:۵۰:۵۰
غروب آفتاب
۱۷:۰۴:۴۱
اذان مغرب
۱۷:۲۱:۵۷